Samstag, 8. September 2007


رازهای شکنجه به مناسبت نوزدهمین سالگرد کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷



نوزدهمین سالگرد کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ با حضور ۲٠٠٠نفر از بستگان، هم بندان، زنان و جوانان در گلزار خاوران و بسان هر سال برگزار شد.
این مراسم نه تنها یادآور کشتار دسته جمعی زندانیان سیاسی در پی پایان جنگ ایران و عراق در تابستان ۶۷ می باشد، بل که یاد آور یک دهه کشتار مبارزان و انقلابیون توسط رژیم جمهوری اسلامی است. جنایاتی که از ابتدای به قدرت رسیدن خمینی و دار و دسته اش آغاز و از سال ۶۰شدتی دو چندان یافت.
نیروهای امنیتی، قضایی و پلیس چندی پیش از برگزاری مراسم، با احضار برخی از خانواده ها، تلاش داشتند تا با تهدید و ارعاب که روش همیشه گی رژیم است، از برگزاری مراسم جلوگیری کنند. تلاشی که هر سال رژیم به نحوی انجام می دهد، اماهمواره با پایداری خانواده های قتل عام شد گان، این تلاش ها ناکام می ماند.
در مراسم امسال، رژیم با کندن گودال به بهانه لوله کشی و نیز با حضور محسوس و با در دست گرفتن دوربین و تهیه فیلم از شرکت کنندگان در مراسم، جلوگیری از ورود برخی شرکت کنند گان به خاوران بعد از ساعت ده به بهانه ی پایان مراسم، جلوگیری از شرکت برخی افراد مانند ناصر زرافشان به طور خاص، به حرکات ایذایی خود ادامه داد. اما همه ی این اقدامات نتوانست مانعی در راه برگزاری مراسم فراهم آورد.
در مراسم امسال ابتدا چند تن از اعضای خانواده اعدامیان سخنانی بیان کردند. در ادامه دانشجویان چپ بیانیه ی خود را به این مناسبت برای حاضرین خواندند و سپس یکی از فعالین کارگری بیانیه کمیته دفاع از محمود صالحی، کارگر زندانی را که به مناسبت سالگرد کشتار سال ۶۷ صادر شده بود، برای حاضرین خواند.
شرکت کننده گان در مراسم در انتها و به مانند هر سال سرود خوانان دور گلزار خاوران دست به راه پیمایی زده و از جمله سرودهای خون ارغوان ها و انترناسیونال را سر دادند. شرکت کننده گان در این مراسم هم چنین با شعارهای خود خواستار آزادی زندانیان سیاسی شدند.
آزادی زندانیان سیاسی، خواستی است که شرکت کننده گان در این مراسم هر سال آن را اعلام می کنند. شعاری که در سال های اخیر و به دلیل تشدید سرکوب از اهمیت بیشتری برخوردار گشته است. به دلیل تشدید سرکوب، در سال های اخیر زندان های جمهوری اسلامی، شاهد حضور گسترده تر زندانیان سیاسی بوده و بی شک این روند ادامه نیز خواهد یافت.
بسیاری از کارگران، دانشجویان، نویسنده گان، روشنفکران، زنان و غیره در سال های اخیر و به دلیل فعالیت ها و اعتراضات خود دستگیر و روانه ی زندان شده و به نوعی طعم زندان را چشیده اند. در زندان نیز بازجوها با استفاده از انواع روش های غیرانسانی سعی در در هم شکستن زندانیان داشته اند.
اخباری که از شکنجه ی زندانیان سیاسی و به طور خاص دانشجویان پلی تکنیک در روزها و هفته های اخیر منتشر شده، حاکی از گسترش شکنجه در زندان های جمهوری اسلامی برای درهم شکستن زندانیان سیاسی می باشد. با توجه به روند رو به رشد جنبش و گسترش اعتراضات و مبارزات علیه جمهوری اسلامی، بی تردید در آینده شاهد دربند کشیدن هر چه بیشتر مبارزان و گسترش استفاده از شکنجه در زندان ها خواهیم بود.
در اولین دهه از حکومت جمهوری اسلامی، رژیم در زندان ها از بی شرمانه ترین روش ها در زیر بازجویی ها و نیز حتا در بندهای زندان، برای اعتراف گیری و درهم شکستن زندانیان سیاسی بهره برد. هزاران زندانی سیاسی تحت شدیدترین شکنجه ها قرار گرفته و در این راه حتا برخی از آن ها در زیر شکنجه جان خود را از دست دادند.
