تحت هر شرایط سیاسی مفروض، میتوان موقعیت یک رژیم سیاسی را از طریق رابطه قدرت سیاسی با توده مردم یک کشور، رابطهی این قدرت با طبقه حاکم و رابطهی آن با قدرتهای دیگر، مورد ارزیابی قرار داد
چگونگی مناسبات قدرت سیاسی حاکم با تودههای مردم یک کشور، تعیینکننده موقعیت سیاسی، ثبات یا بیثباتی این قدرت است و معیار سنجش آن، سطح مبارزه طبقاتی، اشکال مبارزات تودهای، سطح مطالبات مردم و متقابلا شیوهها و تاکتیکهاییست که قدرت حاکم به آن توسل میجوید. این مناسبات تعیینکنندهی قطعی و اساسی موقعیت سیاسی قدرت حاکم بر یک کشور است
چگونگی رابطه این قدرت با طبقهای که نماینده سیاسی آن است و به عبارت دیگر، مناسبات سیاسی درونی طبقه حاکم، نیز مستقیم و غیر مستقیم بازتاب دهندهی مناسبات این قدرت با طبقات و تودههای غیر حاکم و تحت ستم است. این واقعیت را نه فقط در غلبه وحدت در شرایط ثبات و آرامش سیاسی، بلکه در تشدید تضادها و اختلافاتی میتوان دید که در جریان تلاطمات سیاسی ناشی از رشد نارضایتی، اعتراض و مبارزه تودهای بروز میکند. وقتی که یک قدرت سیاسی دیگر قادر به تأمین ثبات سیاسی نیست، وقتی که حدت تضادها به انفجارات سیاسی میانجامد، وقتی که سیاستهای قدرت حاکم برای مهار این تضادها و مبارزات، شکست و ناکارآیی خود را آشکار میسازد، به ناگزیر در درون طبقه حاکم انعکاس مییابند و در شرایط بحرانهای حاد به شکافهای عمیق در درون طبقه حاکم، بحران در حکومت، و در مراحلی حتا به بحران و از هم گسیختگی در دستگاه دولت میانجامد. این نشان میدهد که مناسبات قدرت سیاسی حاکم با تودههای مردم یک کشور تا چه حد میتواند بر مناسبات درونی طبقه حاکم تأثیر بگذارد
اما مناسبات یک قدرت سیاسی به عرصه مناسبات طبقاتی در داخل یک کشور محدود نمیشود، این مناسبات به خارج از مرزهای یک کشور، به عرصه بینالمللی نیز بسط مییابد و سیاست خارجی و مناسبت با دولتهای دیگر را پدید میآورد. لذا از آنجایی که ادامه و بسط مناسبات داخلی در خارج از مرزهای کشوراند، انعکاسی از وضعیت داخلی یک دولت نیز میباشند. یک قدرت سیاسی که با بحرانهای سیاسی داخلی رو به روست و دچار بیثابتی سیاسیست، در عرصه بینالمللی نیز در موقعیتی وخیم و بی ثبات قرار میگیرد که دیگر نمیتواند بر روی حمایت بینالمللی برای تثبیت موقعیت خود حساب باز کند. حتا گاه بالعکس عامل بینالمللی نیز خود به عرصه دیگری برای تشدید بحرانها و بیثباتی آن تبدیل میگردد
این واقعیتیست کاملاً روشن که جمهوری اسلامی، به عنوان قدرت سیاسی حاکم بر ایران در این هر سه وجه مناسبات، با وخیمترین شرایط رو به روست. رویدادهای سیاسی روزهای اخیر نیز چیز دیگری را جز وخیمتر شدن روزافزون وضعیت سیاسی جمهوری اسلامی در عرصههای مرتبط با مناسبات سیاسی داخلی و بینالمللی نشان نمیدهد
