Samstag, 29. September 2007


ننگ بر نیروی انتظامی، زنده باد کارگران کارخانه کاغذ سازی کارون



روز سه شنبه سوم مهرماه، کارگران کارخانه کاغذسازی شوشتر در اعتراض به عدم پرداخت دستمزدهای معوقه و اخراج کارگران، در برابر استانداری خوزستان تجمع کردند.
مقامات استانداری در حالی که در ابتدا به خواست کارگران برای حضور و پاسخگویی استاندار بی تفاوت بودند، در پی تشدید اعتراض کارگران و حمایت مردم از آنها، که منجر به ازدحام جمعیت و بسته شدن خیابان های اطراف استانداری شده بود، نیروی انتظامی را برای سرکوب کارگران وارد عمل کردند.
نیروی انتظامی، نیروی نظم سرمایه، این نیروی سرکوب کارگران و زحمتکشان، بار دیگر جهت برقراری نظم سرمایه دارانه، با یورش وحشیانه به کارگران زحمتکش کارخانه کاغذسازی کارون، ضمن دستگیری تعدادی از آنها، تعدادی را مجروح کرد که براساس گزارشات منتشره بین ٢ تا ۵ نفر از آن ها در بیمارستان بستری شده اند.
این اولین بار نیست که نیروی انتظامی به تجمع کارگران حمله می کند و این اولین بار نبود که کارگران کاغذ سازی طعم کتک و چوب و چماق نیروی انتظامی را می چشند.
کارگران کارخانه کاغذسازی کارون، در تجمعات گذشته ی خود نیز چه در خوزستان و چه در برابر دفتر احمدی نژاد، تجربه ی برخوردهای وحشیانه ی نیروی انتظامی را داشته اند.
همان طور که سایر کارگران این تجربه را از برخوردهای نیروی انتظامی دارند.
در حالی که احمدی نژاد رییس جمهوری اسلامی در مصاحبه ی خود ادعا می کند ایران از نظر آزادی های سیاسی بی نظیر است، کارگران برای دریافت حقوق معوقه ی خود کتک می خورند و روانه ی بیمارستان و یا زندان می شوند.
این همان آزادی های سیاسی بی نظیر در ایران است.
سازمان فداییان (اقلیت) ضمن دفاع از خواست های کارگران کاغذسازی کارون، هر گونه تهاجم به کارگران را محکوم می کند.
سازمان فداییان (اقلیت) بر این باور است که نیروی انتظامی چیزی نیست جز یک نیروی مسلح در خدمت نظام سرمایه داری. نیرویی که با سرکوب کارگران، معلمان، دانشجویان و زنان ننگ ابدی را بر پیشانی خود دارد.نیروی انتظامی دشمن کارگران است.
سرنگون باد رژیم جمهوری اسلامی- بر قرار باد حکومت شورائی
زنده باد آزادی – زنده باد سوسیالیسم
سازمان فدائیان (اقلیت)
۵ مهر ١۳۸۶

کار- نان – آزادی- حکومت شورائی
شانی ما روی اینترنت:
www.fadaian-minority.orgآدرس الکترونیکی ما : info@fadaian-minority.org



Freitag, 21. September 2007

بحران خاور میانه و زوال قدرت امپریالیسم آمریکا
خاورمیانه، ازنیمه دوم قرن بیستم، همواره یکی از کانون ‌ های بحران نظام سرمایه‌داری جهانی بوده است. کودتاها، جنگ ‌ ها و انقلاباتی که در طول تمام این سال ‌ ها درمنطقه رخ داد، انعکاسی از بی شمار تضادهای درهم تنیده ‌ ای ست که خاورمیانه با آن ‌ ها رو به رو بوده است. اما آن چه که از اوائل قرن بیست ویکم به گسترش ابعاد و دامنه بحران در این منطقه انجامید، نقشه ‌ های توسعه‌طلبانه امپریالیسم آمریکا، همراه با لشکرکشی نظامی واشغالگری مستقیم بود.هدف اصلی دولت آمریکا به نمایندگی از انحصارات حاکم بر این کشور از این لشکر کشی نظامی، تسلط انحصاری بر بازارهای تمام منطقه، کنترل مهم‌ترین منبع نفت و انرژی جهان و مهار دولت هایی بود که در دروان جنگ سرد تحت نفوذ دولت شوروی قرارداشتند. نتیجه این لشکر کشی نظامی، اما پس از اشغال نظامی عراق، آن چیزی نبود که دولت آمریکا وانحصارات امپریالیستی آمریکا در رویای آن بودند. به جای تثبیت اوضاع به نفع آمریکا، تلاطمات سیاسی گسترش یافت. بر کانون های پیشین بحران منطقه، کانون های جدیدی افزوده شد و بحران ابعاد وسیع تری به خود گرفت.اگر تا پیش از این، مهم ترین کانون بحران، مسئله اسرائیل و فلسطین و در کنار آن لبنان قرار داشت، اکنون می توان از پنج کانون بالفعل بحران نام برد که به کانون های لاینحل بحران سیاسی جهان سرمایه داری درخاور میانه تبدیل شده اند. عراق، افغانستان، ایران، لبنان و فلسطین. گسترش این کانون های بحران، البته رابطه تنگاتنگی با ناتوانی و زوال قدرت امپریالیسم آمریکا دارد که داعیه سرکردگی و رهبری بی چون وچرای منطقه را داشت. اشغال نظامی عراق، ضربه جدی بر قدرت وتوانائی نظامی وسیاسی امپریالیسم آمریکا بود. به این معنا که پوسیدگی و زوال این قدرت را برملا کرد و در انظار همگان به نمایش گذاشت.تا پیش از اشغال نظامی عراق، حتا قدرت های بزرگ رقیب آمریکا، به برتری این قدرت اذعان داشتند و آن را پذیرفته بودند. شکست های سیاسی و نظامی آمریکا درعراق، پوشالی بودن این قدرت را نشان داد و به یک شکست استراتژیک جهانی برای آمریکا تبدیل گردید.در طول چند سالی که از اشغال عراق می گذرد، تمام تاکتیک های سیاسی ونظامی آمریکا، پی در پی با شکست رو به رو شده اند. گسیل ۳۰ هزار نیروی نظامی جدید، دیوار کشی به دور شهرها، حکومت نظامی های پی در پی، سازماندهی ۳۶٠ هزار مزدور مسلح از میان اسلامگرایان شیعه و کردها، نیز تغییری دراوضاع به نفع اشغال گران پدید نیاورد. مقاومت مردم عراق و درگیری های نظامی ادامه یافت. هرچه ناتوانی قدرت نظامی آمریکا بیشتر آشکار گردید، اختلاف و بحران در صفوف متحدین داخلی اشغالگران نیز فزونی یافت. بعثی های مخالف صدام که در ائتلاف سیاسی متحدین آمریکا حضور داشتند، خود را از این ائتلاف کنار کشیدند. اختلافات درونی اسلام گرایان شیعه به خروج صدری های گروه المهدی از این ائتلاف انجامید. هم اکنون حکومت تحت الحمایه ودست نشانده آمریکا که متشکل از اسلام گرایان حزب الدعوه، اسلامگرایان مجلس اعلا و ناسیونالیست های کرد می باشد، در آستانه فروپاشی قرار گرفته است. اکنون، دیگر حتا فرماندهان نظامی آمریکا، چشم انداز پیروزی نظامی در عراق را از دست داده اند.دست آوردهای لشکرکشی نظامی بوش به عراق تا این لحظه، ویرانی تعدادی از شهرهای عراق درنتیجه بمباران و گلوله باران شهرها و بمب گذاری های گروه های مخالف، ازهم گسیختگی کامل اقتصادی، کشتار متجاوز از یک میلیون تن از مردم عراق، دومیلیون آواره و پناهنده به کشورهای دیگر، بیکاری و گرسنگی نیمی از جمعیت عراق، گسترش مرگ و میر ناشی از بیماری های واگیر دار، از بین رفتن امکانات بهداشتی و درمانی مردم، نبود حتا آب و برق، انباشته شدن حداقل ۲٠ هزار زندانی سیاسی بر طبق آمارهای رسمی در زندان ها، مرگ روزمره دهها و صدها تن از مردم عراق درنتیجه درگیری ها نظامی، کشته شدن حدود چهار هزار و معلول شدن نزدیک به ۳٠هزار نظامی آمریکائی، ۴۵٠ میلیارد دلار هزینه جنگ از جیب مردم آمریکا، تقویت اسلام گرایان واستقرار یک حکومت پوشالی متشکل از گروه های اسلام گرای طرفدار جمهوری اسلامی و ناسیونالیست های کرد در عراق است. البته ناگفته نباید گذاشت که این لشکر کشی به رغم تمام شکستی که برای آمریکا به بار آورده است، منافعی نیز در بر داشته که انحصارات تسلیحاتی و نفتی آمریکا از قبل آن سودها‌ی کلانی به جیب زده اند. معهذا این شکست های پی در پی وادامه اشغال، منجر به بروز بحران هائی در درون خود آمریکا نیز شده است. توده های مردم آمریکا که هیچ نفعی دراین جنگ افروزی واشغالگری نظامی طبقه حاکم این کشور نداشته و ندارند، مخالفت علنی خود را با سازماندهی تظاهرات و گردهم آئی های ضد جنگ علیه دولت آمریکا، افزایش داده اند. اگر در آغاز این جنگ، گروهی از مردم ناآگاه آمریکا تحت تاثیر تبلیغات طبقه حاکم قرار داشتند، اکنون دیگر نه فقط ۷۵ درصد مردم آمریکا علیه این جنگ و اشغالگری هستند، بلکه اکثریت بزرگ مردم آمریکا خواهان فراخواندن فوری نیروهای نظامی از عراق اند.شکست های سیاسی و نظامی بوش در عراق، در درون طبقه حاکم بر آمریکا نیز شکاف انداخته و به بحران درونی خود این طبقه در آمریکا انجامیده است.اما فوری ترین نتیجه بن بست وشکست های سیاسی ونظامی آمریکا در عراق، تبدیل شدن ایران به یک کانون دیگر بحران در خاورمیانه بود. موضع گیری های دولت آمریکا در آستانه حمله به عراق علیه جمهوری اسلامی، نشان می داد که دولت آمریکا حمله نظامی به عراق را با پیش فرض پیروزی، مقدمه ای برای مهار وتسویه حساب با جمهوری اسلامی می دانست. اما همانگونه که عراق نتیجه معکوسی برای آمریکا درپی داشت، در مورد جمهوری اسلامی نیز چرخشی خلاف آنچه که آمریکا می پنداشت، رخ داد. جمهوری اسلامی که در نخستین روزهای حمله نظامی آمریکا به عراق، چیزی نمانده بود که دست های خود را به علامت تسلیم بلند کند، در پی شکست های آمریکا در عراق و تقویت اسلام گرایان طرفدار خود در این کشور، با دعاوی جدید هژمونی طلبانه در منطقه سربلند کرد. اکنون دیگر منازعه جمهوری اسلامی با آمریکا محدود به دایره منازعات گذشته نیست. منازعه برسر توسعه طلبی امپریالیستی یا پان اسلامیستی جمهوری اسلامی به یک مسئله جدید در خاور میانه تبدیل شده است.در افغانستان نیزاوضاع تغییر کرد. پس از اشغال افغانستان وسرنگونی رژیم فوق ارتجاعی طالبان، اوضاع در این کشور رو به آرامش و ثبات گذاشت. اما همین که اولین علائم شکست آمریکا درعراق ظاهر گردید، دوباره سر وکله طالبان پیدا شد.عملیات نظامی این گروه افزایش یافت. از آن جائی که نه تنها هیچ بهبودی در اوضاع به نفع توده مردم انجام نگرفت و ادامه اشغال و سرکوبگری بر نارضایتی توده های مردم افغانستان افزود، زمینه برای قدرت گیری روز افزون طالبان فراهم شد، تاجائی که اکنون عملا، قدرت در بخش هائی از افغانستان در دست این گروه است و نه دولت تحت الحمایه آمریکا ونیروهای نظامی ناتو. پس بی دلیل نیست که امروز، حکومت دست نشانده آمریکا در افغانستان وحتا دولت آمریکا، طالبان را به مذاکره برای برقراری صلح فرامی خوانند. این نیز شکستی دیگر برای امپریالیسم آمریکا بود. ابعاد این شکست نیز کمتر از عراق نیست. چرا که در افغانستان، نیروی نظامی ناتو تحت رهبری آمریکا ناتوانی خود را برای مقابله با گروه طالبان به نمایش گذاشته است.شکست آمریکا درعراق، نه فقط ایران وافغانستان را به کانون های بالفعل بحران تبدیل نمود، بلکه تاثیرات خود را بر لبنان و فلسطین نیز برجای نهاد.دولت آمریکا برای جبران شکست های خود درعراق و مقابله باجمهوری اسلامی که هم اکنون به اصلی ترین گره گاه بحران خاور میانه تبدیل شده است، تاکتیک درگیری غیرمستقیم به جای رودرروئی نظامی مستقیم با جمهوری اسلامی را در پیش گرفت. حمله اسرائیل به لبنان برای درهم کوبیدن حزب الله در راستای تحقق این تاکتیک بود. اما دراینجا نیز شکستی دیگر بر شکست های پیشین افزوده شد. اسرائیل نه تنها نتوانست این هدف راعملی سازد بلکه بالعکس موقعیت گروه حزب الله را در لبنان تقویت کرد. لذا لبنان به یک کانون جدی تر بحران، در مقایسه با دوران پیش از حمله نظامی اسرائیل تبدیل گردید. پی آمد تمام این تحولات درخاور میانه، قدرت گیری روزافزون گروه اسلام گرای حماس درفلسطین تا مرحله پیروزی در انتخابات، تشکیل کابینه و بالاخره بروز بحرانی در درون خود جنبش مردم فلسطین بودکه تا به امروز ادامه یافته است.بنابراین روشن است که گسترش کانون های بحران در خاورمیانه، ارتباط تنگاتنگی با شکست های آمریکا دراین منطقه داشته و این شکست ها نیز بیان چیز دیگری نیست، جز زوال روز افزون قدرت امپریالیسم آمریکا در منطقه. زیر بنای این زوال قدرت سیاسی و نظامی آمریکا نیز البته زوال قدرت اقتصادی این کشور است که از اواخر قرن بیستم ، خود را نشان داده بود.با این همه، آمریکا اکنون در تلاش است با تمرکز روی کانون های بحران در فلسطین و ایران، راهی برای غلبه بر بحران خاورمیانه و جبران شکست های خود پیدا کند. اما از آن جائی که این شکست ها، اتفاقی نبوده و برخاسته از واقعیت زوال قدرت اقتصادی، سیاسی و نظامی اند، بعید به نظر می رسد که حتا بتواند یک پیروزی تاکتیکی به دست آورد. اگر مسئله فلسطین را مد نظر قرار دهیم، زمانی که مذاکرات صلح اسلو جریان یافت، آمریکا درموقعیتی بود که بتواند سیاست اش را به طرفین درگیر و حتا کشورهای عرب منطقه دیکته کند، اما همان گونه که می دانیم، حتا تحت آن شرایط، مذاکرات نتوانست به نتیجه ای بیانجامد. امروز اما نه آمریکا از آن اتوریته بین المللی برخوردار است و نه نیروهای دخیل برسر این مسئله در اسرائیل و فلسطین درموقعیت آن سال ها. پس چگونه می توان انتظار داشت که اکنون راه حلی برای مسئله پیدا شود؟ این واقعیت به جای خود باقی ست که نزاع فلسطین واسرائیل و ایضا اعراب و اسرائیل نمی تواند حل شود، مگراز طریق واگذاری سرزمین های اشغالی از سوی اسرائیل. اما اکنون بیش از هر زمان دیگر، اسرائیل بر ادامه اشغال بخش هائی از مناطق متعلق به فلسطینیان اصرار دارد. در چنین شرایطی هر آن چه نیز که رهبری کنونی فلسطین انعطاف نشان دهد، برنامه آمریکا برای تشکیل کنفرانسی که گویا قرار است به حل و فصل مسائل مورد اختلاف بپردازد، با شکست رو به رو خواهد شد.درمورد جمهوری اسلامی نیز دولت آمریکا توانائی حل مسئله را ندارد. اکنون دولت آمریکا دیگر در موقعیتی نیست که حتا در چارچوب فشارهای اقتصادی، سیاسی و دیپلماتیک، به سادگی بتواند قدرت های بزرگ دیگر جهان را به تبعیت از خواست خود وادارد. اختلافاتی که درمیان این دولت ها وجود دارد وهر یک منافع خاص خود را دنبال می کند، مانع از آن خواهد شد که آمریکا بتواند از طریق فشارهای فوق الذکر به نتیجه ای برسد. درچنین شرایطی بدیهی ست که برسر راه حل نظامی اصلا نمی تواند بین آن ها توافقی وجود داشته باشد.از این گذشته، دخالت های نظامی واشغالگری در عراق وافغانستان نشان داده اند که آمریکا از طریق نظامی، قدرت رسیدن به اهداف اش را ندارد. آمریکا چه می تواند بکند وقتی که حتا نیروی نظامی ناتو درافغانستان ناتوانی خود را نشان داده است؟ تردیدی نیست که آمریکا پیشرفته ترین و مخرب ترین سلاح ها را در اختیار دارد. اما سلاح پیشرفته هنگامی کارآئی خواهد داشت که بتواند هدفی سیاسی را متحقق سازد. اکنون اما سلاح های پیشرفته آمریکائی از این قدرت و کارآئی برخوردار نیستند. نتیجتا آمریکا دراین مورد نیز نمی تواند اهداف خود را عملی سازد. بنابراین تمام شواهد موجود حاکی ست که بحران منطقه خاور میانه راه حل امپریالیستی ندارد و رشد روزافزون اسلام گرائی درمنطقه نیز بیان دیگری از لاینحل ماندن این بحران است. چرا که جنبش ها و دولت‌های اسلام‌گرای منطقه نه توان و رسالتی برای حل تضادهائی که سرمنشاء این بحران اند دارند و نه اساسا درموقعیتی هستند که حتا بتوانند نقش قدرت های ژاندارم گونه منطقه را بازی کنند.این جنبش ها، تنها پوسیدگی و زوال نظم مستقر درخاور میانه را نشان می دهند.نتیجتا، رشد اسلام گرائی درمنطقه، همراه با تشدید وتعمیق بحران ها، بوده وهست. خاور میانه نمی تواند از چنگال تضادها و بحران های مداومی که با آن رو به روست، نجات یابد، مگر آنکه چرخشی سیاسی در خلاف جهت سلطه ارتجاع امپریالیستی واسلامی رخ دهد. چنین چرخشی فقط هنگامی می تواند به وقوع بپیوندد که یک انقلاب لااقل در یکی از تاثیرگذارترین کشورهای منطقه رخ دهد.درلحظه کنونی، تنها ایران است که چشم انداز وقوع چنین انقلابی درآن وجود دارد. تا زمانی که این انقلاب رخ ندهد، خاورمیانه در چنگال بحران، ارتجاع و واپسگرائی، کشمکش و درگیری میان ارتجاع امپریالیستی وارتجاع اسلامی باقی خواهد ماند وتوده های مردم کشورهای این منطقه ازشر نتایج این بحران وعواقب آن نجات نخواهند یافت