بازگویی تجارب آن سال ها، روش های بازجویی، شکنجه ها و مقاومت ها بی شک می تواند راهنمایی برای کمونیست ها و سایر مبارزانی باشد که هنوز تجربه ای از زندان ندارند. کسانی که به دلیل انتخاب راه شان همواره در خطر به بند کشیده شدن و شکنجه قرار دارند. به همین دلیل سعی می شود در این مقاله، با یاد تمامی رفقایی که در زندان های جمهوری اسلامی جان خود را از دست دادند، گوشه هایی از تجارب آن سال ها بیان گردد.
بازجویی، شکنجه و مقاومت در زندان
زندانی سیاسی از همان ابتدای دستگیری با دو سوال عمده روبروست: چه شکنجه هایی در انتظار اوست و این که چگونه این دوران را طی خواهد کرد.
بی شک دوران بازجویی یک مرحله خیلی سخت و طاقت فرسا در طول زندان است. دورانی که برای زندانی سیاسی به کندی می گذرد. دورانی که برای بسیاری می تواند بالا و پایین های بسیار داشته باشد.
در دهه ی ۶٠ گاهی زندانیان سیاسی از موقع دستگیری تا فرستادن شان به بند، سال ها در انفرادی نگه داشته می شدند. زنده یاد علیرضا تشید، یک نمونه از این زندانیان است. او از موقع دستگیری تا زمانی که به بند سه آموزشگاه اوین آورده شد، حدود سه سال در زیر بازجویی ودر انفرادی قرار داشت. بسیاری از رفقا بیش از یک سال در کمیته مشترک باقی ماندند. بسیاری از دستگیرشد گان ماه ها در راهروهای کمیته مشترک و با چشم بند روز و شب را سپری می کردند.
در آن سال ها و به هنگام دستگیری، عوامل دادستانی و پلیس سعی می کردند از همان لحظه ی اول به اصطلاح دل زندانی را خالی کنند. از همان ابتدای دستگیری در خیابان و یا خانه ضرب و شتم شروع می شد و سعی می شد با ایجاد جو رعب ووحشت، ترس بر زندانی غلبه کند. فراموش نکنیم که همه ی این روش ها، نتیجه تجاربی بود که چه آن ها از عوامل ساواک و غیره آموخته بودند و یا خود به مرور زمان به آن دست یافته بودند.
روش عوامل دادستانی و پلیس به هنگام دستگیری در برخی موارد منجر به این می شد تا برخی از زندانیان که خود را برای زندان و شکنجه آماده نکرده بودند، خود را باخته و از همان ابتدا به خواست و سوالات بازجویان تن دهند.
در آن سال ها، هدف بازجویان از شکنجه، رسیدن به دو چیز بود: اول تخلیه اطلاعاتی زندانی به گونه ای که منجر به شناسایی روابط وی و دستگیری کسانی که با وی در ارتباط بودند شود. این اطلاعات حتا می توانست در ارتباط با کسانی که بعدها دستگیر می شدند و یا حتا کسانی که پیش از آن دستگیر شده و روابط شان لو نرفته بود مورد استفاده قرار گیرد. بازجویان سعی می کردند با بدست آوردن اطلاعات از زندانیان، به اصطلاح به چارت های تشکیلاتی سازمان های سیاسی دست یافته و بدین ترتیب با افزودن به اطلاعات خود، در دستگیری های بعدی از آن اطلاعات استفاده کنند.
دومین هدف بازجویان، درهم شکستن زندانی، و خالی کردن وی از هویت و شرافت انسانی وی بود. بازجویان سعی می کردند با به اصطلاح بُراندن زندانی در زیر شکنجه و به همکاری کشاندن اش، به او بن بستی را نشان دهند که راه چاره ای جز گنداب برای اش قابل تصور نبود.
به نظر می آید این هدف دوم در دوره ی اخیر به ویژه مورد نظر بازجویان قرار دارد. آن ها بر این باورند که با شکنجه دستگیر شدگان نه تنها آن ها را ترسانده و به اصطلاح می بُرانند، بل که این موضوع می تواند سرمشقی برای سایرین نیز باشد. عمل کرد رژیم در این ارتباط به گونه ای است که گویی رژیم هیچ بیمی از انتقال اخبار شکنجه به بیرون ندارد و اگر چه حرکاتی ایذایی در این رابطه صورت می دهد، اما واقع امر این است که رژیم با عِلم به این که اخبار شکنجه به بیرون منتقل می شود، دست به این شکنجه ها می زند.