با نظری به مبارزات تودههای مردم ایران و واکنشهای رژیم در طول چند هفته اخیر آشکار است که رابطه جمهوری اسلامی با توده مردم، به مرحلهای از وخامت رسیده است که دیگر با هیچ وسیلهای قادر به تعدیل و ترمیم آن نیست. حتا استفاده از غیر عادیترین روشها، البته به معنایی که در ایران میتوان از آن نام برد، یعنی کاربرد وحشیانه شیوههای سرکوب و اختناق نیز، نتیجهای معکوس به بار آورده است. جمهوری اسلامی در جریان مبارزات خرداد ماه و تیر ماه مردم ایران، هر چه در توان داشت از سرکوب و کشتار، به گلوله بستن مردم در خیابانها، به قتل رساندن مردم اسیر در زندانها و زیر شکنجه، به بند کشیدن صدها تن، برپایی دادگاههای فرمایشی، صدور احکام اعدام ، به کار بست تا با زور تغییری در این مناسبات پدید آورد. اما این اقدامات که در دورههای پیشین حیات جمهوری اسلامی توانسته بود، اثرگذار باشد، مردم را مرعوب کند و برای مدتی سکون و سکوت را برقرار سازد، اکنون اما این خاصیت را از دست دادهاند. به بیان دیگر، ابزاری که قدرت حاکم، از طریق آن میتوانست رابطه تحکمآمیز خود را با مردم حفظ کند، از دستاش گرفته شد. ترس از اعمال قهر نیروهای سرکوب، نه در مقیاس افراد، گروهها و محافل، بلکه در مقیاسی تودهای فرو ریخت. شکستن اتوریته دولت به عنوان دستگاه قهر و سرکوب، در میان مردم، نتیجهای بود که عاید جمهوری اسلامی شد
این واقعیت را تداوم مبارزات تودهای هفتههای اخیر، در اشکال مستقیم و علنی، تظاهرات، راهپیماییها، درگیریهای موضعی با نیروهای سرکوبگر حکومت، به همراه مطالبات و شعارهای رادیکالتر نشان داد. سران و فرماندهان سیاسی و نظامی جمهوری اسلامی که همواره در گذشته توانسته بودند با سرکوب، اوضاع را ولو لحظهای و مقطعی، تحت کنترل درآورند، با سرکوبهای وحشیانه خرداد و تیر ماه، بر این پندار بودند که این بار نیز توانستهاند، جنبش را مهار کنند و فعلاً دیگر کسی در مبارزات تودهای علنی شرکت نخواهد کرد که زمزمه راهپیمایی و تظاهرات روز قدس و ۱۳ آبان به گوششان رسید. در این هر دو مورد، تمام دستگاههای سرکوب نظامی، پلیسی، امنیتی و قضایی با صدور بیانیهها و مصاحبههای پی در پی، مردم را تهدید کردند. اما روشن شد که این تهدیدات دیگر کارساز نیست. مردم نه فقط به خیابانها آمدند و در برابر چشمان حیرتزده سران رژیم و ارگانهای سرکوب آن تظاهرات کردند، بلکه با شعارهای جدیدی به میدان آمدند. دیگر کسی خیال پس گرفتن رأیاش را نداشت. دیگر، شعارهای مذهبی که از سوی عوامل نفوذی رژیم و دستهجات وابسته به کروبی و موسوی برای مقابله با شعارهای رادیکال مردم سر داده میشد، پژواکلی در جمعیت پیدا نکرد. اصلیترین شعارهای روز قدس، خواه آنهایی که برخاسته از مطالبات مردم بودند و رادیکال و خواه برخی شعارهای ناسیونالیستی نامرتبط با مطالبات مردم، همگی علیه رژیم بود. در روز قدس، سوای شعارهای "مرگ بر دیکتاتور" و "مرگ بر خامنهای"، شعار جدایی دین از دولت و جمهوری ایرانی سر داده شد که به رغم تمام ابهاماش، نفی جمهوری اسلامی بود. در ۱۳ آبان، انسجام بیشتری در مبارزات و شعارهای مردم وجود داشت. شعارهای کاملاً مشخص و سیاسی، "مرگ بر دیکتاتور" و "مرگ بر خامنهای"، اصلیترین و فراگیرترین شعارها بود. تمام وحشیگری نیروهای سرکوب رژیم در این روزهای تظاهرات نتوانست مانع