جنبش طبقاتی کارگران در گذار از یک تندپیچ




دور جدید اختناق وسرکوبی که با روی کا رآمدن کابینه نظامی- امنیتی احمدی نژاد آغاز شد و با شدت و حدت تمام ادامه یافته است، از اوائل سال جاری وارد مرحله هولناک تر وگسترده تری شده است. ارتجاع حاکم، آشکارا برموج اقدامات ارعاب گرانه خود افزوده است. برشمار اعدام ها به وسیله جرثقیل و در انظار عمومی افزوده شده است. یورش وحشیانه به جنبش های اجتماعی زنان، معلمان، دانشجویان، بازداشت های گسترده و حبس فعالین این جنبش ها به قصد خاموشی و قلع وقمع آنها، بیش از پیش تشدید شده است.جنبش کارگری نه فقط از این تعرضات و یورش ها برکنار نبوده است، بلکه بنا به جایگاه و نقش بی همتای طبقه کارگر در تحولات اجتماعی و به خاطر حضور فعال جنبش طبقاتی کارگران درعرصه جامعه درچند سال اخیر و تاثیرات بلا انکار آن بر سایر جنبش های اجتماعی و برکل جامعه، در مرکز توجه دائمی رژیم ضد کارگری وهدف بلاواسطه سیاست های سرکوبگرانه آن قرار داشته است.هیچکس نمی تواند این واقعیت را انکار نماید که جنبش طبقاتی کارگران پس از برگذاری اول ماه مه سال۸۳ درسقز ، پیوسته در حال پیشرفت بوده است وتقریبا درتمام طول این سال ها نیز به عنوان مهم ترین نیروی عرصه فعال مبارزه درمقیاس تمام جامعه اظهار وجود کرده است. به رغم تمامی موانع موجود و تعرضات پی درپی طبقه سرمایه دار و دولت حامی آن علیه طبقه کارگر، جنبش کارگری هر ساله توانسته است گام هائی به جلو بردارد وبه مراحل تکامل یافته تری گذر نماید. پیشرفت های جنبش کارگری چه از لحاظ رشد و ارتقاء آگاهی طبقاتی در صفوف کارگران و چه در زمینه تشکل های کارگری و تشکل یابی طبقه کارگر، قابل انکار نیست. ایجاد وتقویت کمیته های کارخانه، ایجاد کمیته های کارگری، تکثیر این کمیته ها وکوشش برای ایجاد پیوند وارتباط میان آنها درمقیاس فراکارخانه ای و سراسری، موجودیت سندیکای کارگران شرکت واحد، کوشش واقدام برای همگرائی واتحاد عمل گرایش های رادیکال درون جنبش کارگری در برابر تعرضات طبقه سرمایه دار، نمودها ونمونه هائی از پیشرفت جنبش طبقاتی کارگران است.اگر پیش از این، نقش و وزن طبقه کارگر در تحولات اجتماعی ایران و پیشرفت جنبش طبقاتی کارگران از سوی گرایش های راست، انکار می شد و یا احیانا این مسئله از چشم کسانی پنهان مانده بود، اما برافراشته شدن پرچم مبارزه مستقل کارگران در اول ماه مه امسال در تهران ، دیگر هیچ جائی برای انکار و چشم پوشی باقی نگذاشت. راهپیمائی پرشور کارگران در اول ماه مه که با پرچم ها و پلاکاردهای مستقل وشعارهای کوبنده و رادیکال ومستقل خود وارد میدان شدند، خیابان های تهران و ورزشگاه شیرودی را به تسخیر خویش در آوردند، و توانستند خواستهای طبقاتی خویش را در مقیاس وسیع و توده ای به سطح خیابان ها بکشانند، باید به همگان نشان داده باشد که طبقه کارگر و جنبش پویا و بالنده ی آن ، با چه سرعتی می تواند پیش روی نماید و خود را به منظور برداشتن گام های دیگری به سمت جلو و برای مداخله در تحولات سیاسی جامعه، آماده و تجهیز کند.روشن است که پیشرفت واعتلاء جنبش طبقاتی کارگران، نه فقط برنگرانی در میان کارفرمایان و سرمایه داران دامن می زند و منافع این طبقه را به خطر می اندازد، بلکه بدیهی است که این پیشرفت ها از حدود ظرفیت رژیم سیاسی پاسدار منافع این طبقه نیز به کلی خارج است و با آن عمیقا درتباین قرار دارد. رژیمی که در آن دین ودولت کاملا درهم ادغام شده است، رژیمی که تداوم حیات خود را در تشدید فزاینده ی خفقان و سرکوب و گسترش مداخلات پلیسی در زندگی توده های مردم می بیند، رژیمی که موجودیت آن با سلب آزادی های سیاسی و لگدمال کردن حقوق دمکراتیک کارگران و زحمتکشان ملازم است، این رژیم، اساسا نمی تواند چیزی به نام جنبش های اجتماعی و تشکل های مستقل و متعلق به آنها را تحمل کند چه رسد به پیشرفت این جنبش ها به خصوص، جنبش طبقاتی کارگران.تجربه حاکمیت جمهوری اسلامی بارها این موضوع را به اثبات رسانده است که رژیم سیاسی حاکم، در برابر جنبش های احتماعی به ویژه در برابر جنبش کارگری و فعالیت هائی که متضمن سازماندهی طبقه کارگر است، همواره به سرنیزه و به حداکثر سرکوب متوسل شده است. اگر حتا گذشته ها را در نظر نگیریم وبه همین چند سال اخیر نگاه کنیم می بینیم که جمهوری اسلامی با کاربست یک سیستم سرکوب متمرکز و سیستماتیک علیه کارگران پیشرو و فعالان کارگری، از جمله اخراج، بازداشت، احضارهای مکرر، تهدید و ضرب وشتم، زندا ن و شلاق واعمال یک رشته فشارهای ممتد روحی و روانی وایجاد ناامنی برای کارگران پیشرو واعضای خانواده آن ها سعی کرده است کارگران پیشرو وفعالین کارگری را مرعوب سازدو دست آنها را از محیط های کارگری کوتاه کند تا مانع آگاهی و تشکل یابی کارگران شود. اقدامات وحشیانه ومکرر نیروهای امنیتی علیه کارگران پیشرو وفعالان کارگری، تعقیب و پی گرد طولانی مدت کارگران سقز، دستگیری،شکنجه و آزار و تهدید وحبس محمود صالحی، ربودن منصور اسانلو، ضرب و شتم مکرر و حبس وی، بازداشت، محاکمه، احضار و ارعاب دهها کارگر پیشرو و فعال کارگری وسندیکائی دیگر در تهران، سنندج ، کرمانشاه، خرم آباد و برخی دیگر از شهرهای ایران، تماما بیانگر وحشت رژیم از آگاهی و تشکل یابی کارگران وانتقام جوئی طبقه سرمایه دار از جنبش طبقاتی کارگران وپیشرفت های آن است.ضدیت با تشکل و آگاهی کارگران و ضدیت با هرگونه آزادی سیاسی، از خصلت های اصلی جمهوری اسلامی است. جمهوری اسلامی، رژیمی است فوق ارتجاعی که حیات و موجودیت اش، با اعمال دیکتاتوری خشن و عریان واختناق بیشتر عجین شده است. این رژیم که از روز اول به قدرت رسیدن اش هم نشان داده است قویا مخالف تشکل یابی کارگران و مخالف تشکل های مستقل کارگری است وآن را برنمی تابد، اکنون آشکارا بر شدت اختناق و اقدامات سرکوبگرانه خود علیه کارگران وتشکل های کارگری افزوده است. فرقی هم نمی کند که این تشکل، تشکلی است صنفی، سیاسی یا دمکراتیک. همین قدر کافی ست که تشکلی مستقل از نهادهای حکومتی باشد، به ابتکار کارگران و به نیروی خود آنها به وجود آمده باشد و برای تحقق مطالبات کارگران فعالیت ومبارزه نماید.محمود صالحی تنها به جرم فعالیت برای سازماندهی وتشکل یابی کارگران که قادرشوند مبارزات خود را متشکل تر سازند، به زندان می افتد. منصور اسانلو نیز به جرم فعالیت برای سازماندهی کارگران و ایجاد سندیکای شرکت واحد، روز روشن و برای چندمین بار در وسط خیابان واز داخل اتوبوس شرکت واحد ربوده می شود وهمراه با ضرب وشتم به زندان اوین منتقل می گردد. سندیکای کارگران شرکت واحد می گوید، این تشکل، یک تشکل صنفی است که در چارچوب قوانین موجود فعالیت می کند. منصور اسانلو، ابراهیم مددی و دیگر مسئولین سندیکا نیز بارها، همین مسئله را تکرار کرده اند. اما جمهوری اسلامی گوشش بدهکار این حرف ها نیست و به سندیکا و فعالان آن یورش می برد!وکلای مدافع داوود رضوی، عضو دیگر هیئت مدیره سندیکا، پا را از این هم فراتر گذاشته و خطاب به رئیس شعبه ۱۴ دادگاه انقلاب تهران، می نویسد "هدف و قصد اعضای سندیکا دفاع از حقوق صنفی و قانونی خود از طریق مسالمت آمیز بوده ونتیجه این فعالیت ها نیز تقویت امنیت ملی و جلوگیری از رادیکالی شدن مطالبات گروه های اجتماعی کم درآمد و آسیب پذیر می باشد" (نقل از لایحه دفاعیه دکتر یوسف مولائی و پرویز خورشید، وکلای داوود رضوی، مورخ شهریور ۸۶، مندرج در سایت سندیکای شرکت واحد). اما جمهوری اسلامی در لحظه فعلی کاری به این مسائل ندارد و قبل از هر چیز می خواهد هر تشکلی را که در این سال ها شکل گرفته است جارو کند و مخالف هر تشکلی است که بخواهد ظرفی برای متشکل ساختن کارگران، زنان، معلمان، دانشجویان وسایر اقشار زحمتکش مردم باشد. چنین است که سرکوب واختناق را تشدید می کند و به قصد قلع و قمع، به چنین تشکل هائی یورش می برد، رهبران و سازما ندهندگان آنهارا نیز بازداشت وحبس و مجازات می کند.جمهوری اسلامی البته ممکن است به طور تاکتیکی وموقتی هم که شده به برخی افراد که تمایلات سیاسی هم دارند، اجازه بدهد حرف هائی بزنند وفعالیت های علنی محدودی نیز داشته باشند. مادام که چنین افرادی، تک نفره هستند، فعالیت جمعی ندارند و صرفا حرف می زنند، ولو آنکه این حرف ها ظاهر تند وتیزی هم داشته باشند واز آنها بوی مخالفت هم به مشام برسد، جمهوری اسلامی ممکن است کاری به کار آنها نداشته باشد و نسبت به این پدیده، عکس العمل فوری از خود نشان ندهد. با این همه، این مسئله بسیار بدیهی است که دستگاه امنیتی واطلاعاتی رژیم، همه این ها و تحرکات علنی را زیر نظر خود می گیرد وچنان چه کسی بخواهد پای خود را از حد حرف، آنطرف تر بگذارد و فرضا پای اقدام عملی و سازماندهی برود، فورا وی را بازداشت می کند و با اعمال شکنجه و تهدید به مجازات، سعی می کند فرد مورد نظر را یا به تسلیم وسکوت وادار نماید و یا درنهایت وی را به زندان واعدام محکوم می کند.روشن است که نه پدیده تشدید خفقان و گسترش سرکوب و مختنق تر شدن شرایط حاکم بر جامعه نسبت به دو سال قبل، نه کوشش رژیم برای ممانعت از ادامه کاری تشکل ها وفعالین کارگری و قلع وقمع آنها از چشم کارگران پیشرو وآگاه پنهان مانده است ونه عواقب ونتایج اعمال چنین سیاست هائی. با تشدید فشار سرنیزه و اختناق، این، یک خطر واقعی است که آن دسته از فعالان کارگری که خود راعلنی نموده و فعالیت علنی داشته اند، به نخسین قربانیان سیاست تشدید سرکوب رژیم تبدیل شوند. آنان از سوی دستگاه امنیتی و سرکوب رژیم، آن قدر تحت فشار و پی گرد قرارمی گیرند که یا دیگر فعالیت چندانی نداشته باشند و یا در بدترین حالت مجبور گردند خود را به کلی از عرصه فعالیت ومبارزه کنار بکشند. بدیهی است که وحشی گری های رژیم وتشدید فشار و سرکوب بی حد وحصر کنونی، روی افراد ونیروهای غیر علنی و مخفی نیز تاثیرات ولو خفیف تری نیز برجای خواهد گذاشت.اگرچه حرکت های اعتراضی کارگران متمایز ازسایر اقشار جامعه است وکارگر درمحیط کار خود، در هر حال در برابر کارفرما واجحافات وی ایستادگی می کند و برای بهبود شرایط کار دست به اعتراض ومبارزه می زند، اما تردیدی نیست که مجموعه این شرایط، اثرات منفی خود را بر اعتراضات کارگران ومراکزی که در آن می بایستی حرکت اعتراضی واعتصاب کارگری سازماندهی شود، نیز برجای خواهد گذاشت.شرایط مشخص حاکم برجامعه، اماقبل ازهرچیز،عدم کفایت وحتا زیان بار بودن فعالیت صرف علنی و قانونی را، هر روز ودر هر گام مبارزه، به اثبات می رساند. اگر کسی نخواهد بر این شرایط مشخص چشم فروبندد، راهی ندارد جز آنکه از علنی کاری صرف پرهیز کند و تلفیق مناسبی میان کار علنی و قانونی و فعالیت مخفی و زیر زمینی ایجاد کند. درواقعیت امرهم، اکنون، چه کسی این را بخواهد یا نخواهد، رعایت پنهان کاری در عرصه فعالیت ها ومحیط های کارگری و تلفیق دقیق میان فعالیت علنی ، نیمه علنی و مخفی به ضرورتی انکار ناپذیر تبدیل شده است. البته کارگران پیشرو وآگاهی که درگیرمبارزه طبقاتی هستند وشرایط مشخص را باگوشت وپوست خود لمس می کنند، براین ضرورت وقوف داشته اندو وقوف دارند وهرگز به دام گرایش ها ویا افرادی که مبنای فعالیت خود را علنی کاری وکارقانونی می گذارند، فعالیت مخفی را به سخره می گیرند وهمه را به علنی کاری و کار قانونی صرف دعوت می کنند، نیافتاده ونخواهند افتاد. شرایط جدید حاکم بر جامعه که وجه ممیزه آن، تشدید بیش از پیش فشار واختناق است، به جنبش کارگری و همه کارگران آگاه و پیشرو حکم می کند ، هوشیاری خویش را دوچندان سازند و با اتخاذ به موقع روش ها وتاکتیک های مناسب، اثرات سوء این سرکوب ها را تا حد ممکن خنثا ساخته ،میزان خسارات وتلفات راپایین آورند. فعالین کارگری نمی توانند از کنار این شرایط و تشدید خفقان و سرکوب بگذرند، بلکه با توجه به شرایط مشخص حاکم بر جامعه وتوازن قوای موجود، باید شیوه حرکت وفعالیت خود رابه نحوی تنظیم کنند، که بتوانند از این تند پیچ گذر نمایند. اکنون افزون بر ایجاد وتکثیر کمیته های مخفی کارخانه درمراکز کارگری، یکی دیگر از وجوه فعالیت کارگران پیشرو، فعالیت درتشکل های توده ای نظیر تعاونی ها و سازمان های ورزشی و امثال آن و فعالیت برای ایجاد این گونه تشکل ها است.بدیهی است که رعایت تلفیق کارمخفی، نیمه علنی و علنی برای فعالیت در درون این گونه تشکل ها نیز ضروری ست. این نحوه حرکت وفعالیت، می تواند به کارگران پیشرو وفعالین جنبش کارگری کمک نماید که خود را از زیر ضربات مرگبار پلیسی- امنیتی رژیم برهانند، از تند پیج موجود گذر نمایند و در شرایط مساعدتر واعتلاء بیشتر جنبش کارگری با توان و آمادگی بیشتری وارد میدان شوند.