در آن دوران، شکنجه با کابل متداول ترین روش بود. زندانی به محض این که در برابر بازجو از خود مقاومت نشان می داد، با کابل او را شکنجه می کردند.
بازجویی در اغلب موارد از همان ابتدای ورود به زندان شروع می شد. در دستگیری های گروهی اما تا نوبت به همه برسد، گاهی زندانی در چند روز اول مورد بازجویی قرار نمی گرفت. در سال ۶۰ به دلیل دستگیری های گسترده از سویی و عدم آماده گی رژیم از دیگر سو، زندانیان دستگیر شده در زندان اوین، اغلب در راهروهای اتاق های شکنجه و با چشم بند باقی می ماندند. سال ها بعد، زندانبان با ساختن ۴۰۰ انفرادی و ایجاد بندی با نام آسایشگاه در چهار طبقه و وصل بودن این بند به ساختمانی که بازجویی در آن صورت می گرفت به این وضعیت شکل دیگری داد.
کمیته مشترک نیز کم کم به مرکز بازجویی دستگیرشد گان با اتهام چپ تبدیل شد. در کمیته مشترک بازجوها برای ترساندن زندانیان، تخت ها را به زندانیان نشان داده و با غرور می گفتند روی این تخت ها ما فلانی و بهمانی را به حرف آوردیم تو که دیگر چیزی نیستی.
یکی دیگر از روش های معمول در بازجویی ها سرپا نگه داشتن های طولانی بود. در این روش دست های زندانیان از پشت قپانی می شد و با طنابی به بالا بسته می شد. در برخی موارد زندانی را بر روی انگشت های پا نگه می داشتند.
در این صورت، اگر زندانی خسته می شد و کف پای اش را به زمین می گذاشت، دست های اش که به حالت قپانی بود، کشیده شده و درد شدیدی می گرفت. در صورت به خواب رفتن زندانی نیز باز دست کشیده شده و به این شکل امکان به خواب رفتن به صورت سر پا نیز نبود.
برخی از زندانیان به دلیل سرپا ایستادن بسیار و نخوابیدن به مدت چند روز، از حالت معمولی خارج می شدند. البته این در مورد همه ی زندانیان صادق نبود.
یکی از رفقا در بیان خاطرات اش از آن روزها می گفت یک بار که چند روز قپانی شده و نخوابیده بود از حالت معمول خارج شده و تصور می کند که کبابی به زیر پای اش افتاده. او سعی می کند در آن حالت قپانی آن کباب را بردارد. بعد که موقع غذا شده و نگهبان دست های اش را باز می کند، به نگهبان می گوید که شما خجالت نمی کشید وسط راهرو سفره انداخته و غذا می خورید. نگهبان که متوجه می شود او از حالت معمول خارج شده، بعد از غذا مدتی نمی آید تا او کمی بخوابد. این عمل باعث می شد تا زندانی دوباره به حالت معمولی بازگشته و در واقع شکنجه را حس کند.
در مورد کابل ها نیز بازجویان با انواع روش ها سعی می کردند، پای زندانی را به گونه ای نگه دارند که بتوانند بیشترین کابل را بزنند. به طور مثال با راه بردن زندانی و یا بر روی یک پا زدن.
بسیاری از زندانیان سیاسی به دلیل کابل های بسیاری که خورده بودند، پاهای شان چرک کرده و به دلیل آن چرک ها، پاهای شان گوشت اضافه آورده بود.
زنده یاد رفیق علی جدیدی از رفقای کمیته کارگری سازمان ما، به دلیل کابل هایی که خورده بود، چندین انگشت پای اش قطع شده بود. به اصطلاح انگشت های پای اش زیر کابل پریده بود. با این که از زمان دستگیری تا اعدام رفیق در اول ماه مه سال ۶۲ تنها شش ماه طول کشید، پای اش به دلیل شدت جراحات مورد عمل جراحی قرار گرفته بود.
در برابر شکنجه های جسمی بدون تردید تنها یک راه وجود دارد و آن مقاومت است. هیچ کس نمی تواند حد و مرزی برای آن قایل شود. همان طور که تجارب نشان می دهد، رفقایی بودند که در طول دوران بازجویی هزاران کابل را تحمل کردند و کسانی نیز بودند که حتا یک کابل نخوردند. مقاومت در برابر این شکنجه ها تنها بستگی به خود فرد دارد.