از تداوم اعتراض و مبارزه گردد. بلکه به رادیکالتر شدن هر چه بیشتر آن انجامید. در ۱۳ آبان، تظاهرات مخالفین رژیم از محدوده تهران فراتر رفت و در شیراز، اصفهان، رشت، تبریز و تعداد زیادی از دانشگاهها، تظاهرات ضد رژیم، با شعار مرگ بر دیکتاتور، برپا گردید. یک رویداد قابل ملاحظه در تظاهرات مردم تهران در ۱۳ آبان، لگدمال کردن و به آتش کشیدن عکسهای سران جمهوری اسلامی بود. اهمیت این رویداد، به ویژه هنگامی برجسته میشود که آن را با دوران سرنگونی رژیم شاه مقایسه کنیم. در آن ایام، این پدیده فقط هنگامی در سطح تودهای ظهور کرد که شاه در آستانه فرار از ایران بود، اما اکنون نفرت تودههای مردم ایران از رژیم جمهوری اسلامی به درجهایست که حتا با وجود هنوز محدود بودن دامنه جنبس و این که جمهوری اسلامی هنوز مستقر است و سران آن بر سر کار، مردم بیپروا تصاویر آنها را به زیر میکشند، لگدمال میکنند و به آتش میکشند
راهپیمایی و تظاهرات تودهای، گر چه اکنون شکل عمده مبارزات مردم ایران علیه جمهوری اسلامی است، اما تنها شکل مبارزهای نیست که در ایران جریان دارد و به علاوه، دامنه جنبش به آن محدود نمیگردد. مبارزات کارگران وجه دیگری از مبارزات تودههای مردم ایران علیه نظم موجود است. تنها در طول چند هفته اخیر، در فاصله دو تظاهرات تودهای عمومی بزرگ، دهها اعتراض کارگری در اشکال مختلف رخ داده است. بخش عمده این مبارزات نیز تجمع و تظاهرات در خیابانها بوده است. این اعتراضات البته مستقیماً سیاسی نبوده، بلکه بر سر مطالبات معوقه اقتصادی کارگران و مقابله با اخراج و بیکارسازیها رخ داده است. اما نکته برجسته در این اعتراضات کارگری، کشیده شدن آنها به سطح خیابانها و خارج از چهار دیواری کارخانه است. مبارزه کارگری که به خیابانها کشیده میشود، به ویژه در شرایط بحران سیاسی از هر جهت آماده است که به مبارزه مستقیماً سیاسی علیه رژیم تبدیل گردد. نمونه آن هم، چند روز پیش، تجمع اعتراضی کارگران لولهسازی اهواز بود که به یک تظاهرات تودهای با شعار "مرگ بر دیکتاتور"، "مرگ بر دولت مردم فریب" در اهواز تبدیل گردید
مبارزات دانشجویان نیز وجه دیگری از مبارزات مردم ایران در طول چند هفته اخیر بوده است. از مهر ماه که سال تحصیلی جدید آغاز شده است، روز به روز اعتراضات و مبارزات دانشجویی وسعت بیشتری به خود گرفته است. دانشجویان دانشگاه تهران، سال تحصیلی جدید را با تظاهرات و راهپیمایی حول شعار "مرگ بر دیکتاتور"، "نه سازش، نه تسلیم، نبرد با دیکتاتور" آغاز کردند. این مبارزات، سپس به دانشگاههای دیگر بسط یافت تا جایی که در ۱۳ آبان، در اغلب دانشگاهها، تظاهرات بود. اصلیترین شعار دانشجویان در تمام دانشگاهها، شعار "مرگ بر دیکتاتور" است
تمام این واقعیات و وجوه مختلف مبارزات تودهای مردم علیه رژیم دیکتاتوری و اختناق حاکم بر ایران به وضوح نشان میدهد که مناسبات قدرت سیاسی حاکم، با تودههای مردم در وخیمترین شرایط قرار گرفته و دیگر این مناسبات به هیچ شکلی قابل ترمیم و تعدیل نیست