دور جدید اختناق وسرکوبی که با روی کا رآمدن کابینه نظامی- امنیتی احمدی نژاد آغاز شد و با شدت و حدت تمام ادامه یافته است، از اوائل سال جاری وارد مرحله هولناک تر وگسترده تری شده است. ارتجاع حاکم، آشکارا برموج اقدامات ارعاب گرانه خود افزوده است. برشمار اعدام ها به وسیله جرثقیل و در انظار عمومی افزوده شده است. یورش وحشیانه به جنبش های اجتماعی زنان، معلمان، دانشجویان، بازداشت های گسترده و حبس فعالین این جنبش ها به قصد خاموشی و قلع وقمع آنها، بیش از پیش تشدید شده است.جنبش کارگری نه فقط از این تعرضات و یورش ها برکنار نبوده است، بلکه بنا به جایگاه و نقش بی همتای طبقه کارگر در تحولات اجتماعی و به خاطر حضور فعال جنبش طبقاتی کارگران درعرصه جامعه درچند سال اخیر و تاثیرات بلا انکار آن بر سایر جنبش های اجتماعی و برکل جامعه، در مرکز توجه دائمی رژیم ضد کارگری وهدف بلاواسطه سیاست های سرکوبگرانه آن قرار داشته است.هیچکس نمی تواند این واقعیت را انکار نماید که جنبش طبقاتی کارگران پس از برگذاری اول ماه مه سال۸۳ درسقز ، پیوسته در حال پیشرفت بوده است وتقریبا درتمام طول این سال ها نیز به عنوان مهم ترین نیروی عرصه فعال مبارزه درمقیاس تمام جامعه اظهار وجود کرده است. به رغم تمامی موانع موجود و تعرضات پی درپی طبقه سرمایه دار و دولت حامی آن علیه طبقه کارگر، جنبش کارگری هر ساله توانسته است گام هائی به جلو بردارد وبه مراحل تکامل یافته تری گذر نماید. پیشرفت های جنبش کارگری چه از لحاظ رشد و ارتقاء آگاهی طبقاتی در صفوف کارگران و چه در زمینه تشکل های کارگری و تشکل یابی طبقه کارگر، قابل انکار نیست. ایجاد وتقویت کمیته های کارخانه، ایجاد کمیته های کارگری، تکثیر این کمیته ها وکوشش برای ایجاد پیوند وارتباط میان آنها درمقیاس فراکارخانه ای و سراسری، موجودیت سندیکای کارگران شرکت واحد، کوشش واقدام برای همگرائی واتحاد عمل گرایش های رادیکال درون جنبش کارگری در برابر تعرضات طبقه سرمایه دار، نمودها ونمونه هائی از پیشرفت جنبش طبقاتی کارگران است.اگر پیش از این، نقش و وزن طبقه کارگر در تحولات اجتماعی ایران و پیشرفت جنبش طبقاتی کارگران از سوی گرایش های راست، انکار می شد و یا احیانا این مسئله از چشم کسانی پنهان مانده بود، اما برافراشته شدن پرچم مبارزه مستقل کارگران در اول ماه مه امسال در تهران ، دیگر هیچ جائی برای انکار و چشم پوشی باقی نگذاشت. راهپیمائی پرشور کارگران در اول ماه مه که با پرچم ها و پلاکاردهای مستقل وشعارهای کوبنده و رادیکال ومستقل خود وارد میدان شدند، خیابان های تهران و ورزشگاه شیرودی را به تسخیر خویش در آوردند، و توانستند خواستهای طبقاتی خویش را در مقیاس وسیع و توده ای به سطح خیابان ها بکشانند، باید به همگان نشان داده باشد که طبقه کارگر و جنبش پویا و بالنده ی آن ، با چه سرعتی می تواند پیش روی نماید و خود را به منظور برداشتن گام های دیگری به سمت جلو و برای مداخله در تحولات سیاسی جامعه، آماده و تجهیز کند.روشن است که پیشرفت واعتلاء جنبش طبقاتی کارگران، نه فقط برنگرانی در میان کارفرمایان و سرمایه داران دامن می زند و منافع این طبقه را به خطر می اندازد، بلکه بدیهی است که این پیشرفت ها از حدود ظرفیت رژیم سیاسی پاسدار منافع این طبقه نیز به کلی خارج است و با آن عمیقا درتباین قرار دارد. رژیمی که در آن دین ودولت کاملا درهم ادغام شده است، رژیمی که تداوم حیات خود را در تشدید فزاینده ی خفقان و سرکوب و گسترش مداخلات پلیسی در زندگی توده های مردم می بیند، رژیمی که موجودیت آن با سلب آزادی های سیاسی و لگدمال کردن حقوق دمکراتیک کارگران و زحمتکشان ملازم است، این رژیم، اساسا نمی تواند چیزی به نام جنبش های اجتماعی و تشکل های مستقل و متعلق به آنها را تحمل کند چه رسد به پیشرفت این جنبش ها به خصوص، جنبش طبقاتی کارگران.تجربه حاکمیت جمهوری اسلامی بارها این موضوع را به اثبات رسانده است که رژیم سیاسی حاکم، در برابر جنبش های احتماعی به ویژه در برابر جنبش کارگری و فعالیت هائی که متضمن سازماندهی طبقه کارگر است، همواره به سرنیزه و به حداکثر سرکوب متوسل شده است. اگر حتا گذشته ها را در نظر نگیریم وبه همین چند سال اخیر نگاه کنیم می بینیم که جمهوری اسلامی با کاربست یک سیستم سرکوب متمرکز و سیستماتیک علیه کارگران پیشرو و فعالان کارگری، از جمله اخراج، بازداشت، احضارهای مکرر، تهدید و ضرب وشتم، زندا ن و شلاق واعمال یک رشته فشارهای ممتد روحی و روانی وایجاد ناامنی برای کارگران پیشرو واعضای خانواده آن ها سعی کرده است کارگران پیشرو وفعالین کارگری را مرعوب سازدو دست آنها را از محیط های کارگری کوتاه کند تا مانع آگاهی و تشکل یابی کارگران شود. اقدامات وحشیانه ومکرر نیروهای امنیتی علیه کارگران پیشرو وفعالان کارگری، تعقیب و پی گرد طولانی مدت کارگران سقز، دستگیری،شکنجه و آزار و تهدید وحبس محمود صالحی، ربودن منصور اسانلو، ضرب و شتم مکرر و حبس وی، بازداشت، محاکمه، احضار و ارعاب دهها کارگر پیشرو و فعال کارگری وسندیکائی دیگر در تهران، سنندج ، کرمانشاه، خرم آباد و برخی دیگر از شهرهای ایران، تماما بیانگر وحشت رژیم از آگاهی و تشکل یابی کارگران وانتقام جوئی طبقه سرمایه دار از جنبش طبقاتی کارگران وپیشرفت های آن است.ضدیت با تشکل و آگاهی کارگران و ضدیت با هرگونه آزادی سیاسی، از خصلت های اصلی جمهوری اسلامی است. جمهوری اسلامی، رژیمی است فوق ارتجاعی که حیات و موجودیت اش، با اعمال دیکتاتوری خشن و عریان واختناق بیشتر عجین شده است. این رژیم که از روز اول به قدرت رسیدن اش هم نشان داده است قویا مخالف تشکل یابی کارگران و مخالف تشکل های مستقل کارگری است وآن را برنمی تابد، اکنون آشکارا بر شدت اختناق و اقدامات سرکوبگرانه خود علیه کارگران وتشکل های کارگری افزوده است. فرقی هم نمی کند که این تشکل، تشکلی است صنفی، سیاسی یا دمکراتیک. همین قدر کافی ست که تشکلی مستقل از نهادهای حکومتی باشد، به ابتکار کارگران و به نیروی خود آنها به وجود آمده باشد و برای تحقق مطالبات کارگران فعالیت ومبارزه نماید.محمود صالحی تنها به جرم فعالیت برای سازماندهی وتشکل یابی کارگران که قادرشوند مبارزات خود را متشکل تر سازند، به زندان می افتد. منصور اسانلو نیز به جرم فعالیت برای سازماندهی کارگران و ایجاد سندیکای شرکت واحد، روز روشن و برای چندمین بار در وسط خیابان واز داخل اتوبوس شرکت واحد ربوده می شود وهمراه با ضرب وشتم به زندان اوین منتقل می گردد. سندیکای کارگران شرکت واحد می گوید، این تشکل، یک تشکل صنفی است که در چارچوب قوانین موجود فعالیت می کند. منصور اسانلو، ابراهیم مددی و دیگر مسئولین سندیکا نیز بارها، همین مسئله را تکرار کرده اند. اما جمهوری اسلامی گوشش بدهکار این حرف ها نیست و به سندیکا و فعالان آن یورش می برد!وکلای مدافع داوود رضوی، عضو دیگر هیئت مدیره سندیکا، پا را از این هم فراتر گذاشته و خطاب به رئیس شعبه ۱۴ دادگاه انقلاب تهران، می نویسد "هدف و قصد اعضای سندیکا دفاع از حقوق صنفی و قانونی خود از طریق مسالمت آمیز بوده ونتیجه این فعالیت ها نیز تقویت امنیت ملی و جلوگیری از رادیکالی شدن مطالبات گروه های اجتماعی کم درآمد و آسیب پذیر می باشد" (نقل از لایحه دفاعیه دکتر یوسف مولائی و پرویز خورشید، وکلای داوود رضوی، مورخ شهریور ۸۶، مندرج در سایت سندیکای شرکت واحد). اما جمهوری اسلامی در لحظه فعلی کاری به این مسائل ندارد و قبل از هر چیز می خواهد هر تشکلی را که در این سال ها شکل گرفته است جارو کند و مخالف هر تشکلی است که بخواهد ظرفی برای متشکل ساختن کارگران، زنان، معلمان، دانشجویان وسایر اقشار زحمتکش مردم باشد. چنین است که سرکوب واختناق را تشدید می کند و به قصد قلع و قمع، به چنین تشکل هائی یورش می برد، رهبران و سازما ندهندگان آنهارا نیز بازداشت وحبس و مجازات می کند.جمهوری اسلامی البته ممکن است به طور تاکتیکی وموقتی هم که شده به برخی افراد که تمایلات سیاسی هم دارند، اجازه بدهد حرف هائی بزنند وفعالیت های علنی محدودی نیز داشته باشند. مادام که چنین افرادی، تک نفره هستند، فعالیت جمعی ندارند و صرفا حرف می زنند، ولو آنکه این حرف ها ظاهر تند وتیزی هم داشته باشند واز آنها بوی مخالفت هم به مشام برسد، جمهوری اسلامی ممکن است کاری به کار آنها نداشته باشد و نسبت به این پدیده، عکس العمل فوری از خود نشان ندهد. با این همه، این مسئله بسیار بدیهی است که دستگاه امنیتی واطلاعاتی رژیم، همه این ها و تحرکات علنی را زیر نظر خود می گیرد وچنان چه کسی بخواهد پای خود را از حد حرف، آنطرف تر بگذارد و فرضا پای اقدام عملی و سازماندهی برود، فورا وی را بازداشت می کند و با اعمال شکنجه و تهدید به مجازات، سعی می کند فرد مورد نظر را یا به تسلیم وسکوت وادار نماید و یا درنهایت وی را به زندان واعدام محکوم می کند.روشن است که نه پدیده تشدید خفقان و گسترش سرکوب و مختنق تر شدن شرایط حاکم بر جامعه نسبت به دو سال قبل، نه کوشش رژیم برای ممانعت از ادامه کاری تشکل ها وفعالین کارگری و قلع وقمع آنها از چشم کارگران پیشرو وآگاه پنهان مانده است ونه عواقب ونتایج اعمال چنین سیاست هائی. با تشدید فشار سرنیزه و اختناق، این، یک خطر واقعی است که آن دسته از فعالان کارگری که خود راعلنی نموده و فعالیت علنی داشته اند، به نخسین قربانیان سیاست تشدید سرکوب رژیم تبدیل شوند. آنان از سوی دستگاه امنیتی و سرکوب رژیم، آن قدر تحت فشار و پی گرد قرارمی گیرند که یا دیگر فعالیت چندانی نداشته باشند و یا در بدترین حالت مجبور گردند خود را به کلی از عرصه فعالیت ومبارزه کنار بکشند. بدیهی است که وحشی گری های رژیم وتشدید فشار و سرکوب بی حد وحصر کنونی، روی افراد ونیروهای غیر علنی و مخفی نیز تاثیرات ولو خفیف تری نیز برجای خواهد گذاشت.اگرچه حرکت های اعتراضی کارگران متمایز ازسایر اقشار جامعه است وکارگر درمحیط کار خود، در هر حال در برابر کارفرما واجحافات وی ایستادگی می کند و برای بهبود شرایط کار دست به اعتراض ومبارزه می زند، اما تردیدی نیست که مجموعه این شرایط، اثرات منفی خود را بر اعتراضات کارگران ومراکزی که در آن می بایستی حرکت اعتراضی واعتصاب کارگری سازماندهی شود، نیز برجای خواهد گذاشت.شرایط مشخص حاکم برجامعه، اماقبل ازهرچیز،عدم کفایت وحتا زیان بار بودن فعالیت صرف علنی و قانونی را، هر روز ودر هر گام مبارزه، به اثبات می رساند. اگر کسی نخواهد بر این شرایط مشخص چشم فروبندد، راهی ندارد جز آنکه از علنی کاری صرف پرهیز کند و تلفیق مناسبی میان کار علنی و قانونی و فعالیت مخفی و زیر زمینی ایجاد کند. درواقعیت امرهم، اکنون، چه کسی این را بخواهد یا نخواهد، رعایت پنهان کاری در عرصه فعالیت ها ومحیط های کارگری و تلفیق دقیق میان فعالیت علنی ، نیمه علنی و مخفی به ضرورتی انکار ناپذیر تبدیل شده است. البته کارگران پیشرو وآگاهی که درگیرمبارزه طبقاتی هستند وشرایط مشخص را باگوشت وپوست خود لمس می کنند، براین ضرورت وقوف داشته اندو وقوف دارند وهرگز به دام گرایش ها ویا افرادی که مبنای فعالیت خود را علنی کاری وکارقانونی می گذارند، فعالیت مخفی را به سخره می گیرند وهمه را به علنی کاری و کار قانونی صرف دعوت می کنند، نیافتاده ونخواهند افتاد.شرایط جدید حاکم بر جامعه که وجه ممیزه آن، تشدید بیش از پیش فشار واختناق است، به جنبش کارگری و همه کارگران آگاه و پیشرو حکم می کند ، هوشیاری خویش را دوچندان سازند و با اتخاذ به موقع روش ها وتاکتیک های مناسب، اثرات سوء این سرکوب ها را تا حد ممکن خنثا ساخته ،میزان خسارات وتلفات راپایین آورند. فعالین کارگری نمی توانند از کنار این شرایط و تشدید خفقان و سرکوب بگذرند، بلکه با توجه به شرایط مشخص حاکم بر جامعه وتوازن قوای موجود، باید شیوه حرکت وفعالیت خود رابه نحوی تنظیم کنند، که بتوانند از این تند پیچ گذر نمایند. اکنون افزون بر ایجاد وتکثیر کمیته های مخفی کارخانه درمراکز کارگری، یکی دیگر از وجوه فعالیت کارگران پیشرو، فعالیت درتشکل های توده ای نظیر تعاونی ها و سازمان های ورزشی و امثال آن و فعالیت برای ایجاد این گونه تشکل ها است.بدیهی است که رعایت تلفیق کارمخفی، نیمه علنی و علنی برای فعالیت در درون این گونه تشکل ها نیز ضروری ست. این نحوه حرکت وفعالیت، می تواند به کارگران پیشرو وفعالین جنبش کارگری کمک نماید که خود را از زیر ضربات مرگبار پلیسی- امنیتی رژیم برهانند، از تند پیج موجود گذر نمایند و در شرایط مساعدتر واعتلاء بیشتر جنبش کارگری با توان و آمادگی بیشتری وارد میدان شوند

Dienstag, 18. September 2007


سرکوب، راه به جایی نخواهد برد





اگر چه به کارگیری شیوه های مختلف سرکوب توسط جمهوری اسلامی بر خاسته از ماهیت طبقاتی این رژیم است، که همواره با تکیه بر ارتجاعی ترین قوانین قرون وسطائی بر توده ها اعمال شده است، اما بستر واقعی گسترش سیاست های انقباضی جمهوری اسلامی در کل جامعه و نیز تشدید فشار بر فعالان جنبش های اجتماعی را باید دربالا رفتن سطح مطالبات مردم و ناتوانی رژیم در پاسخگویی به خواست های توده های زحمتکش جامعه ارزیابی کرد.
در تمامی دوران حاکمیت جمهوری اسلامی شاهد این واقعیت بوده ایم، که هرگاه جنبش های اجتماعی برای تحقق مطالبات معوقه خود، پا به میدان مبارزه گذاشته و با طرح خواست های خود دولت را به چالش گرفته اند، با عکس العمل سرکوبگرانه ی دستگاه های اجرائی و اطلاعاتی جمهوری اسلامی روبرو شده اند. شیوه ی سرکوب رژیم، که همواره با سخنرانی های خامنه ای، یا پاره ای از دولتمردان حکومتی از جمله وزیر اطلاعات، وزیرکشور و وزیر ارشاد آغاز می گردد، ابتدا به ساکن با تهدید و ارعاب فعالان جنبش های اجتماعی شروع و سپس از طریق پرونده سازی، دستگیری های بی رویه، زندان ، شکنجه و اعدام به سیاست روز جمهوری اسلامی تبدیل می گردد.
بیاد بیاوریم سخنرانی های محسن اژه ای وزیر اطلاعات و صفار هرندی وزیر ارشاد رژیم در اردیبهشت و خرداد ماه گذشته را که عنوان کردند: هر کس از طریق سخنرانی یا نوشتن مقاله ای به اهداف "دشمن" یاری رساند به کار "جاسوسی" اقدام کرده است. و یا اینکه "رسانه ها حلیم دشمن را هم نزنند"، که پس از آن چه موج گسترده ای از پرونده سازی، دستگیری، زندان، شکنجه وبعضا" اعتراف گیری های تلویزیونی در جامعه به راه افتاد.
تا جایی که در چند ماه گذشته، تعدادی از فعالان جنبش دانشجویی با توطئه و پرونده سازی بازداشت و مورد شکنجه قرار گرفتند و بسیاری از دانشجویان دیگر با احکام کمیته های انضباطی با تعلیق ، اخراج و محرومیت از تحصیل روبرو شدند. جنبش کارگری نیز مورد تهاجم بیشتر قرار گرفت. تعدادی از فعالان این جنبش از جمله محمود صالحی در درون زندان تحت آزار و اذیت شدید قرار گرفت. منصور اسانلو رئیس سندیکای اتوبوس رانی شرکت واحد تهران، هنگام مراجعه به منزل، مجددا دستگیر و در ملاء عام مورد ضرب و جرح ماموران اطلاعاتی واقع گردید. بسیاری از فعالان جنبش معلمان با احکام تعلیق، تبعید و انفصال از خدمت مواجه شدند. زنان و جوانان جامعه، مورد هجوم و ضرب و شتم همه جانبه و خونین عوامل انتظامی و اطلاعاتی رژیم قرار گرفتند. تا جایی که در چند ماه گذشته، به بهانه مبارزه با "بد حجابی" و مقابله با " اراذل و اوباش"، ده ها هزار نفر از زنان و جوانان کشور بازداشت و با تهدید و زندان مواجه گردیدند. پای هزاران خانواده به کلانتری ها و بازداشتگاه های موقت کشیده شد تا بتوانند با دادن تعهد، فرزندان خود را از دست عوامل سرکوبگر رژیم رها سازند. همزمان با این هجوم سراسری تعدادی از فعالان جنبش زنان نیز محاکمه و به حبس محکوم گردیدند. علاوه بر این، حتا افرادی که با توهم اصلاح رژیم، با اصلاح طلبان درون حاکمیت همکاری نیز می کردند، از زندان و شکنجه در امان نماندند. از جمله هاله اسفندیاری و کیان تاجبخش را به اتهام " براندازی نرم و مخملین" دستگیر، شکنجه و سر انجام به اعتراف گیری تلویزیونی وادارشان کردند.
حاصل این همه فشار و سرکوب برای جمهوری اسلامی چه بود؟ آیا رژیم توانست با همه این بگیر و به بندها، زندان و شکنجه های قرون وسطائی، توده ها را وادار به سکوت و جنبش های اجتماعی را در درون خانه ها محبوس کند؟ آیا شیوه های اعمال شده بر جامعه، توانست ذره ای از بحران های درونی و بیرونی جمهوری اسلامی را کاهش دهد؟
واقعیت های موجود جامعه، خلاف این را نشان می دهد. آنچه هم اکنون در جامعه جریان دارد بیانگر این حقیقت است که رژیم با وجود به کار گیری شیوه های مختلف سرکوب نتوانسته به اهداف خود که همانا مرعوب کردن کارگران و دیگر جنبش های اجتماعی ست، دست یابد. اگر غیر از این بود، مسئولان رژیم مجددا هر روزه فعالان جنبش های اجتماعی را به زندان، شکنجه و سرکوب باز هم بیشتر تهدید نمی کردند. جناح های درون حاکمیت هر روزه به افشاء گری علیه یکدیگر دست نمی زدند.
به رغم اعمال این همه سرکوب در جامعه، جنبش های اجتماعی به ویژه فعالان این جنبش ها نشان داده اند که نه فقط مرعوب دستگیری، زندان و شکنجه های قرون وسطائی جمهوری اسلامی نشده اند، بلکه همچنان برای تحقق مطالبات خود در عرصه های اجتماعی فعالانه حضور دارند.
اگر از جنبش کارگری که هر روزه شاهد ده ها حرکت اعتراضی کارگران در اقصاء نقاط ایران هستیم بگذریم، به جنبش دانشجویی می رسیم که اینک به کابوس رژیم تبدیل شده است.
موقعیت کنونی جنبش دانشجویی، رشد گرایش چپ و رادیکال درون این جنبش، که با حمایت عملی از دیگر جنبش های اجتماعی بازتاب بیرونی یافته، رژیم را بر آن داشته که از هم اکنون و پیش از شروع ترم پاییزی برای مقابله با این جنبش صف آرائی نماید. حضور پر رنگ دانشجویان چپ در مراسم بزرگداشت نوزده امین سالگرد قتل عام زندانیان سیاسی در گلزار خاوران، و قرائت بیانیه همدردی و همبستگی با زندانیان سیاسی و خانواده های جانباختگان دهه شصت، نمونه ای از حضور جنبش دانشجویی در پیوند با دیگر جنبش های اجتماعی ست.
بی دلیل نیست که حداد عادل، رئیس مجلس رژیم، از دانشگاه به عنوان "میدان نبرد میان دوستان و دشمنان جمهوری اسلامی" نام می برد و به دست اندرکاران رژیم توصیه می کند که، "یک لحظه نباید ازاین نبرد دائمی غفلت ورزید".
و یا محسن اژه ای وزیر اطلاعات رژیم، با همان سبک و سیاقی که چهار ماه پیش با "جاسوس" خواندن نویسندگان و روشنفکران کشور، دستگیری و سرکوب را در جامعه گسترش داد، دوباره پا به میدان گذاشته تا شرایط سرکوب بیشتر دانشجویان را فراهم سازد.
او در مصاحبه با خبرگزاری مهر ، با بکار گیری عناوین "نفوذی" و "دانشجو نما" خواندن دانشجویان مبارز و منتقد، عملا آنان را به سرکوب بیشتر تهدید کرد. علاوه بر وزیر اطلاعات، اظهار نظر سه مقام وزارت علوم در مورد رعایت حجاب و پوشش دانشجویان، می تواند بیانگر دور تازه ای از اعمال فشار و افزایش سخت گیری بر فضای دانشگاه ها، در آستانه ی شروع سال تحصیلی باشد.
معلمان و به ویژه معلمان حق التدریس نیز به رغم همه فشارهایی که متحمل شده اند، همچنان در پی مطالبات خود هستند. وجود عینی این جنبش و نگرانی رژیم از حرکت های اعتراضی آتی معلمان، بخش دیگری از پروژه ی سرکوب و پرونده سازی جمهوری اسلامی ست که دادستان کل رژیم، مسئولیت پیام رسانی آن را به عهده گرفته است.
دری نجف آبادی، در پنجم شهریور، در ديدار با "اعضاى كانون صنفى معلمان كشور" علاوه بر خط ونشان کشیدن برای جنبش معلمان که به قصد تحقق مطالبات صنفی خود دست به اعتصاب می زنند، از"معلمان" خواست تا فعالين صنفی را که از دیدگاه او "عناصر فرصت طلب"و "سیاست زده" هستند، "رصد" کنند. نگرانی دادستان کل رژیم، از جنبش اعتراضی معلمان به جایی رسیده که با وجود داشتن این همه ارگان های سرکوب و اطلاعاتی، وقیحانه در صدد آن است تا معلمان زحمتکش جامعه را نیز برای مقابله با جنبش اعتراضی معلمان، به کار"جاسوسی"و"شناسایی" همدیگر ترغیب کند.
بیان این مواضع تهدید و ارعاب، توسط مجموعه ای از مسئولان رژیم، اگر چه بیانگر دور تازه ای از اعمال سرکوب باز هم بیشتر در جامعه است، اما گویای واقعیت دیگری نیز است. و آن این است که رژیم نتوانسته است با سرکوب، زندان و شکنجه به اهداف خود که همانا جلوگیری از تشدید مبارزات توده هاست، دست یابد.
واقعیت این است که، اگر چه بنیاد جمهوری اسلامی بر پایه سرکوب و شکنجه، بنا گردیده است. اگر چه رژیم توانسته با سرکوب و کشتار گسترده ی توده ها و نیروهای سیاسی مخالف، حاکمیت خود را تا کنون استمرار بخشد. اما در این میان توده ها نیز آرام ننشسته اند. آنان نیز با پشت سر گذاشتن هر مرحله از سرکوب، نه تنها مجددا پا به میدان مبارزه گذاشته اند، بلکه با سازماندهی دوباره و کسب تجارب بیشتر به اعتراض علیه رژیم دست زده و رادیکال تر از پیش با طرح خواست ها و مطالبات خود رژیم را به چالش گرفته اند. خصوصا در سال های اخیر توده ها و جنبش های اجتماعی بارها نشان داده اند که، تا حدود زیادی ترسشان از حاکمیت فرو ریخته و دیگر سیاست تهدید، زندان و شکنجه قادر به جلوگیری از تشدید مبارزه ی کارگران، زنان، دانشجویان، معلمان و دیگر اقشار زحمتکش جامعه برای تحقق بخشیدن به مطالباتشان نخواهد بود.
در حاکمیت جمهوری اسلامی، که هر روز بر وخامت زندگی کارگران و توده های زحمتکش جامعه افزوده می شود، آنان چیزی برای از دست دادن ندارند. کارگران، زنان، دانشجویان، معلمان و دیگر اقشار زحمتکش ایران سال هاست که سرکوب را تجربه می کنند. هم اینک با گذشت هر روز ترسشان بیشتر و بیشتر فرو می ریزد و این آغاز ورود به مرحله ای از مبارزه است که می تواند کارگران و توده های جان به لب رسیده را به نبرد نهایی با جمهوری اسلامی بکشاند.

Freitag, 14. September 2007



بار دیگر اعدام، بار دیگر قطع دست، این است کیفر مردمان در حکومت اسلامی




براساس اعلام خبرگزاری های دولتی ایران، روز گذشته هفت نفر در ماهان کرمان و یک نفر در قم اعدام شدند .
اتهام اعدام شدگان در ماهان کرمان، شرارت و قاچاق مسلحانه مواد مخدر اعلام شده است. اتهام فردی که در قم اعدام شده، فساد اخلاقی و ایجاد مراکزی جهت کشاندن مردم به سوی خرافات و انجام تغییراتی در احکام دین عنوان گردیده است.
در مشهد نیز چهار نفر به اتهام سرقت و به حکم دادگاه اسلامی، دست های شان توسط جلادان رژیم قطع گردید.
اعدام مجازاتی غیر انسانی ست. مجازاتی که امروز در بسیاری از کشورهای جهان ممنوع می باشد. کشورهایی نیز که مجازات اعدام هم چنان در آن ها اجرا می گردد، تحت فشار افکار جهانی قرار داشته و مجبور به کاهش اعدام ها گردیده اند.
اما در ایران، اعدام یکی از شیوه های معمول مجازات است که در سال های اخیر و با روی کار آمدن دولت نظامی – امنیتی احمدی نژاد، به شکل بی سابقه ای گسترش یافته است.
دولت نظامی – امنیتی احمدی نژاد به این نیز بسنده نکرده و مجازات های قرون وسطایی از جمله سنگسار، قطع دست و غیره را نیز مجددا مرسوم کرده است.
جلادان این رژیم ضد انسانی که دو ماه پیش اقدام به سنگسار یک مرد در تاکستان کرده بودند، این بار نیز در مشهد، دست های چهار انسان را به دلیل سرقت قطع کردند.
سازمان فداییان (اقلیت) ضمن محکوم کردن این اقدامات وحشیانه رژیم جمهوری اسلامی، خواستار لغو فوری کلیه مجازات های غیر انسانی از قبیل اعدام، سنگسار و قطع دست می باشد.
سازمان فداییان (اقلیت) معتقد است که گسترش اعدام ها و استفاده از روش های مجازات قرون گذشته توسط رژیم، جزیی از سیاست های آن جهت ایجاد جو رعب و وحشت در جامعه است. بقای رژیم در سرکوب و کشتار است و این رژیم تا زمانی که در قدرت است به کشتار و سرکوب ادامه خواهد داد.

سرنگون باد رژیم جمهوری اسلامی- بر قرار باد حکومت شورائی
زنده باد آزادی – زنده باد سوسیالیسم
سازمان فدائیان (اقلیت)
۲۲ شهریور ۱۳۸۶

کار- نان – آزادی- حکومت شورائی

شانی ما روی اینترنت:
www.fadaian-minority.orgآدرس الکترونیکی ما : info@fadaian-minority.org

Samstag, 8. September 2007

هفته دولت و عملکرد کابینه احمدی نژاد
چه کسی انتظار داشت در هفته دولت، سخنانی جز آنچه احمدی نژاد و اعضای کابینه‌اش برزبان آوردند، از آنان بشنود؟
هفته دولت به برشمردن اقدامات و دستاوردهای دولت طی یک سال اختصاص دارد و در این زمینه دولت احمدی نژاد سنگ تمام گذاشت. طبق معمول کلنگ ده‌ها طرح عمرانی بر زمین زده شد و آمار و ارقام رشد اقتصادی، سرمایه‌ گذاری داخلی و خارجی و طرح‌های درخشان برای حل مشکل بیکاری و سایر مسائل گریبانگیر جامعه ارائه گردید.
امسال اما هفته دولت، ویژگی خاصی نیز داشت. به لطف نیروهای ماوراءالطبیعه‌ای که حامی حکومت اسلامی و به طور ویژه احمدی نژادند، هفته دولت امسال نه در تیرماه‌ که در شهریورماه برگزار شد و به طور کاملا تصادفی با سالروز تولد مهدی موعود مصادف گشت. این تصادف میمون به هفته دولت ویژگی روحانی خاصی بخشید. دیگر احتیاجی نبود که احمدی نژاد از ظهور هاله نور دور سرش صحبت کند و احتمالا عده‌ای ناباور پیدا شوند که این ادعا را جدی نگیرند. لازم نبود احمدی نژاد از ضرورت رفتن به جمکران و نیایش بر سر چاه سخن بگوید. امت حزب‌الله خود می‌دانند که حکومت اسلامی آنچه در توان داشته باشد برای خوشبختی مسلمانان انجام خواهد داد و فراتر از این کاری از آن ساخته نیست. مابقی را باید ازحضرت اجل طلب کرد. کافی است هر مسلمانی به وظایف مسلمانی خود عمل کند، به حکومت اسلامی گردن نهد، چهل شب چهارشنبه متمادی به مسجد جمکران برود، نماز امام زمان گزارد و ‌از او تمنا کند زودتر ظهورنماید. آنگاه ابرمرد موعود از ورای غیب درمی‌آید و جهانی موزون، قدسی، پرعدل و داد و مملو از برکت برای بشریت به ارمغان می‌آورد.
احمدی نژاد رئیس‌جمهور حکومت الله برروی زمین که در تب ظهور حضرت می‌سوزد، نشانی‌های لازم را داد. او در مصاحبه با خبرنگاران خارجی و داخلی گفت: "امروز شرايط جهان به گونه‌ای است كه جنگ، تهديدات، ناامنی‌ها، كشتار ملتها، ادبيات خشن، فريب و نيرنگ و تزویر چشم‌انداز زندگی بشر را تيره و تار كرده است". هر مسلمانی می‌داند که این‌ها نشانه‌های ظهور مهدی موعود است. بنابراین او افزود: "موعود، عالم را در شرايط ويژه غيبت، مديريت و بشريت را به نقطه‌ی موعود هدايت می‌كند و زمان ظهور آن به رغم تصور انسانهای غافل كه می‌انديشند بسيار دير است، بر اساس وعده‌ی خداوند به زودی اتفاق می‌افتد". به راستی نیزطی یک سال گذشته تهدیدات، ناامنی، سرکوب، نیرنگ و تزویر، فقر و گرسنگی، اعتیاد و تن‌فروشی و در یک کلام تمامی پدیده‌هایی که چشم‌انداز زندگی را تیره وتار می‌کنند، از حد گذشت. به این معنا، ارزیابی احمدی نژاد از عملکرد کابینه در یک سال گذشته واقع‌بینانه بود.
ریاست جمهوری احمدی نژاد، روآمدن عقب‌مانده‌ترین جناح درون حکومت اسلامی بود و درعین حال اشغال بیش از پیش پست‌های سیاسی توسط نظامیان و عوامل وزارت اطلاعات. این خود به تشدید جو سرکوب و خفقان، تنگ‌تر شدن فضای تنفس فعالان جنبش‌های اجتماعی و وسعت گستره سانسور انجامید که به رسانه‌های خودی هم رحم نمی‌کند.
طی یکسال گذشته هر حرکت و اعتراضی به بهانه مقابله با ناتوی فرهنگی، و مبارزه با انقلاب مخملی و نارنجی منکوب شده است. دولت احمدی نژاد با اتکاء به این تاکتیک که حمله بهترین دفاع است، ناتوان ازمقابله با جنبش‌های اوج یابنده کارگری، زنان، دانشجویان و ملیت‌های تحت ستم، حرکت تهاجمی گسترده‌ای را به فعالان این جنبش‌ها سازماندهی کرد. رکورد تعطیل کردن نشریات، فیلتر وب‌سایت‌ها، بگیر و ببند و سرکوب دانشجویان، فعالان جنبش زنان و فعالان جنبش کارگری شکسته شد. دستگیری، ربودن، شکنجه و واداشتن به اعترافات تلویزیونی، که پس از دهه ۶۰ به صورت موردی انجام می‌شد، به امری روزمره تبدیل گشت. اجرای احکام سنگسار و اعدام‌های دسته‌جمعی رونق گرفت. کارگران، معلمان، دانش‌جویان، فعالان جنبش زنان و هر کسی که می‌توانست بطور بالقوه خطری محسوب شود، به جرم اقدام علیه امنیت ملی و محاربه با حکومت اسلامی به بند کشیده شدند. زندان‌ها از مخالفان سیاسی رژیم انباشته شدند. گله‌های حزب‌الله و نقاب‌پوشان امنیتی و انتظامی هنوز راضی نبودند. ده‌ها هزارتن به عنوان بدحجاب مورد توبیخ قراگرفتند، تحقیر شدند، جریمه شدند، تعداد زیادی به احکام شلاق و زندان محکوم شدند. اما عطش سرکوبگران فرونشستنی نبود.سپس نوبت به طرح "مبارزه با اراذل و اوباش" رسید. اراذل و اوباش متشکل در ارگان‌های سرکوب به جان جوانان افتادند. هزاران تن را دستگیر کردند، عده‌ای را آفتابه به گردن در خیابان‌ها گرداندند، تعدادی را به زندان افکندند و ده‌ها تن را در انظار عمومی به دار آویختند. فرمانده انتظامی ناحیه تهران، در توضیح کارنامه ارگان‌های سرکوب در این زمینه اعلام کرد که ۹۷۷هزار تن در چارچوب طرح مبارزه با بدحجابی به اشکال مختلف که حداقل آن تذکر شفاهی بوده، مورد برخورد قرار گرفته‌اند.
در عرصه اجتماعی نیز اوضاع به همین ترتیب است. بر انبوه کودکان کار و فقیر خیابانی افزوده شد. بخش قابل توجهی از کودکانی هم که سرپناهی دارند، از تحصیل بازمانده‌اند و می‌بایست به جای رفتن به مدرسه کار کنند تا کمک خرج خانواده باشند و بنا بر آمار رسمی حکومت، تعداد این کودکان به چند میلیون بالغ می‌شود. تعداد معتادان از شمار خارج است. آمار رسمی دو سال پیش تعداد معتادان را حدود سه میلیون برآورد می‌کند و مسئولان حکومت اسلامی به ناگزیر اذعان می‌کنند که تعداد معتادان بسیار بیش از این حرف‌هاست. پدیده زنان تن فروش در سال گذشته نیز گسترش یافت. فروپاشی خانواده‌ها به نقطه انفجار رسیده است. بنا بر اطلاعات ارائه شده توسط مديركل ثبت اسناد واملاك استان تهران، بنا بر آمار چهار ماهه اول سال جاری، در ازای هر ۵/۵ مورد ازدواج، یک مورد طلاق صورت می‌گیرد. کار به جایی رسیده است که مسئولان حکومت اعلام می‌کنند اعتیاد و طلاق بزرگترین آسیب‌های اجتماعی هستند. اما این هنوز کافی نیست. کابینه احمدی نژاد درنظر دارد جامعه امروز ایران را درست به شکل جامعه عربستان صدر اسلام درآورد. پس، لایحه‌ای به مجلس ارائه داد که چندهمسری مردان را، که از ابتدا مجاز بود، تسهیل کند. با تصویب این لایحه، هر سپاهی، حاجی بازار و یا نوکیسه دیگری اگر به رئیس دادگاه اثبات کند که تمکن مالی دارد و قول دهد که رعایت عدالت را بکند، می‌تواند بدون اجازه همسر اول، همسر دوم، سوم و چهارم اختیار کند و قاضی دادگاه هم که وظیفه‌اش صیانت احکام شرع انور است، طبیعتا نهایت تلاش خود را به کار خواهد گرفت که قوانین الهی را بطور کامل اجرا نماید.
دولت احمدی نژاد در یکسال گذشته در عرصه مسائل منطقه ای هم فعالیت چشمگیری داشته است. درنظر است که افغانستان، عراق، لبنان و فلسطین نیز از الگوی مشابهی پیروی کنند. قرار است تا ظهور مهدی موعود، نمایندگان او بر روی زمین، عرصه بالقوه فرمانروائی او را گسترش دهند تا مردم در عرصه‌های وسیع‌تری از ظهور او بهره ‌مند شوند. این را نیز احمدی نژاد در گفتگو با خبرنگاران داخلی و خارجی مورد تاکید قرار داد زمانی که گفت آمریکا در عراق و کل منطقه شکست خورده و ناگزیر است منطقه را ترک کند و در این صورت خلاء قدرتی در منطقه ایجاد خواهد شد که می‌بایست پرشود.
بنابراین، باید منتظر ماند و دید سال آینده در هفته دولت امت اسلام تا چه میزان به ظهور مهدی موعود نزدیک شده است.
اما، میلیون‌ها انسانی که سال‌هاست راه خود را از حکومت اسلامی جداکرده‌اند، می دانند که مهدی موعود نجات بخش آنان نیست. آن ها قطعا این دوره را نیز پشت سرخواهند گذاشت و به احمدی نژاد نشان خواهند داد که با سرکوب و ایجاد وحشت نمی‌توان جلوی مبارزه‌ای را که از اعماق می‌جوشد، سد کرد.

رازهای شکنجه به مناسبت نوزدهمین سالگرد کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷



نوزدهمین سالگرد کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ با حضور ۲٠٠٠نفر از بستگان، هم بندان، زنان و جوانان در گلزار خاوران و بسان هر سال برگزار شد.
این مراسم نه تنها یادآور کشتار دسته جمعی زندانیان سیاسی در پی پایان جنگ ایران و عراق در تابستان ۶۷ می باشد، بل که یاد آور یک دهه کشتار مبارزان و انقلابیون توسط رژیم جمهوری اسلامی است. جنایاتی که از ابتدای به قدرت رسیدن خمینی و دار و دسته اش آغاز و از سال ۶۰شدتی دو چندان یافت.
نیروهای امنیتی، قضایی و پلیس چندی پیش از برگزاری مراسم، با احضار برخی از خانواده ها، تلاش داشتند تا با تهدید و ارعاب که روش همیشه گی رژیم است، از برگزاری مراسم جلوگیری کنند. تلاشی که هر سال رژیم به نحوی انجام می دهد، اماهمواره با پایداری خانواده های قتل عام شد گان، این تلاش ها ناکام می ماند.
در مراسم امسال، رژیم با کندن گودال به بهانه لوله کشی و نیز با حضور محسوس و با در دست گرفتن دوربین و تهیه فیلم از شرکت کنندگان در مراسم، جلوگیری از ورود برخی شرکت کنند گان به خاوران بعد از ساعت ده به بهانه ی پایان مراسم، جلوگیری از شرکت برخی افراد مانند ناصر زرافشان به طور خاص، به حرکات ایذایی خود ادامه داد. اما همه ی این اقدامات نتوانست مانعی در راه برگزاری مراسم فراهم آورد.
در مراسم امسال ابتدا چند تن از اعضای خانواده اعدامیان سخنانی بیان کردند. در ادامه دانشجویان چپ بیانیه ی خود را به این مناسبت برای حاضرین خواندند و سپس یکی از فعالین کارگری بیانیه کمیته دفاع از محمود صالحی، کارگر زندانی را که به مناسبت سالگرد کشتار سال ۶۷ صادر شده بود، برای حاضرین خواند.
شرکت کننده گان در مراسم در انتها و به مانند هر سال سرود خوانان دور گلزار خاوران دست به راه پیمایی زده و از جمله سرودهای خون ارغوان ها و انترناسیونال را سر دادند. شرکت کننده گان در این مراسم هم چنین با شعارهای خود خواستار آزادی زندانیان سیاسی شدند.
آزادی زندانیان سیاسی، خواستی است که شرکت کننده گان در این مراسم هر سال آن را اعلام می کنند. شعاری که در سال های اخیر و به دلیل تشدید سرکوب از اهمیت بیشتری برخوردار گشته است. به دلیل تشدید سرکوب، در سال های اخیر زندان های جمهوری اسلامی، شاهد حضور گسترده تر زندانیان سیاسی بوده و بی شک این روند ادامه نیز خواهد یافت.
بسیاری از کارگران، دانشجویان، نویسنده گان، روشنفکران، زنان و غیره در سال های اخیر و به دلیل فعالیت ها و اعتراضات خود دستگیر و روانه ی زندان شده و به نوعی طعم زندان را چشیده اند. در زندان نیز بازجوها با استفاده از انواع روش های غیرانسانی سعی در در هم شکستن زندانیان داشته اند.
اخباری که از شکنجه ی زندانیان سیاسی و به طور خاص دانشجویان پلی تکنیک در روزها و هفته های اخیر منتشر شده، حاکی از گسترش شکنجه در زندان های جمهوری اسلامی برای درهم شکستن زندانیان سیاسی می باشد. با توجه به روند رو به رشد جنبش و گسترش اعتراضات و مبارزات علیه جمهوری اسلامی، بی تردید در آینده شاهد دربند کشیدن هر چه بیشتر مبارزان و گسترش استفاده از شکنجه در زندان ها خواهیم بود.
در اولین دهه از حکومت جمهوری اسلامی، رژیم در زندان ها از بی شرمانه ترین روش ها در زیر بازجویی ها و نیز حتا در بندهای زندان، برای اعتراف گیری و درهم شکستن زندانیان سیاسی بهره برد. هزاران زندانی سیاسی تحت شدیدترین شکنجه ها قرار گرفته و در این راه حتا برخی از آن ها در زیر شکنجه جان خود را از دست دادند.
بازگویی تجارب آن سال ها، روش های بازجویی، شکنجه ها و مقاومت ها بی شک می تواند راهنمایی برای کمونیست ها و سایر مبارزانی باشد که هنوز تجربه ای از زندان ندارند. کسانی که به دلیل انتخاب راه شان همواره در خطر به بند کشیده شدن و شکنجه قرار دارند. به همین دلیل سعی می شود در این مقاله، با یاد تمامی رفقایی که در زندان های جمهوری اسلامی جان خود را از دست دادند، گوشه هایی از تجارب آن سال ها بیان گردد.
بازجویی، شکنجه و مقاومت در زندان
زندانی سیاسی از همان ابتدای دستگیری با دو سوال عمده روبروست: چه شکنجه هایی در انتظار اوست و این که چگونه این دوران را طی خواهد کرد.
بی شک دوران بازجویی یک مرحله خیلی سخت و طاقت فرسا در طول زندان است. دورانی که برای زندانی سیاسی به کندی می گذرد. دورانی که برای بسیاری می تواند بالا و پایین های بسیار داشته باشد.
در دهه ی ۶٠ گاهی زندانیان سیاسی از موقع دستگیری تا فرستادن شان به بند، سال ها در انفرادی نگه داشته می شدند. زنده یاد علیرضا تشید، یک نمونه از این زندانیان است. او از موقع دستگیری تا زمانی که به بند سه آموزشگاه اوین آورده شد، حدود سه سال در زیر بازجویی ودر انفرادی قرار داشت. بسیاری از رفقا بیش از یک سال در کمیته مشترک باقی ماندند. بسیاری از دستگیرشد گان ماه ها در راهروهای کمیته مشترک و با چشم بند روز و شب را سپری می کردند.
در آن سال ها و به هنگام دستگیری، عوامل دادستانی و پلیس سعی می کردند از همان لحظه ی اول به اصطلاح دل زندانی را خالی کنند. از همان ابتدای دستگیری در خیابان و یا خانه ضرب و شتم شروع می شد و سعی می شد با ایجاد جو رعب ووحشت، ترس بر زندانی غلبه کند. فراموش نکنیم که همه ی این روش ها، نتیجه تجاربی بود که چه آن ها از عوامل ساواک و غیره آموخته بودند و یا خود به مرور زمان به آن دست یافته بودند.
روش عوامل دادستانی و پلیس به هنگام دستگیری در برخی موارد منجر به این می شد تا برخی از زندانیان که خود را برای زندان و شکنجه آماده نکرده بودند، خود را باخته و از همان ابتدا به خواست و سوالات بازجویان تن دهند.
در آن سال ها، هدف بازجویان از شکنجه، رسیدن به دو چیز بود: اول تخلیه اطلاعاتی زندانی به گونه ای که منجر به شناسایی روابط وی و دستگیری کسانی که با وی در ارتباط بودند شود. این اطلاعات حتا می توانست در ارتباط با کسانی که بعدها دستگیر می شدند و یا حتا کسانی که پیش از آن دستگیر شده و روابط شان لو نرفته بود مورد استفاده قرار گیرد. بازجویان سعی می کردند با بدست آوردن اطلاعات از زندانیان، به اصطلاح به چارت های تشکیلاتی سازمان های سیاسی دست یافته و بدین ترتیب با افزودن به اطلاعات خود، در دستگیری های بعدی از آن اطلاعات استفاده کنند.
دومین هدف بازجویان، درهم شکستن زندانی، و خالی کردن وی از هویت و شرافت انسانی وی بود. بازجویان سعی می کردند با به اصطلاح بُراندن زندانی در زیر شکنجه و به همکاری کشاندن اش، به او بن بستی را نشان دهند که راه چاره ای جز گنداب برای اش قابل تصور نبود.
به نظر می آید این هدف دوم در دوره ی اخیر به ویژه مورد نظر بازجویان قرار دارد. آن ها بر این باورند که با شکنجه دستگیر شدگان نه تنها آن ها را ترسانده و به اصطلاح می بُرانند، بل که این موضوع می تواند سرمشقی برای سایرین نیز باشد. عمل کرد رژیم در این ارتباط به گونه ای است که گویی رژیم هیچ بیمی از انتقال اخبار شکنجه به بیرون ندارد و اگر چه حرکاتی ایذایی در این رابطه صورت می دهد، اما واقع امر این است که رژیم با عِلم به این که اخبار شکنجه به بیرون منتقل می شود، دست به این شکنجه ها می زند.
در آن دوران، شکنجه با کابل متداول ترین روش بود. زندانی به محض این که در برابر بازجو از خود مقاومت نشان می داد، با کابل او را شکنجه می کردند.
بازجویی در اغلب موارد از همان ابتدای ورود به زندان شروع می شد. در دستگیری های گروهی اما تا نوبت به همه برسد، گاهی زندانی در چند روز اول مورد بازجویی قرار نمی گرفت. در سال ۶۰ به دلیل دستگیری های گسترده از سویی و عدم آماده گی رژیم از دیگر سو، زندانیان دستگیر شده در زندان اوین، اغلب در راهروهای اتاق های شکنجه و با چشم بند باقی می ماندند. سال ها بعد، زندانبان با ساختن ۴۰۰ انفرادی و ایجاد بندی با نام آسایشگاه در چهار طبقه و وصل بودن این بند به ساختمانی که بازجویی در آن صورت می گرفت به این وضعیت شکل دیگری داد.
کمیته مشترک نیز کم کم به مرکز بازجویی دستگیرشد گان با اتهام چپ تبدیل شد. در کمیته مشترک بازجوها برای ترساندن زندانیان، تخت ها را به زندانیان نشان داده و با غرور می گفتند روی این تخت ها ما فلانی و بهمانی را به حرف آوردیم تو که دیگر چیزی نیستی.
یکی دیگر از روش های معمول در بازجویی ها سرپا نگه داشتن های طولانی بود. در این روش دست های زندانیان از پشت قپانی می شد و با طنابی به بالا بسته می شد. در برخی موارد زندانی را بر روی انگشت های پا نگه می داشتند.
در این صورت، اگر زندانی خسته می شد و کف پای اش را به زمین می گذاشت، دست های اش که به حالت قپانی بود، کشیده شده و درد شدیدی می گرفت. در صورت به خواب رفتن زندانی نیز باز دست کشیده شده و به این شکل امکان به خواب رفتن به صورت سر پا نیز نبود.
برخی از زندانیان به دلیل سرپا ایستادن بسیار و نخوابیدن به مدت چند روز، از حالت معمولی خارج می شدند. البته این در مورد همه ی زندانیان صادق نبود.
یکی از رفقا در بیان خاطرات اش از آن روزها می گفت یک بار که چند روز قپانی شده و نخوابیده بود از حالت معمول خارج شده و تصور می کند که کبابی به زیر پای اش افتاده. او سعی می کند در آن حالت قپانی آن کباب را بردارد. بعد که موقع غذا شده و نگهبان دست های اش را باز می کند، به نگهبان می گوید که شما خجالت نمی کشید وسط راهرو سفره انداخته و غذا می خورید. نگهبان که متوجه می شود او از حالت معمول خارج شده، بعد از غذا مدتی نمی آید تا او کمی بخوابد. این عمل باعث می شد تا زندانی دوباره به حالت معمولی بازگشته و در واقع شکنجه را حس کند.
در مورد کابل ها نیز بازجویان با انواع روش ها سعی می کردند، پای زندانی را به گونه ای نگه دارند که بتوانند بیشترین کابل را بزنند. به طور مثال با راه بردن زندانی و یا بر روی یک پا زدن.
بسیاری از زندانیان سیاسی به دلیل کابل های بسیاری که خورده بودند، پاهای شان چرک کرده و به دلیل آن چرک ها، پاهای شان گوشت اضافه آورده بود.
زنده یاد رفیق علی جدیدی از رفقای کمیته کارگری سازمان ما، به دلیل کابل هایی که خورده بود، چندین انگشت پای اش قطع شده بود. به اصطلاح انگشت های پای اش زیر کابل پریده بود. با این که از زمان دستگیری تا اعدام رفیق در اول ماه مه سال ۶۲ تنها شش ماه طول کشید، پای اش به دلیل شدت جراحات مورد عمل جراحی قرار گرفته بود.
در برابر شکنجه های جسمی بدون تردید تنها یک راه وجود دارد و آن مقاومت است. هیچ کس نمی تواند حد و مرزی برای آن قایل شود. همان طور که تجارب نشان می دهد، رفقایی بودند که در طول دوران بازجویی هزاران کابل را تحمل کردند و کسانی نیز بودند که حتا یک کابل نخوردند. مقاومت در برابر این شکنجه ها تنها بستگی به خود فرد دارد.
اما بی شک اگر کسی نتوانست در زیر شکنجه های جسمی مقاومت کند، هیچ وقت نمی توان او را به خاطر این عدم مقاومت خائن نامید. باید در زندان بود و آن شکنجه ها و شرایط را حس کرد تا به قضاوت نشست.
اما این موضوع که برخی عنوان می کنند، این شکنجه ها خارج از تحمل انسان است و هیچ کس نمی تواند و نتوانسته در برابر آن مقاومت کند. این نیز دروغی بیش نیست. در زندان های شاه و جمهوری اسلامی بسیاری از رفقا بودند که با مقاومت های شایان خود، بازجوها و شکنجه را تحقیر کردند. این رفقا تنها افراد شناخته شده تری هم چون مسعود احمدزاده، عباس مفتاحی، همایون کتیرایی، منصور اسکندری، نفیسه ناصری و غیره نیستند. بسیاری از این رفقا، رفقایی هستند که امروز برای ما نیز ممکن است شناخته شده نباشند. یک نمونه آن رفیق مجید ایوانی است. زنده یاد رفیق مجید ایوانی از اعدام شده گان تابستان ۶۷، از رفقای عضو تشکیلات ما بود که در سال ۶۴ دستگیر شد. این رفیق به رغم شکنجه هایی که تحمل کرد، حاضر به دادن بازجویی به بازجویان اش نشد و در برگه بازجویی تنها اسم و آدرس منزل اش را نوشت. رفیق حسن جمالی از دیگر رفقای ضربه سال ۶۴ بود که در اثر شدت شکنجه جان اش را در زیر بازجویی از دست داد.
اما موضوع دیگری که از پیچیده گی و اهمیت خاصی در دوران بازجویی برخوردار است، استفاده از فشارهای روحی و کلک های بازجویی ست.
یکی از اهداف فشارهای روحی این است که روحیه ی زندانی را قبل از آغاز شکنجه های جسمی پایین بیاورند. در صورتی که روحیه ات را قبل از آغاز شکنجه، با اشکال گوناگون تضعیف کنند و با روحیه ای پایین تو را به تخت بسته و کابل بزنند، درد را بیشتر حس کرده و شکنجه جسمی در این جا تاثیری چند برابر خواهد گذاشت.
واقعیت این است که ترس از شکنجه قبل از شکنجه شدن، عامل مهمی برای شکستن مقاومت زندانی ست. اما در صورتی که روحیه ات را حفظ کنی، آن موقع تحمل شکنجه آسان تر می شود.
از همین روست که بازجوها با روش های گوناگون سعی در پایین آوردن روحیه ی زندانی قبل از آغاز شکنجه هایی چون استفاده از کابل می کرده و می کنند.
شنیدن فریاد درد و ناله ی هم قطاران، روبرو کردن افراد با یکدیگر و گفتن برخی حرف ها در این رو به رو کردن ها، کلک زدن به زندانی به شکلی که اطلاعاتی را که به نحوی بازجو به آن دست یافته به زندانی مقاوم بازگو کردن و بیان این که این اطلاعات را به طور مثال مسوول تشکیلاتی اش که با ما همکاری کرده داده است. قرار دادن یک زندانی در شرایط دیگر به گونه ای که بقیه فکر کنند او بریده و اطلاعات داده و بسیاری دیگر از کلک ها، روش هایی است که بازجویان برای درهم شکستن روحیه زندانی از آن استفاده می کنند.
یک اصل مهم در این رابطه این است که هرگز به بازجو نباید اعتماد کرد و این هرگز شامل هیچ استثنایی نمی شود.باید از قبل، آمادگی برای بازجوئی وجود داشته باشد و فرد دستگیر شده توجیهات لازم و فکر شده ای رانیز آماده داشته باشد.
در جریان بازجوئی، آن چه مهم است، حفظ خونسردی ست. باید با دقت، به رگبار سئوالات پاسخ داد، به نحوی که ضد و نقیض نباشد. یک نکته را همواره در بازجوئی ها باید در نظر داشت. بازجویان وزارت اطلاعات، طوری سئوالات رامطرح می کنند که گویا از همه چیز مطلع اند، یا دیگرانی که دستگیر شده اند، اطلاعات کاملی داده اند. نباید در جریان بازجوئی به کلامی از این ادعاها باور داشت و به قول معروف بلوف خورد.
در دوران بازجویی هر کس مسوول اعمال خود است. نباید به این فکر کرد که فلانی تاب نیاورد و غیره. رفقایی که از تجارب بیشتری برخوردار می باشند و یا قدرت مقاومت بیشتری دارند، می توانند با دادن روحیه به سایر رفقا، آن ها را برای گذراندن این دوران سخت یاری کنند. هیچ رفیقی را صرفا به دلیل برخی ضعف ها در بازجویی نباید طرد کرد. البته انتقاد از خود همواره کاری شایسته است. رفقا باید بدانند که اگر رفیقی اطلاعاتی را در بازجویی داد، نه از روی اراده که به دلیل اعمال فشارهای غیر انسانی بر روی رفیق بوده است. رفقا باید در هر صورتی اتحاد خود را حفظ کنند. تنها آن هایی که در زندان نقش جاسوس و تواب را بازی می کنند باید از میان جمع طرد شوند. جاسوسی و بازی کردن نقش زندانبان، همواره مرز زندانیان سیاسی بوده است.
شاید بازگویی نمونه هایی از عمل کرد رفقا و کلک های بازجویان بتواند تا حدودی این موضوع را روشن تر کند.
به زنده یاد رفیق محمدرضا حاجی خانی از رفقای عضو تشکیلات ما و از اعدام شده گان تابستان ۶۷ در زیر بازجویی اطلاعات غلطی از طرف بازجو داده می شود، این اطلاعات که بر گرفته از مدارک بدست آمده و نیز سرهم کردن برخی مطالب دیگر بود، باعث می شود تا رفیق فکر کند که یکی از رفقا این اطلاعات را داده و این نه تنها تاثیر منفی بر روحیه ی رفیق می گذارد، بل که منجر می شود تا بازجویان به اطلاعات دیگری دست پیدا کنند. در ادامه ی دوران بازجویی وقتی رفیق محمدرضا با خبر می شود که رفیق اش بر مواضع خود استوار باقی مانده، خوشحال شده و مطالبی را که گفته بود در بازجویی بعدی تکذیب می کند و بازجویان هر قدر که او را کتک زده و شکنجه می کنند، رفیق بر مواضع خود استوار می ماند.
نمونه ی دیگر می توان از رفیق علیرضا صمدزاده نام برد. رفیق از رفقای تشکیلات ما بود که در سال ۶۲ در ضربه به بخش محلات سازمان دستگیر و در تابستان ۶۷ در سن بیست و شش سالگی سر به دار شد.
رفیق در موقع دستگیری به دلیل اقدامی غیر تشکیلاتی در دوران تنبیه انضباطی از طرف تشکیلات قرار داشت و قرار بود این موضوع به صورت برگزاری جلسه ای با رفیق حل و فصل شود.
مسوول رفیق علیرضا که هم حوزه ای زنده یاد رفیق مسعود صدیق بود، از همان ابتدای دستگیری با بازجویان همکاری می کند. بازجویان با توجه به همکاری وی و گزارشاتی که به دست شان رسیده بود، همراه با مسوول تشکیلاتی رفیق علیرضا به خانه ی وی مراجعه کرده و می گویند که از طرف سازمان برای صحبت و گفت و گو بر روی مشکل رفیق آمده اند.
رفیق علیرضا که مسئول تشکیلاتی خود را نیز در میان آن ها می بیند، اعتراض نمی کند، به آن ها باور می آورد و با آن ها می رود.
بازجوها هنگامی که همه ی اطلاعات رفیق را گرفته و از این طریق به یکی از رفقایی که دیگر با سازمان کار نمی کرد دسترسی پیدا کرده و دستگیرش می کنند، رفیق را کتک زده و می گویند: تو در کمیته مشترک هستی.
این برخورد بازجوها هم چون ضربه ی سنگینی بود که رفیق علیرضا را آزار می داد. رفیق علیرضا همواره از این بابت ناراحت بود و خود را مسوول دستگیری رفیق اش می دانست، این در حالی ست که به واقع رفیق هیچ تقصیری در این موضوع نداشت.
این ها تنها گوشه هایی کوچک از تجارب رفقایی هستند که بسیاری از آن ها در تابستان ۶۷ سربدار شدند. بی شک این تجارب و رعایت خطوط کلی آن می تواند برای رفقایی که تجربه ی زندان ندارند، مفید واقع گردد.



Sonntag, 2. September 2007

ایران در هفته‌ای که گذشت

احمدی‌نژاد، رئیس جمهوری اسلامی حاکم بر ایران، در این هفته، یک مصاحبه رادیویی داشت که عمدتاً خبرنگاران مطبوعات و خبرگزاری‌های خارجی به آن دعوت شده بودند تا بیشتر حول درگیری‌های منطقه‌ای و مسایل مربوط به مناسبات خارجی جمهوری اسلامی بحث شود.
وی پس از روضه‌خوانی مقدماتی‌‌اش در مورد ظلم، ناامنی، عدالت، صلح و وعده به دین‌باوران شیعه که به زودی امام موعودشان ظهور خواهد کرد، از خبرنگاران خواست که سؤالاتشان را مطرح کنند.
یکی از دلایلی که معمولاً کسی در سطح جهان و مناسبات بین‌المللی دولت‌ها، حرف‌های احمدی‌نژاد را جدی نمی‌گیرد و بیشتر با شوخی و طنز در مطبوعات جهان از آن‌ها یاد می‌شود، حرف‌های بی سر و ته و پوچ اوست که از سطح تبلیغات مذهبی یک آخوند برای یک دهاتی ناآگاه فراتر نمی‌رود. نمونه بارز آن در همین مصاحبه، سؤال خبرنگار هلندی بود که با توجه به تشدید خفقان و سرکوب جمهوری اسلامی در ایران، نظر رئیس جمهوری اسلامی در مورد آزادی‌ها را سؤال کرد. احمدی‌نژاد در پاسخ وی گفت: «در ایران آزادی کامل و مطلق وجود دارد و همه شخصیت‌ها و گروه‌ها می‌توانند آزادانه نظر خود را اعلام کنند.» واقعاً وی وقتی که در جمع خبرنگاران و مصاحبه‌ای که برای مردم ایران نیز مستقیماً پخش می‌شود، می‌گوید که "در ایران آزادی کامل و مطلق وجود دارد" در دنیای ذهنی خودش چگونه سیر می‌کند؟ عوام‌فریبی نمی‌تواند در این جا نقش داشته باشد، چرا که توده‌های وسیع مردم ایران حتا در زندگی روزمره‌شان، در هر لحظه با رژیم اختناق و سرکوب روبرو هستند. مسئله صرفاً به این خلاصه نمی‌شود که این مردم از آزادی‌های سیاسی محرومند. کارگرانی که فقط از حق و حقوق صنفی و دمکراتیک خود سخن گفته‌اند، در زندان به سر می‌برند و صدها تن از آن‌ها در دوران حاکمیت جمهوری اسلامی با همین اتهامات اعدام شده‌اند. دانشجویان، معلمان و زنان نیز بر همین منوال. حتا اکنون حرف زدن گروه‌های رقیب خود را هم تحمل نمی‌کنند. بلکه مسئله در این است که در ایران اختناق و بی‌حقوقی مردم به درجه‌ای است که از آزادی‌های فردی هم محرومند و زندگی شخصی و فردی‌شان تحت کنترل پلیس. بنابراین روشن است که عوام‌فریبی نمی‌تواند در این جا کارکردی داشته باشد، تا وقتی که مثلاً احمدی‌نژاد می‌گوید "در ایران آزادی کامل و مطلق وجود دارد" عده‌ای ناآگاه پیدا شوند و تصور کنند که واقعاً ممکن است چنین باشد. چرا که حتا طرفداران جمهوری اسلامی هم چنین ادعایی ندارند. آن‌ها به صراحت می‌گویند که آزادی‌های سیاسی، مدنی و فردی، غربی‌ست و با اسلام و حکومت اسلامی منافات دارد. تازه، لیبرال‌ترین آن‌ها می‌گویند تا جایی که با اسلام، قوانین اسلامی و حکومت اسلامی در تضاد و تناقض قرار نگیرد. بنابراین حتا مستثنا از شخص احمدی‌نژاد در درون هیئت حاکمه، دستگاه روحانیت و اندک طرفداران ناآگاه جمهوری اسلامی هم کسی حرف احمدی‌نژاد را در مورد "آزادی کامل و مطلق در ایران" جدی نمی‌گیرد. خبرنگاران خارجی هم که معمولاً افرادی هستند که با وضعیت ایران آشنایی دارند، از شنیدن این پاسخ یکه نمی‌خورند، چرا که از نمونه این ادعاهای احمدی‌نژاد بسیار شنیده‌اند.
پس، این سؤال باقی می‌ماند که چگونه باید این ادعاهای احمدی‌نژاد را تفسیر و تحلیل کرد و واقعاً خود وی وقتی که این حرف‌ها را بر زبان می‌آورد چگونه فکر می‌کند؟ ممکن است گفته شود به همان شکلی که می‌توان هاله نوری را که به دور سر وی می‌چرخد تحلیل کرد. ادعای "آزادی کامل و مطلق" وی را در ایران نیز می‌توان در همین چارچوب بررسی کرد. اگر احمدی‌نژاد رئیس جمهوری یک کشور و نماینده سیاسی طبقه معینی در ایران نبود، روشن است که هر کس به سادگی می‌توانست پاسخ دهد که وی فرد بیماری‌ است و باید به روان‌شناس و روان‌پزشک مراجعه کند. اما این پاسخی سیاسی به مسئله نیست. احمدی‌نژاد یک فرد معمولی نیست. او نماینده سیاسی و سخنگوی طبقه سرمایه‌دار حاکم بر ایران و دولت مذهبی پاسدار منافع این طبقه است. او از آسمان نازل نشده و قرار گرفتن‌اش در مسند ریاست جمهوری، اتفاقی نیست. وی هر چه هست، محصول شرایطی است که وی را در این جایگاه قرار داده است. اگر احمدی‌نژاد با تمام سطح نازل شعور و آگاهی‌اش، در رأس نظام سیاسی یک کشور قرار می‌گیرد، علت‌اش را باید در پوسیدگی نظام اقتصادی – اجتماعی موجود و پناه بردن طبقه حاکم به منتهای ارتجاع سیاسی جستجو کرد.
همان گونه که طبقه سرمایه‌دار حاکم بر ایران و ایضاً بورژوازی جهانی برای نجات خود در برابر انقلاب توده‌های مردم ایران، تماماً به دستگاه مذهبی و شخصی خمینی پناه بردند و دولت مذهبی را به عنوان سمبل ورشکستگی و ناتوانی خود در ایران به کرسی نشاندند، پدیده احمدی‌نژاد نیز در همین چارچوب قابل تحلیل است. او خود به صحنه نیامد. او را به صحنه آوردند. او شایسته‌ترین نماینده طبقه زائد و ارتجاعی سرمایه‌دار حاکم بر ایران و دولت پاسدار منافع آن در اوج گندیدگی و پوسیدگی تمام نظم اقتصادی – اجتماعی و سیاسی موجود است. احمدی‌نژاد، نماینده حی و حاضر و برحق این نظام است.
او واقعاً فکر می‌کند، آن چه که امروز در ایران وجود دارد، یا دقیق‌تر وجود ندارد، آزادی در مطلق‌ترین و کامل‌ترین شکل آن است. این، محدوده فکری و ذهنی رئیس جمهور است. اگر خبرنگاری هم پیدا می‌شد و سؤال می‌کرد، اوج تکامل و پیشرفت بشریت در کجا خواهد بود؟ قطعاً احمدی‌نژاد پاسخ می‌داد، همان چیزیست که امروز در ایران تحت حاکمیت جمهوری اسلامی وجود دارد.
رئیس جمهوری اسلامی در این مصاحبه مطبوعاتی به برخی از مسایل سیاسی منطقه خاورمیانه نیز پرداخت که یکی از مهم‌ترین آن‌ها دعوت از عربستان سعودی برای پر کردن خلأ سیاسی در منطقه، یا به عبارت صریح‌تر، توافق بر سر عراق بود. وی گفت: «به زودی در منطقه شاهد یک خلأ بزرگ قدرت خواهیم بود. ما در این جا اعلام می‌کنیم با کمک همسایگان و دوستان‌مان در منطقه، از جمله عربستان سعودی این آمادگی را داریم که این خلأ را پر کنیم. با کمک مردم عراق این خلأ را پر کنیم. این واقعه در حال وقوع است. باید چشم‌ها را باز کرد و این مسئله را دید.»
تحلیل احمدی‌نژاد این است که به زودی ارتش آمریکا، عراق را ترک می‌کند و چون این مسئله همراه با یک شکست سیاسی – نظامی برای دولت آمریکا در کل منطقه است، نوبت به جمهوری اسلامی و عربستان می‌رسد که مسایل منطقه را حل و فصل کنند و اوضاع را تحت کنترل خود درآورند.
این نکته روشن است که تمام تاکتیک‌های اشغال‌گران آمریکایی و انگلیسی در عراق، تا این لحظه با شکست روبرو شده‌اند. از همان آغاز اشغال نظامی عراق هم این شکست قطعی به نظر می‌رسید.
بوش در رأس هیئت حاکمه آمریکا تصور می‌کرد که با تکیه بر قدرت نظامی آمریکا می‌تواند طرح سلطه انحصاری بر کل منطقه خاورمیانه، بازارها و منابع آن را عملی سازد. رژیم صدام سرنگون شد، اما مقاومت توده‌های مردم عراق در برابر اشغال‌گران ادامه یافت. یکی از نتایج مخرب و فاجعه‌بار اشغال نظامی عراق، تقویت آگاهانه گروه‌های مذهبی توسط امپریالیسم آمریکا و تقسیم کردن مردم عراق به سنی و شیعه و کرد بود. آمریکا با این سیاست البته نتوانست اوضاع را تحت کنترل خود درآورد، بلکه جمهوری اسلامی ایران و عربستان سعودی توانستند گروه‌های مذهبی وابسته به خود را تقویت کنند. با این همه، اوضاع در عراق وخیم‌تر و هرج و مرج گسترده‌تر از آن است که بتوان ادعا کرد جمهوری اسلامی و یا عربستان سعودی می‌توانند وضع را تحت کنترل خود درآورند. ارتش اشغال‌گران یا بالاخره ناگزیر می‌شود عراق را ترک کند و یا اساساً پایگاه‌های خود را تماماً به منطقه کردستان عراق که منطقه‌ای امن برای اشغال‌گران محسوب می‌شود، منتقل سازد.
اما بر خلاف تصور جمهوری اسلامی که بر این پندار است، در پی این تحولات زمینه‌ای برای تسلط بیشتر اسلام‌گرایان طرفدار آن فراهم خواهد شد، درگیری‌ها وسعت و شدت بیشتری به خود خواهند گرفت و مداخلات جمهوری اسلامی در عراق به درگیری‌های منطقه‌ای جدی‌تری خواهد انجامید. از این‌ روست که جمهوری اسلامی، تمایل شدیدی، لااقل در لحظه کنونی، به کنار آمدن با عربستان سعودی دارد. از دو جهت نیز به این مسئله علاقمند است. اولاً، به رغم اختلافات فرقه‌ای شیعه و سنی، دولت مذهبی عربستان المثنای دولت مذهبی جمهوری اسلامی ایران است؛ از این رو جمهوری اسلامی اولویت خود را در نظر دارد که اسلام‌گرایی و تقویت و گسترش دولت‌های مذهبی در کشورهای منطقه است. ثانیاً، جنبه دیگر تأکید احمدی‌نژاد بر عربستان، به لحاظ نفوذی‌ست که این کشور بر گروه‌های سنی مذهب دارد.
در هر حال، بر خلاف ظاهر قضیه که به نظر می‌رسد جمهوری اسلامی نفع بیشتری در ترک نیروهای نظامی آمریکا از عراق دارد، نگرانی‌اش بیشتر است. چرا که می‌داند اگر نظامیان آمریکایی در هرج و مرج کنونی عراق فرا خوانده شوند، باید وارد یک درگیری مستقیم نه فقط در عراق بلکه در کل منطقه شود که به هیچ وجه توانایی اقتصادی، سیاسی و نظامی آن را ندارد.
اما اصل تحلیل جمهوری اسلامی و احمدی‌نژاد از خلأ سیاسی و قدرت در منطقه نیز خیال‌پردازی است. حتا اگر امپریالیسم آمریکا زیر فشار مردم عراق و مردم آمریکا مجبور شود نیروی نظامی خود را از عراق بیرون بکشد، به همان سادگی نخواهد بود که انحصارات آمریکایی و دولت آن‌ها، بساط‌شان را جمع کنند و صحنه خاورمیانه را در اختیار رقبای دیگر خود و یا مثلاً جمهوری اسلامی قرار دهند. آن‌ها برای حفظ منافع اقتصادی و سیاسی‌شان از هر وسیله‌ای استفاده خواهند کرد. پایگاه‌های نظامی که هم اکنون امپریالیسم آمریکا در سراسر منطقه خاورمیانه و خلیج دائر کرده است، ایجاد یک بلوک سیاسی از دولت‌های عربی منطقه برای مقابله با جمهوری اسلامی و حفظ وضع موجود، قدرت اقتصادی، سیاسی و نظامی بین‌المللی که پشت این بلوک‌بندی‌ها قرار دارد، همگی نشان‌دهنده خیال‌پردازی‌های سیاسی احمدی‌نژاد است. همین عربستانی که جمهوری اسلامی به آن متوسل شده است تمام حیات و موجودیت آن وابسته به قدرت‌های امپریالیست، به ویژه آمریکایی، است. نتیجه آن که، جمهوری اسلامی پیش از آن که نگران ماندن ارتش اشغال‌گر آمریکا در عراق باشد، نگران رفتن آن است.
درگیری‌های نظامی مناطق غربی به درون کردستان عراق کشیده شده است. در این هفته نیز جمهوری اسلامی به توپ‌باران روستاهای کردستان عراق ادامه داد. در جریان این حملات نظامی، گروهی از مردم غیر نظامی و بی دفاع این روستاها آواره شدند، مزارع آن‌ها به آتش کشیده شد و حتا اخباری از کشته و زخمی شدن تعدادی از مردم این روستاها انتشار یافت.
با وجود این که اعتراضات رسمی نیز از سوی برخی مقامات دولت عراق انتشار یافته است، اما جمهوری اسلامی در همان حال که به این اقدامات نظامی خود ادامه می‌دهد، چنان سکوت اختیار کرده که گویی هیچ اتفاقی نیافتاده است.
این سکوت جمهوری اسلامی دلایل معینی دارد. اولاً، نمی‌خواهد که مردم ایران از این مسئله آگاه شوند که در مناطق مرزی غربی ایران، سپاه پاسداران با برخی گروه‌های کرد درگیری‌های نظامی دارد. ثانیاً، پاسخی به این سؤال مردم ایران نخواهد داشت که چرا اقدام به توپ‌باران روستاهای کشور دیگری می‌کنند.
اما جمهوری اسلامی نمی‌تواند بر سر مسئله‌ای سرپوش بگذارد که در آینده ممکن است به یک مسئله حاد تبدیل شود. ببینیم که اصل قضیه چیست؟ واقعیت این است که مردم کردستان در ایران به عنوان یک ملیت تحت ستم سال‌هاست که زیر فشار و سرکوب جمهوری اسلامی قرار دارند. این مردم، علاوه بر مطالبات عمومی مردم ایران، مطالبات مختص خود را دارند که همواره از سوی رژیم‌های حاکم بر ایران نادیده گرفته شده‌اند. از این رو طبیعی‌ست که نارضایتی گسترده‌ای در میان مردم کرد نسبت به رژیم جمهوری اسلامی وجود داشته باشد.
این البته مختص ایران نیست. شبیه همین مسئله در ترکیه و سوریه هم وجود دارد. اما رژیم‌های حاکم با هیچ سرکوبی نتوانسته و نمی‌توانند این نارضایتی را از بین ببرند. بالعکس، عدم تحقق مطالبات مردم کردستان، همواره روحیه و گرایشات ناسیونالیستی را در درون آن‌ها تقویت کرده است. تا زمانی هم که مسئله آن‌ها به شکلی اصولی حل نشود، این مبارزه همراه با روحایت ناسیونالیستی و ایضاً احزاب ناسیونالیست وجود خواهند داشت. آن چه که پس از اشغال عراق و خودمختاری محلی و اداری که کردهای عراق به آن دست یافته‌اند، به ویژه، رژیم‌های ترکیه و جمهوری اسلامی را نگران ساخته است، گسترش مبارزات مردم کردستان در این دو کشور است. این نگرانی بیشتر از آن جهت است که نوعی حمایت و همبستگی ملی هم میان کردهای ساکن ۴ کشور ایران، ترکیه، عراق و سوریه وجود دارد. بنابراین در پی تحولات عراق، دولت‌های ترکیه، جمهوری اسلامی و سوریه، متحداً برای سرکوب گروه‌های سیاسی کرد اقدام می‌کنند و اقدامات سرکوبگرانه خود را در چارچوب مناطق مرزی کشور خود محدود نکرده بلکه به منطقه کردستان عراق نیز بسط داده‌اند. ده‌ها هزار نیروی نظامی ترکیه در مناطق مرزی با کردستان عراق مستقر شده و در بخش دیگری از آن، نیروهای نظامی جمهوری اسلامی. توجیه‌شان هم این است که شاخه‌های پ. کا. کا (P. K. K.) در ترکیه و اخیراً در ایران، از جانب کردهای عراق مورد حمایت قرار می‌گیرند.
آن چه که به ایران مربوط می‌شود، این است که یک شاخه از حزب پ. کا. کا، به نام "پژواک" در بخش کوچکی از مناطق کوهستانی فعالیت دارد و در چند ماه گذشته، درگیری‌هایی با سپاه پاسداران داشته است. اما سپاه پاسداران جمهوری اسلامی، روستاهای مناطق مرز کردستان عراق و مردم بی دفاع آن‌ها را توپ‌باران کرده است که بعضاً رابطه‌ای هم با مناطق درگیری ندارند. این اقدام وحشیانه و ضد انسانی سپاه پاسداران جمهوری اسلامی علیه مردم روستاهای کردستان عراق، درست همانند اقدامات رژیم علیه مردم ایران، هدف آن مرعوب ساختن مردم، اما در این مورد خاص، کردهای مناطق مرزی کردستان عراق است. در عین حال جمهوری اسلامی با این اقدام می‌کوشد در جریان رقابت و کشمکش با آمریکا در عراق قدرت‌نمایی نیز بکند.
در هر حال، هدف رژیم جمهوری اسلامی از توپ‌باران مردم کردستان عراق هر چه باشد، یک اقدام وحشیانه و ضد انسانی‌ست.

برگرفته از رادیو دمکراسی شورایی – 31 اوت 2007




گزارش کامل مراسم نوزدهمین سالگرد خاوران
مراسم نوزدهمین سالگرد جان باختگان زندان‌های رژیم اسلامی در دهه شصت در زیر سایه سرنیزه برگزار شد. نیروهای امنیتی کلمنطقه را در محاصره خود داشتند و با تعداد زیادی دوربین عکاسی و فیلمبرداری همه چیز را ثبت می‌کردند. با وجود این علاوه بر خانواده‌های به خون خفته‌گان دهه شصت، تعداد زیادی از فعالان چپ در گلزار خاوران حضور داشتند. هم چنین حضور فعالان کارپری، فعالان جنبش زنان و فعالان جنبش دانشجویی چشمگیر بود.پیش از آغاز مراسم افسری از نیروی انتظامی تذکر داد که باید مراسم را تا قبل از ساعت ده تمام کنیم چون می‌خواهند حفاری خندقی را که به امتداد گلزار خاوران برای فاضلاب کنده‌اند، ادامه دهند و راه خروج بسته می‌شود. مراسم مطابق معمول با اعلام سکوت آغاز شد. اعلام سکوت را مادر شریفی بر عهده گرفت که دو فرزند خود فرامرز و فرزین را در دو رژیم شاه و شیخ از دست داده است. اداره مراسم را هم مادر لطفی، مادر انوشیروان لطفی که دو ماه قبل از آغاز کشتارهای جمعی سال ۶۷ اعدام شد و زهره تنکابنی، زندانی سیاسی دهه شصت و همسر علیرضا کیایی از اعدام شدگان کشتار جمعی بر عهده داشتند. در جریان مراسم عده‌ای از جوانان متن‌ها و شعرهایی خواندند که به یاد قربانیان دهه شصت نوشته شده بود. هم چنین پیام‌های شورای همکاری تشکل‌های کارگری، کمیته دفاع از محمود صالحی و فعالان و دانشجویان چپ خوانده شد.حاضران در این مراسم مابین متن خوان‌ها سرودهای انقلابی می‌خواندند. سرودهای خوانده شده عبارت بودند از آفتابکاران جنگل، خون ارغوان‌ها، رود، انترناسیونال و دشت خاوران. علیرغم تذکرهای مکرر مأموران امنیتی مراسم ادامه یافت و حدود دوازده به درخواست مادر لطفی حاضران مطابق سنت سال‌های پیش دورادور محوطه گورهای بی‌نشان حرکت کردند و سرودهای انقلابی سردادند. هنگام خروج حاضران از گلزار خاوران هژیر پلاسچی فعال جوان چض توسط نیروهای امنیتی با ضرب و شتم بازداشت شد و پس از نیم ساعت و در نتیجه اعتراض خانواده‌ها او را آزاد کردند. مادر لطفی که نزدیک به این حادثه بود دچار افت شدید شد و تحت مراقبت‌های پزشکی است. یک مرد مسن هم بازداشت شد که او را هم آزاد کردند. "به نقل از کانون زندانیان سیاسی در تبعید