اما بی شک اگر کسی نتوانست در زیر شکنجه های جسمی مقاومت کند، هیچ وقت نمی توان او را به خاطر این عدم مقاومت خائن نامید. باید در زندان بود و آن شکنجه ها و شرایط را حس کرد تا به قضاوت نشست.
اما این موضوع که برخی عنوان می کنند، این شکنجه ها خارج از تحمل انسان است و هیچ کس نمی تواند و نتوانسته در برابر آن مقاومت کند. این نیز دروغی بیش نیست. در زندان های شاه و جمهوری اسلامی بسیاری از رفقا بودند که با مقاومت های شایان خود، بازجوها و شکنجه را تحقیر کردند. این رفقا تنها افراد شناخته شده تری هم چون مسعود احمدزاده، عباس مفتاحی، همایون کتیرایی، منصور اسکندری، نفیسه ناصری و غیره نیستند. بسیاری از این رفقا، رفقایی هستند که امروز برای ما نیز ممکن است شناخته شده نباشند. یک نمونه آن رفیق مجید ایوانی است. زنده یاد رفیق مجید ایوانی از اعدام شده گان تابستان ۶۷، از رفقای عضو تشکیلات ما بود که در سال ۶۴ دستگیر شد. این رفیق به رغم شکنجه هایی که تحمل کرد، حاضر به دادن بازجویی به بازجویان اش نشد و در برگه بازجویی تنها اسم و آدرس منزل اش را نوشت. رفیق حسن جمالی از دیگر رفقای ضربه سال ۶۴ بود که در اثر شدت شکنجه جان اش را در زیر بازجویی از دست داد.
اما موضوع دیگری که از پیچیده گی و اهمیت خاصی در دوران بازجویی برخوردار است، استفاده از فشارهای روحی و کلک های بازجویی ست.
یکی از اهداف فشارهای روحی این است که روحیه ی زندانی را قبل از آغاز شکنجه های جسمی پایین بیاورند. در صورتی که روحیه ات را قبل از آغاز شکنجه، با اشکال گوناگون تضعیف کنند و با روحیه ای پایین تو را به تخت بسته و کابل بزنند، درد را بیشتر حس کرده و شکنجه جسمی در این جا تاثیری چند برابر خواهد گذاشت.
واقعیت این است که ترس از شکنجه قبل از شکنجه شدن، عامل مهمی برای شکستن مقاومت زندانی ست. اما در صورتی که روحیه ات را حفظ کنی، آن موقع تحمل شکنجه آسان تر می شود.
از همین روست که بازجوها با روش های گوناگون سعی در پایین آوردن روحیه ی زندانی قبل از آغاز شکنجه هایی چون استفاده از کابل می کرده و می کنند.
شنیدن فریاد درد و ناله ی هم قطاران، روبرو کردن افراد با یکدیگر و گفتن برخی حرف ها در این رو به رو کردن ها، کلک زدن به زندانی به شکلی که اطلاعاتی را که به نحوی بازجو به آن دست یافته به زندانی مقاوم بازگو کردن و بیان این که این اطلاعات را به طور مثال مسوول تشکیلاتی اش که با ما همکاری کرده داده است. قرار دادن یک زندانی در شرایط دیگر به گونه ای که بقیه فکر کنند او بریده و اطلاعات داده و بسیاری دیگر از کلک ها، روش هایی است که بازجویان برای درهم شکستن روحیه زندانی از آن استفاده می کنند.
یک اصل مهم در این رابطه این است که هرگز به بازجو نباید اعتماد کرد و این هرگز شامل هیچ استثنایی نمی شود.باید از قبل، آمادگی برای بازجوئی وجود داشته باشد و فرد دستگیر شده توجیهات لازم و فکر شده ای رانیز آماده داشته باشد.
در جریان بازجوئی، آن چه مهم است، حفظ خونسردی ست. باید با دقت، به رگبار سئوالات پاسخ داد، به نحوی که ضد و نقیض نباشد. یک نکته را همواره در بازجوئی ها باید در نظر داشت. بازجویان وزارت اطلاعات، طوری سئوالات رامطرح می کنند که گویا از همه چیز مطلع اند، یا دیگرانی که دستگیر شده اند، اطلاعات کاملی داده اند. نباید در جریان بازجوئی به کلامی از این ادعاها باور داشت و به قول معروف بلوف خورد.