مادام که این اصلیترین و تعیینکنندهترین رابطه در سیاست و اوضاع سیاسی یک کشور، در بحرانیترین وضعیت خود قرار گرفته باشد، مناسبات درونی طبقه حاکم و رابطه قدرت سیاسی با فراکسیونهای این طبقه، نمیتواند از اختلافات، کشمکشها و تنشهای حاد برکنار باشد. چرا که بحران در مناسبات جمهوری اسلامی و توده مردم به این معناست که سیاستهای جناح حاکم جواب نداده، با شکست رو به رو شده و اوضاع را بحرانیتر کرده است، لذا جناحی از حکومت خواهان تغییر در تاکتیک و اتخاذ سیاستی دیگر است که با رفرم و پاسخگویی به مطالبات آن اقشاری از جامعه که خواستهای آنها از محدوده نظم موجود فراتر نمیرود، از طریق ایجاد شکاف در جنبش، اوضاع را تحت کنترل درآورد
گرچه این سیاست و تاکتیک، پیش از این نیز ناکارآیی خود را نشان داد و با شکست رو به رو گردید، اما جناح موسوم به اصلاحطلب حکومت، دلیل شکست آن را نه در مطالباتی که از چارچوب نظم موجود فراتر میروند و لذا مبارزاتی که وعدههای اصلاحطلبان را پشت سر میگذارد، بلکه در کارشکنیها و انعطافناپذیری جناح رقیب میپندارد. از اینرو بر این عقیده است که اکنون میتواند با عقب راندن و خنثا کردن مقاومت جناح رقیب و به اصطلاح رادیکالتر عمل کردن برای اصلاحات، رابطه قدرت سیاسی را با مردم ترمیم کند و آن را از بحران برهاند. این که به هر حال، این راه جز سراب نیست و نمیتواند مسایلی را که ریشههای عمیق عینی دارد حل کند، یک واقعیت است، اما این که جناح موسوم به اصلاح طلب، گزینههای دیگری در مقابل خود ندارد، واقعیتی دیگر. اگر عنان گسیختهترین سرکوب و اختناق پاسخ نداده و با شکست رو به رو شده است، تنها بدیل آنها فقط میتواند تاکتیک به اصطلاح رفرم باشد. هر چه دامنه مبارزات مردم وسیعتر و رو در رویی آنها با قدرت حاکم حادتر شود، به ناگزیر اختلافات و تضادهای درونی طبقه حاکم شدیدتر و رابطه قدرت حاکم با فراکسیونهای این طبقه متشنجتر و وخیمتر خواهد شد. این مسئله هم اکنون تا جایی پیش رفته است که حتا جناحی را که انحصاراً قدرت سیاسی را به دست گرفته است، به ورطه اختلافات و کشمکشهای مداوم سوق داده است. اختلافاتی که پیوسته به ویژه میان مجلس و کابینه دولت بروز میکند، این نیز در واقعیت امر انعکاسی از وخامت روزافزون مناسبات قدرت حاکم و توده مردم است. چرا که در این جا نیز اختلافات دقیقاً بر سر سیاستهایی رخ میدهد که طرف اصلی آن توده مردماند و راه مقابله با مبارزات آنها. این وخامت مناسبات درونی طبقه حاکم و کشمکشها و ستیزهای درونی قدرت سیاسی ، به نوبه خود، این قدرت را تحلیل میبرد و فروپاشی درونی آن را سرعت میبخشد
در رژیمهای دیکتاتوری عریان، معمولاً یک نفر از قدرتی برخوردار میگردد که از اتوریته امر و نهی در تمام سطوح برخوردار است. مادام که او اقتدار خود را حفظ میکند و حفظ این اقتدار، توأم با دوران بیتفاوتی سیاسی در میان مردم است، تمام طبقه حاکم و هیئت حاکمه بی چون و چرا از وی تبعیت و فرمانبرداری میکنند. اما به محض این که این اقتدار در هم میشکند و در هم شکستن آن همراه است با روی آوری تودهها به مبارزه سیاسی فعال، هیئت حاکمه انسجام خود را از دست میدهد. چرا که دیگر قدرتی فراتر، برای حفظ این انسجام وجود ندارد. جمهوری اسلامی اکنون در چنین وضعیتی قرار گرفته است. خامنهای که تا پیش از مبارزات اخیر مردم ایران از اتوریته بالایی در میان طبقه حاکم برخوردار بود، اکنون که اتوریتهاش در هم شکسته است، در چنان وضعیتی قرار گرفته که نه فقط نمیتواند بر یکی از جناحهای اصلی رژیم اعمال اتوریته کند، بلکه در درون باندهای درونی جناح خودش نیز با نافرمانیهایی رو به روست که روزمره ناگزیر است درگیر آنها باشدجمهوری اسلامی اما فقط در حیطه مناسبات خود با تودههای مردم ایران و نیز مناسبات درون طبقهای، با معضلات جدی روز افزون روبرو نیست. هر چه این مناسبات وخیمتر و بحران های رژیم، عمیقتر شده است، مناسبات بینالمللی آن نیز به وخامت بیشتری گراییده است
گرچه جمهوری اسلامی به عنوان یک دولت مذهبی که اشاعه اسلامگرایی را یک رکن اساسی سیاست خارجی خود قرار داده است، همواره در مناسبات بینالمللی خود، درگیر تشنج و بحران بوده است، اما در شرایطی که مناسبات آن در داخل ایران با تودههای مردم و در درون خود به درجه یک بحران، وخیم شده است، مناسبات بینالمللیاش نیز تحت تأثیر این بحران با وخامت و درگیری بیشتری رو به رو شده است. بر تعداد دشمنان ریز و درشت جمهوری اسلامی، خواه واقعی یا خیالی در چند ماه اخیر افزوده شده است. اوضاع تا به آن حد وخیم است که جمهوری اسلامی اکنون میپندارد تمام دولتهای جهان برای سرنگونی آن متحد شدهاند. این البته جز یک خیالبافی چیز دیگری نیست. کمتر دولتی را میتوان در جهان سراغ گرفت که خواهان سرنگونی جمهوری اسلامی باشد. آنچه که در این میان هست و واقعیت دارد، اختلافاتیست که بر سر سیاستهای جمهوری اسلامی پدید آمده و بسته به اوضاع سیاسی رژیم، وخیمتر شده است. طبیعیست که وقتی جمهوری اسلامی در داخل با بحرانهای سیاسی جدی رو به رو باشد، نمیتواند بر مناسبات بینالمللی آن تأثیر نگذارد و این مناسبات را وخیمتر نکند. هر تلاش رژیم هم در این عرصه برای بهبود اوضاع، نتیجهای در پی نخواهد داشت. نمونه آن هم اقدامات سیاسی و دیپلماتیک رژیم در چند هفته اخیر در جهت بهبود این مناسبات بود که به شکست انجامید. برخی جناحها و گروههای وابسته به جمهوری اسلامی، چنین میپندارند که ریشه تمام تضادها و معضلات داخلی رژیم در خارج است و بنابراین اگر رژیم بتواند اختلافات و بحرانهای بینالمللی خود را حل کند و مناسباتی نرمال با دیگر کشورهای جهان داشته باشد، معضلات داخلیاش پایان خواهد یافت. شالوده افراطی این دیدگاه هم همان چیزیست که اغلب گروهها، ارگانها و سران رژیم بر آن تأکید میکنند. آنها چنین میپندارند، آنچه که در ایران رخ داده و میدهد و از جمله همین مبارزات تودههای مردم، و ایضاً اختلافات و کشمکشهای درونی حکومت، توطئه ساخته و پرداخته قدرتهای خارجیست. لذا گروههایی از درون هیئت حاکمه راه حل معضلات را در خارج از مرزها و در مناسبات با قدرتها و دولتهای دیگر جستجو میکنند. احمدینژاد هم وابسته به همین گروههاست. وی در طول چند هفته گذشته تلاش نمود، دو مسئله مهم مرتبط با مناسبات بینالمللی جمهوری اسلامی را به با یک رشته عقبنشینیها و امتیاز دادنها حل کند. یکی مسئله هستهای و دیگری مناسبات با دولت آمریکا بود. اما در حالی که این مسایل به نقطهای رسیده بود که گمان میرفت تأثیری تعدیلکننده بر مناسبات بینالمللی جمهوری اسلامی داشته باشد، دقیقاً همان عوامل داخلی که نقش تعیینکننده دارند، تمام این اقدامات را خنثا کردند. پیآمد این مسئله نیز وخیمتر شدن مناسبات بود. چرا که یک بار دیگر نشان داده شد، جمهوری اسلامی نمیتواند جز مناسباتی پر تنش و توأم با اختلافاتی حاد در عرصه بینالمللی داشته باشد و حتا روسیه را که یکی از متحدین ثابت قدم جمهوری اسلامیست، به واکنش، موضعگیری و تهدید بر سر مسئله هستهای واداشت
بررسی این سه وجه مناسبات داخلی و بینالمللی قدرت سیاسی حاکم بر ایران، فقط بیانگر وخامت روزافزون وضعیت سیاسی جمهوری اسلامی نیست. این مناسبات، به ویژه در عرصه مناسبات جمهوری اسلامی با تودههای مردم به نقطه غیر قابل ترمیم و تعدیل رسیده است. از همینروست که دیگر حتا شدیدترین سرکوب و اعمال قهر هیئت حاکمه برای مهار تعرض توده مردم به این قدرت، کارساز نیست. بازگشتی به عقب رخ نخواهد داد. آنچه که در پیش است، پیش روی قدرت انقلابی تودهای در مقابل قدرت ارتجاعی حاکم خواهد بود. در این مرحله، هر تلاش قهرآمیزتر قدرت سیاسی حاکم علیه جنبش اعتراضی انقلابی مردم، دامنه این جنبش را وسیعتر و مضمون انقلابی آن را پررنگتر و رادیکالتر خواهد ساخت. از همینروست نگرانی جناح موسوم به اصلاحطلب و حتا گروههایی از درون جناح حاکم. آنها جناح مسلط را مورد ملامت قرار میدهند که با تکیه روزافزون بر قهر و سرکوب، جنبش را به مرحلهای از رادیکالیسم سوق میدهد که دیگر کسی قادر به کنترل آن نخواهد بود و اگر روزی قرار باشد آنها زمام امور را به دست بگیرند، دیگر بیش از آن دیر شده است که بتوانند کاری از پیش ببرند و سرنوشتی جز بختیار، آخرین نخستوزیر و کابینه دوران رژیم شاه نخواهند داشت. آنها اکنون این را در هر تحلیل خود مستقیم و غیر مستقیم بازگو میکنند. اما واقعیت این است که حتا امروز، مناسبات توده مردم با قدرت سیاسی حاکم، بیش از آن حاد و وخیم شده و سطح مطالبات مردم فراتر از آن رفته است که امثال موسویها و کروبیها بتواند آن را تعدیل کنند. این در حالی ست که هنوز کارگران با مطالبات کاملا رادیکال خود، مستقلاً به عنوان یک طبقه در جنبش سیاسی کنونی حضور نیافتهاند. اما تظاهرات جنبش عمومی مردم ایران، فقط سرآغازیست بر جنبشی که حضور قدرتمند طبقه کارگر را با شکل مبارزه مختص خودش، اعتصاب عمومی سیاسی، نوید میدهد. این مرحله، ضرورتاً فرا خواهد رسید. مرحلهای که مناسبات تودههای مردم با قدرت سیاسی حاکم به آن وارد شده است، تأییدیست بر قطعیت آن. وقتی که جنبش به این نقطه از رشد و شکوفایی خود برسد، آنگاه دیگر جمهوری اسلامی را به همراه تمام جناحها و گروههای ریز و درشت آن جمع خواهند کرد