در دوران بازجویی هر کس مسوول اعمال خود است. نباید به این فکر کرد که فلانی تاب نیاورد و غیره. رفقایی که از تجارب بیشتری برخوردار می باشند و یا قدرت مقاومت بیشتری دارند، می توانند با دادن روحیه به سایر رفقا، آن ها را برای گذراندن این دوران سخت یاری کنند. هیچ رفیقی را صرفا به دلیل برخی ضعف ها در بازجویی نباید طرد کرد. البته انتقاد از خود همواره کاری شایسته است. رفقا باید بدانند که اگر رفیقی اطلاعاتی را در بازجویی داد، نه از روی اراده که به دلیل اعمال فشارهای غیر انسانی بر روی رفیق بوده است. رفقا باید در هر صورتی اتحاد خود را حفظ کنند. تنها آن هایی که در زندان نقش جاسوس و تواب را بازی می کنند باید از میان جمع طرد شوند. جاسوسی و بازی کردن نقش زندانبان، همواره مرز زندانیان سیاسی بوده است.
شاید بازگویی نمونه هایی از عمل کرد رفقا و کلک های بازجویان بتواند تا حدودی این موضوع را روشن تر کند.
به زنده یاد رفیق محمدرضا حاجی خانی از رفقای عضو تشکیلات ما و از اعدام شده گان تابستان ۶۷ در زیر بازجویی اطلاعات غلطی از طرف بازجو داده می شود، این اطلاعات که بر گرفته از مدارک بدست آمده و نیز سرهم کردن برخی مطالب دیگر بود، باعث می شود تا رفیق فکر کند که یکی از رفقا این اطلاعات را داده و این نه تنها تاثیر منفی بر روحیه ی رفیق می گذارد، بل که منجر می شود تا بازجویان به اطلاعات دیگری دست پیدا کنند. در ادامه ی دوران بازجویی وقتی رفیق محمدرضا با خبر می شود که رفیق اش بر مواضع خود استوار باقی مانده، خوشحال شده و مطالبی را که گفته بود در بازجویی بعدی تکذیب می کند و بازجویان هر قدر که او را کتک زده و شکنجه می کنند، رفیق بر مواضع خود استوار می ماند.
نمونه ی دیگر می توان از رفیق علیرضا صمدزاده نام برد. رفیق از رفقای تشکیلات ما بود که در سال ۶۲ در ضربه به بخش محلات سازمان دستگیر و در تابستان ۶۷ در سن بیست و شش سالگی سر به دار شد.
رفیق در موقع دستگیری به دلیل اقدامی غیر تشکیلاتی در دوران تنبیه انضباطی از طرف تشکیلات قرار داشت و قرار بود این موضوع به صورت برگزاری جلسه ای با رفیق حل و فصل شود.
مسوول رفیق علیرضا که هم حوزه ای زنده یاد رفیق مسعود صدیق بود، از همان ابتدای دستگیری با بازجویان همکاری می کند. بازجویان با توجه به همکاری وی و گزارشاتی که به دست شان رسیده بود، همراه با مسوول تشکیلاتی رفیق علیرضا به خانه ی وی مراجعه کرده و می گویند که از طرف سازمان برای صحبت و گفت و گو بر روی مشکل رفیق آمده اند.
رفیق علیرضا که مسئول تشکیلاتی خود را نیز در میان آن ها می بیند، اعتراض نمی کند، به آن ها باور می آورد و با آن ها می رود.
بازجوها هنگامی که همه ی اطلاعات رفیق را گرفته و از این طریق به یکی از رفقایی که دیگر با سازمان کار نمی کرد دسترسی پیدا کرده و دستگیرش می کنند، رفیق را کتک زده و می گویند: تو در کمیته مشترک هستی.
این برخورد بازجوها هم چون ضربه ی سنگینی بود که رفیق علیرضا را آزار می داد. رفیق علیرضا همواره از این بابت ناراحت بود و خود را مسوول دستگیری رفیق اش می دانست، این در حالی ست که به واقع رفیق هیچ تقصیری در این موضوع نداشت.
این ها تنها گوشه هایی کوچک از تجارب رفقایی هستند که بسیاری از آن ها در تابستان ۶۷ سربدار شدند. بی شک این تجارب و رعایت خطوط کلی آن می تواند برای رفقایی که تجربه ی زندان ندارند، مفید واقع گردد.



Keine Kommentare: