Freitag, 29. August 2008

چالش‌هائی که دولت احمدی‌نژاد با آن روبروست
کشمکش‌ها و اختلافات بی‌پايان جناح‌های حکومتی که از نيمۀ دوّم مردادماه، وارد دور جديدی شده است، همچنان ادامه دارد. يک سرِِ اختلاف و کشمکش، دولت احمدی نژاد است که اين‌بار، نه فقط از سوی دارودستۀ موسوم به اصلاح طلبان، بلکه توسط همراهان احمدی نژاد و "اصول‌گرايان"ی به چالش کشيده می‌شود، که در شمار حاميان وی بوده‌اند
کشمکش و اختلاف بر سر علی کردان، وزير کشور احمدی نژاد که از مجلس اصول‌گرا رأی اعتماد گرفت، همچنان ادامه دارد. وقتی که بوی گند و گندکاری وزير کشور در زمينۀ ارائه مدارک تقلبی و جعل دکترای دانشگاه آکسفورد، شامۀ مجلس را پر کرد، مجلس اصول‌گرا نيز که خود را "اغوا" شده احساس می‌کرد، به فکر جبران مافات افتاد. بحث و مجادله پيرامون اين موضوع و اين که با وجود برخی شبهات، چرا بايد به کردان رأی مثبت داده شود، در مجلس بالا گرفت. در حاليکه علی لاريجانی رئيس مجلس به اين اکتفا کرده بود که به کمک وزارت علوم، در مورد اصالت مدارک وزيرِ کشور تحقيق کند، انتشار نتايج استعلام از دانشگاه آکسفورد و مستنداتی مبنی بر جعلی بودن مدارک وزير احمدی نژاد در سايت خبری- تحليلی "الف" وابسته به احمد توکلی نماينده تهران، لاپوشانی ِ تـقلب، و اقدام سوء استفاده جويانۀ وزير کشور را غير ممکن ساخت. به دنبال اين مسئله، سايت " الف" فيلتر شد. احمد توکلی به دستگاه قضائی شکايت برد و دو روز بعد، در مجلس خواستار آن شد که وزير کشور بطور داوطلبانه استعفا دهد، عذرخواهی کند، وزارت را رها کند و دنبال کار ديگری برود. سخنان توکلی در مجلس، مورد استقبال نمايندگان طيف اصول‌گرای تهران قرار گرفت. روزهای بعد و در جريان اعتراض و پی‌گيری توکلی نسبت به مسدود شدن سايت "الف" ، مشخص شد که در پی شکايت رحيمی، معاون حقوقی و پارلمانی رئيس جمهور، بخاطر انتشار مطالبی پيرامون تقلبی بودن مدارک وزير کشور در اين سايت، آن را فيلتر کرده‌اند. در همين رابطه، يکی از نمايندگان مجلس نيز از مدرک "دوقلو"ی کردان صحبت کرد و گفت، مدرک معاون حقوقی احمدی نژاد هم از نوع مدرک وزير کشور است، موضوعی که تا دقايقی چند موجبات مزاح و مسخره‌گی نمايندگان مجلس را فراهم ساخت
در هر حال، به رغم بالا گرفتن کشمکش ميان مجلس و دولت، تا اين لحظه، هنوز نه خبری از استعفای علی کردان، وزير کشور که از نزديکان و آشنايان احمدی نژاد است انتشار يافته است و نه اقدامی از سوی رئيس جمهور برای عزل و برکناری وی صورت گرفته است. کشمکش اصول‌گرايان مجلس با دولت اصول‌گرا در اين مورد، هنوز خاتمه نيافته است
موضوع ديگری که احمدی نژاد و دولت او را به چالش کشاند، سخنانی بود که اسفنديار رحيم مشائی، معاون رئيس جمهور و رئيس سازمان ميراث فرهنگی و گردشگری جمهوری اسلامی، پيرامون دوستی مردم ايران و مردم اسرائيل برزبان راند. صرف‌نظر از جنجال‌های بيش از حدی که پيرامون اين قضيه به راه افتاد، اما از آنجا که اين ديدگاه با موضع خمينی پيرامون محو و نابودی اسرائيل در تعارض قرار داشت، از اين رو معاون احمدی نژاد، از همه سو تحت فشار قرار گرفت که حرفِ خود را پس بگيرد. احمدی نژاد نيز که چنين شخصی را به معاونت خود برگزيده بود، از اين فشارها و انتقادها برکنار نماند. زمانی که رحيم مشائی در مجلس حضور يافت و پيرامون سخنان خود توضيح داد، نه فقط حاضر نشد حرف خود را پس بگيرد و يا آن را به طريقی اصلاح کند که رضايت معترضين تأمين گردد، بلکه هم در سخنان شفاهی و هم در نامۀ مکتوب خود خطاب به حداد عادل رئيس کميسيون فرهنگی مجلس، ضمن دفاع از مضمون حرف‌های پيشين خود، اين نکته را نيز بر آن اضافه کرد که: "زمان آن گذشته است که يک دين بر همۀ جهان مسلط شود". اين سخنان، نتيجۀ ديگری نداشت جز اينکه اختلاف و کشمکش ميان مرتجعين را تشديد کرد. ۲٠٠ نمايندۀ مجلس با صدور بيانيه‌ای، مواضع معاون رئيس جمهور را مغاير با سياست‌های اصولی جمهوری اسلامی، مخالف صريح مواضع خمينی و خامنه‌ای و انحرافی غير قابل بخشش در زمينۀ سياست خارجی دانستند. نمايندگان مجلس، ضمن آنکه اين موضوع را به دولت اصول‌گرا و رئيس جمهور آن هشدار دادند، خواستار عزل فوری وی شدند. مجلس اصول‌گرا، اين حرف رحيم مشائی معاون رئيس جمهور که "زمان آن گذشته است که يک دين بر همۀ جهان مسلط شود" را نيز، خلاف نص صريح قرآن و مبانی اعتقادی شيعيان پيرامون مهدويت و اصل ظهور دانستندو ضمن محکوم کردن آن، از احمدی نژاد خواستند اين موضع‌گيری را محکوم نموده و با نام برده برخورد جدی بنمايد
ناگفته نماند که بسيج دانشجوئی " دانشکده خبر" نيز با صدور بيانيه شديدالحنی در روز ۲۶ مرداد، معاون رئيس جمهور را "عنصر کم سواد"ی خواند که به عملی "خفت‌بار" دست زده و حرف‌هائی زده است که با مواضع رئيس جمهور مبنی بر محو و نابودی اسرائيل مغايرت دارد. بيانيه، با طرح اين سؤال از احمدی نژاد که "تا کی بايد شاهد لغزش‌ها و خطاها و کوتاه آمدن در مقابل شياطين در دولت مکتبی باشيم؟ " از احمدی نژاد خواسته است که رحيم مشائی را از کابينۀ خود اخراج کند
با اين وجود، نه اين بيانيه‌ها و نه حتی موضع‌گيری پاره‌ای از آيت‌الله‌ها و مراجعی که تلويحاً خواستار عزل وی شده بودند، تغييری در مسأله ايجاد نکرد و حضور وی در کابينه ی احمدی نژاد ادامه يافت. معاون رئيس جمهور حتی پا را فراتر گذاشت و ادعا کرد حرف‌هايش عين آموزه‌های دينی است و حاضر است با هر کس که در اين مورد شک دارد، ده‌ها ساعت بحث، و او را قانع کند. آخرين واکنش دولت در آخرين روز مرداد ماه اين بود که مشاور مطبوعاتی رئيس جمهور، سخنان معاون رئيس جمهور را مخدوش و دارای اشکال خواند و او را از تکرار آن برحذر داشت و بعد هم چنين اضافه کرد که اين موضوع با تذکر، حل و فصل خواهد شد، که البته هنوز حل و فصل نشده است
موضوع ديگری که دولت احمدی نژاد را به چالش کشانده است، صحبت‌ها و انتقادات رفسنجانی از سياست‌های دولت و حملات وی به اين سياست‌هاست. اگرچه کشمکش ميان باند رفسنجانی و دولت احمدی نژاد موضوع جديدی نيست، اما رفسنجانی با اعلام پايان دوران مدارای مجمع تشخيص مصلحت با دولت، دور جديدی از انتقادات را آغاز کرده است که همچنان ادامه دارد. رفسنجانی در يک سخنرانی مورخ ۲۱ مرداد گفت: "مقام معظم رهبری در ابتدای فعاليت دولت نهم از ما خواستند مدتی با اين دولت مدارا کنيم. می‌توانيم بگوئيم اين مدت تمام شده است". رفسنجانی در همين سخنرانی ادعا کرد که دولت احمدی نژاد، در اجرای اصل ۴۴ قانون اساسی که خواستار خصوصی سازی شرکت‌های دولتی‌ست، ناکام مانده است. اکبر رفسنجانی، يار ديرين خمينی، رئيس مجلس خبرگان و مجمع تشخيص مصلحت نظام، از آن روز به بعد نيز، هر روز، به يک بهانه‌ای سخنرانی می‌کند و دربارۀ هر چيزی که از آن طريق بتواند احمدی نژاد را مورد حمله قرار دهد، اظهار نظر می‌کند و دولت وی را نيز پی‌درپی به چالش می‌کشد. يک روز از نحوۀ ادارۀ کشور که مردم را در زمستان و تابستان دچار قطع گاز و برق می‌کند انتقاد می‌نماید و آن را نتيجۀ ضعف مديريت کشور می‌داند و روز ديگر، در مورد خشک‌سالی اظهار نظر می‌کند و از کم توجهی دولت به تحقيقات در زمينۀ علوم زراعت و آب و خاک و عدم رعايت سياست‌های مجمع تشخيص مصلحت، گله می‌کند. رفسنجانی می‌گويد: " مجمع تشخيص مصلحت، سياست‌های کلی بخش کشاورزی و طرح جامع مديريت آب را مشخص کرده است که اگر مراعات می‌شد، چنين خشک‌سالی به وقوع نمی‌پيوست"
احمدی نژاد نيز اگر چه گوشش از اين حرف‌ها پر شده است و با اين ادعا که دولت نهم، دولت کار است و وقت خود را با پاسخ دادن به موج سازی‌های سياسی تلف نمی‌کند، سعی کرد، چنين وانمود سازد که وقعی به اين حرف‌ها نمی‌گذارد، اما بديهی است که حرف‌های دردسر ساز رفسنجانی نيز تأثيرات خود را بر جای می‌گذارد، دولت را به چالش می‌کشد و اختلاف و کشمکش را نيز دامن می‌زند
درست در بحبوحه ی اين رويدادها و کشمکش‌ها، که هر يک به نحوی دولت را به چالش می‌کشند است که خامنه‌ای در ۲۷ مرداد، به مناسبت "ميلاد امام زمان" نطقی ايراد می‌کند که حاصل آن جز تضعيف گروهی از اصول‌گرايان و حاميان جدی احمدی نژاد، چيز ديگری نبود. خامنه‌ای در نطق خود، ضمن اظهار نظر پيرامون "انتظار ظهور مهدی موعود" و جايگاه آن در اعتقادات شيعيان و برزبان راندن خزعبلات فريب‌آميزی از اين دست که خداوند عمر طولانی به حضرت داده است و مردم بايد انتظار بکشند که سرانجام امام زمان ظهور کند و نظم غير عادلانه را به نظمی عادلانه مبدل سازد، نکاتی نيز پيرامون آن دسته از افرادی که ادعای رؤيت و ارتباط با امام زمان دارند، مطرح نمود. خامنه‌ای، " ادعای رؤيت، ارتباط، تشرف و يا دستور گرفتن از امام زمان و اقتدای به وی " را ادعاهائی شرم‌آور خواند و چنين مدعيانی را، سود جويان و دکان‌دارانی ناميد که به قصد فريب مردم دست به اين کار می‌زنند. همان روز رفسنجانی نيز، اگر چه با لحنی ملايم‌تر، سخنان مشابهی برزبان راند و گفت: " ما مأموريم کسی که ادعای پيام رسانی از طرف حضرت مهدی موعود را داشت و يا زمانی برای ظهور منجی مشخص کرد، آن را نپذيريم و تکذيب کنيم"
اگر چه، بسیاربعید است در شرايط حاضر خامنه‌ای قصد تضعيف موقعيت احمدی نژاد را داشته باشد، اما بديهی‌ست که، سخنان وی، به تضعيف لااقل يکی از شاخه‌های اصول‌گرا، يعنی جريان مصباح يزدی که از حاميان اصلی دولت نظامی – امنيتی احمدی نژاد است، منجر می‌گردد. رئيس جمهور اصول‌گرا نيز اگر چه در مورد ادعاهای رنگارنگ خود پيرامون ارتباط با "امام زمان" و حلول نور و اَمثال آن سکوت کرد و يا خود را به فراموشی زد، اما در همان حال سعی نمود به نحوی صف خود را از کسانی که "ظرفيت شناخت امام زمان را ندارند و مجالس کذائی ادعای ارتباط با امام برپا می‌کنند" جدا نمايد. با اين همه، روشن است که با اين سخنان و موضع‌گيری خامنه‌ای که تضعيف گروهی از حاميان جدی احمدی نژاد را در پی دارد، در عين حال چماق سازی احمدی نژاد از مديريت امام زمانی جهت مقابله با رقبای خويش، به مانع برخورده است و نتيجه در هر حال تضعيف موقعيت احمدی نژاد است
اگر رفسنجانی با انگيزه قدرت طلبی، آگاهانه و برای تضعيف احمدی نژاد و دولت وی، دست به حمله می‌زند و حتا می‌تواند از طريق اين حملات و انتقادات، برای دورۀ آيندۀ رياست جمهوری، تبليغ، توشه‌اندوزی و زمينه‌سازی کند، اما به‌نظر نمی‌رسد که جناح خامنه‌ای برای رياست جمهوری دورۀ آينده، گزينه ديگری، جز همين احمدی نژاد داشته باشد. بنابراين شرط عقل حکم می‌کند که خامنه‌ای همچنان از وی حمايت کند و نگذارد موقعيت وی تضعيف شود. اما معضل اينجاست که رهبر حکومت اسلامی هم برای تحکيم و تقويت رژيم جمهوری اسلامی، گاه راه ديگری ندارد جز آنکه حرف‌هائی بزند و مواضعی اتخاذ کند که رئيس جمهور اسلامی و حاميان وی را تضعيف می‌کند. اين هم از تناقضات حکـومت اسلامی‌ست که رهبرش برای تقويت نظام جمهوری اسلامی، بايد آن را تضعيف کند. بنابراين، ترديدی در اين مسأله وجود ندارد که نزاع و کشمکش ميان مرتجعين ادامه خواهد يافت. نکته مهم در اين ميان اين است که، ماهيت اين‌گونه نزاع‌ها و جنگ و جدال‌ها، بر اکثر مردم ايران روشن شده است. اکثريت قريب به اتفاق مردم ايران سال‌هاست به اين واقعيت پی‌برده‌اند که مرتجعين حاکم، خواه در لباس نمايندگی مجلس، خواه در لباس وزير، مستقل از اينکه با کدام دوز و کلک و از چه راهی به اين مقام و منصب رسيده باشند، مستقل از اينکه در مورد اسرائيل، مهدی موعود، خصوصی سازی و يا هر مقوله ديگر، چه ديدگاه و چه نظری داشته باشند و مستقل از اينکه تا چه اندازه به دارودسته موسوم به اصلاح طلبان، اصول‌گرايان و به کابينۀ احمدی نژاد نزديک و يا از آن دور باشند، همگی سروته يک کرباس، خادم يک دستگاه و مهره‌ی نظم ارتجاعی و استثماری‌ حاکم اند. آنچه در برابر انبوه کارگران و زحمتکشان قرار گرفته است، نه دل خوشی به اين يا آن اختلاف و کشمکش، که تعيين تکليف قطعی، با این نظم ارتجاعی و استثماری ست
تاریخ‌نویسی به شیوه وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی
از هنگامی که بشریت به طبقات ستم‌گر و ستم‌دیده منقسم گردید، سراسر تاریخ بشریت آکنده از مبارزه‌ی قهرمانانه ستم‌دیدگان برای رهایی از یوغ اسارت ستم‌گران است. این مبارزه، وقفه‌ای نخواهد یافت و تاریخ روی آرامش به خود نخواهد دید، مگر آن هنگام که بشریت ستم‌دیده، چنان ستم‌گران را به گورستان تاریخ بسپارد که دیگر نام و نشانی از طبقات، ستم‌گر و ستم‌دیده، بر جای نمانده باشد. لذا به رغم تمام سلاخی‌های طبقات ستم‌گر، در هر گام از سیر صعودی تاریخ، مبارزات ستم‌دیدگان در ابعادی پیش از آن ناشناخته، سر برآورده است، تا جایی که هیچ گاه در تاریخ بشریت همچون دورانی که طبقات سرمایه‌دار و کارگر بر پهنه تاریخ ظاهر شدند، جنگ طبقات، چنین پردامنه و آشکار نبوده و هیچ طبقه‌ای بی‌رحمانه‌تر از بورژوازی، کشتار و سرکوب نکرده است
در سراسر دورانی که نظام سرمایه‌داری حاکمیت خود را بر جهان پی افکنده است، بورژوازی صدها جنبش و قیام کارگری را به خاک و خون کشیده است و تنها در طول قرن بیستم، میلیون‌ها کمونیست را قتل عام کرده است. با این همه، کمونیسم، چونان کابوسی‌ست که هیچ گاه طبقات مرتجع را رها نکرده است. وحشتی که بورژوازی از کمونیسم دارد، بی حد و انتهاست. دلیل هم دارد. بورژوازی که خود برآمده از یک سیر تحول تاریخی‌ست، نمی‌تواند خصلت مشروط و گذرای نظمی را که پاسدار آن است، از خودش پنهان دارد. نمی‌تواند دشمنی را که رو در رویش قرار گرفته و تمام موجودیت‌اش را تهدید می‌کند، نبیند. لذا برای طولانی‌تر کردن دوران احتضار خود و نظام‌اش، راهی جز این در مقابل خود نمی‌‌بیند که هر روز ماشین سرکوب اش را با مدرن‌ترین وسایل تجهیز نماید و توسعه دهد و هر تخطی و سوء قصد به نظم موجود را به بی‌رحمانه‌ترین وجه ممکن سرکوب کند. اما تنها به سرکوب مادی بسنده نکرده، بلکه تمام وسایل و امکانات تبلیغاتی و شکل دادن به افکار عمومی را به کار گرفته، نظریه‌پردازانش خروارها کاغذ را سیاه کرده‌اند تا به خیال خودشان ابطال مارکسیسم و کمونیسم را اعلام کنند و نظام سرمایه‌داری را آخرین ملجا و پناهگاه تاریخ معرفی نمایند. مکمل آن نیز سیلی از پست‌ترین و رذیلانه‌ترین دشنام‌ها، دروغ و افترائات ساخته و پرداخته دستگاه‌های امنیتی و اطلاعاتی علیه سازمان‌های کمونیست و انقلابیون کمونیست بوده است
وقتی که بورژوازی و لشکر نظریه‌پردازش عجز و ناتوانی خود را در برابر نظرات مارکس نشان دادند، با سیلی از کثیف‌ترین اتهامات به جنگ مارکس برخاستند. وقتی که نتوانستند در یک جدال نظری و سیاسی، کمونیست برجسته‌ای نظیر لنین را از پای درآورند، اتهام کثیف جاسوس آلمان را به او زدند. اما تمام این تلاش‌های رذیلانه با شکست روبرو گردید. حقیقت بر میلیون‌ها کارگر و کمونیست پوشیده نماند. مارکس به آموزگار بزرگ کارگران سراسر جهان تبدیل شد و امروز هر کس که بویی از انسانیت برده باشد، او را پرومته‌ای می‌شناسد که آتش رهایی انسان را به ارمغان آورده است. لنین نیز مقام خود را به عنوان برجسته‌ترین و بزرگ‌ترین کمونیستی‌ست که قرن بیستم به خود دیده است، در تاریخ بشریت ثبت کرده است . جنبش کمونیستی و کارگری از این نمونه‌ها فراوان دارد. لذا جای تعجب نیست که پس از سال‌ها کشتار و سرکوب فدائیان در ایران و تمام شیوه‌های کثیف طبقه حاکم علیه سازمان ما، از همان نخستین روزی که موجودیت‌اش را در سیاهکل اعلام نمود، تا به امروز، تازه دستگاه شکنجه و کشتار جمهوری اسلامی که گویا تمام جنایاتش هنوز کارساز نبوده است، در نقش تاریخ‌نویس ظاهر شده و با یک مشت جعلیات به مصاف یک دوران از تاریخ سازمان ما برخاسته است
اخیراً "مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی" وابسته به وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی کتابی انتشار داده است، تحت عنوان "چریک‌های فدایی از نخستین کنش تا بهمن ۱۳۵۷". بر کسی پوشیده نیست که وزارت اطلاعات، بیکار نبوده است که هوس نوشتن کتابی در مورد چریک‌های فدایی خلق در متجاوز از ۹۰۰ صفحه به سرش زده باشد، بلکه هدف معینی در این کار داشته و دارد. هر انسانی با کمی آگاهی نیز می‌داند که وقتی دستگاه جاسوسی، شکنجه و کشتار یک رژیم مرتجع پاسدار نظام سرمایه‌داری، نوشته‌ای در مورد یک سازمان کمونیست انتشار می‌دهد، هدفی را دنبال می‌کند
از آنجائی که پرداختن به تک تک مواردی که وزارت اطلاعات در این کتاب مطرح کرده است، در یک مقاله نشریه ممکن نیست، لذا در اینجا صرفا به اهداف وزارت اطلاعات از انتشار این کتاب می‌پردازیم
هر کس که نوشته وزارت اطلاعات را از اول تا به آخر بخواند، می‌بیند که در سطر، سطر این نوشته، نویسندگان وزارت اطلاعات تلاش کرده اند، بر یک دوران از مبارزات قهرمانانه کمونیست‌های ایران که یکی از صفحات برجسته در تاریخ مبارزات توده‌های زحمتکش و ستم‌دیده مردم ایران است، خط بطلان بکشند
مبارزه‌ای که چریک‌های فدایی خلق ایران، آغازگر آن بودند، به رغم هر اشتباه نظری و عملی، از چند جهت در جنبش کمونیستی ایران، نقش ایفا نمود. این مبارزه احیاکننده سنت کمونیستی مبارزه آشتی‌ناپذیر علیه نظم مستقر و طبقه حاکم و ستم‌گر در ایران بود که در نتیجه سلطه سوسیالیسم اپورتونیستی حزب توده به طاق نسیان سپرده شده بود. مبارزه چریک‌های فدایی که با مرزبندی نظری و عملی با رویزیونیسم آغاز گردید، بر بی‌عملی خط بطلان کشید و به یک دوران از رکود و شکست که ماحصل سوسیالیسم بورژوایی و خیانت‌های بی‌انتهای حزب توده بود، پایان بخشید. با آغاز این مبارزه، توده‌های کارگر و زحمتکش، با کمونیست‌هایی روبرو شده بودند که عمل‌شان با گفتارشان انطباق داشت و برای رسیدن به اهداف و آرمان‌های کمونیستی خود، از جان‌شان نیز دریغ نمی‌کردند. آن‌ها، سیمای نوینی از کمونیست‌ها به توده‌های زحمتکش مردم نشان دادند. لذا بدون دلیل نبود که به رغم تمام وحشی‌گری ساواک رژیم شاه و سیلی از اراجیف و اتهامات دستگاه تبلیغاتی و امنیتی نظیر خرابکار، تروریست، عامل بیگانه و... گروه گروه از پیش‌روترین و آگاه‌ترین مردم از میان روشنفکران و کارگران به صفوف سازمان می‌پیوستند و یا خود را هوادار می‌دانستند. لذا پر واضح است که جمهوری اسلامی، این رژیم مرتجعی که رسالت‌اش کار نیمه تمام رژیم شاه و سازمان امنیتی آن در کشتار کمونیست‌ها بوده است، تمام تلاش خود را به کار گیرد، تا شاید بتواند سیمایی را که چریک های فدایی از کمونیستها در ایران ارائه دادند، از بین ببرد. یکی از اهداف اصلی وزارت اطلاعات از انتشار این کتاب همین مسئله است. از این‌روست که صفحات متعددی از نوشته وزارت اطلاعات و همکاران توده‌ای آن از نمونه شهبازی و پرتوی، با استناد به نقل قول‌های متعدد از حزب توده، کیانوری و بیگوند، به این مسئله اختصاص یافته است که کمونیسم و مارکسیسم آن چیزی نبود که چریک‌های فدایی به آن باور داشتند، بلکه آن چیزی است که "صاحب‌نظران" مارکسیسم و لنینیسم، امثال کیانوری، ارائه داده‌اند. وزارت اطلاعات فراتر می‌رود و ادعا می‌کند، اصلاً مبارزه‌ای در کار نبود، تمام کار چریک‌های فدایی از سیاهکل تا سال ۵۷، چند ترور بود و "کانگستریسم". وزارت اطلاعات بهتر از این نمی‌توانست رسوایی خود و کتاب‌اش را جار بزند
در حالی که هنوز انقلاب ایران آغاز نشده بود، در تمام نیمه اول دهه پنجاه، جامعه ایران عرصه نبردی سیاسی و نظامی، علیه رژیم شاه بود که نقش اصلی و رهبری‌کننده را در آن، سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران بر عهده داشت. این مبارزه در آن حد وسعت گرفته بود که تنها هزاران تن از اعضا و سمپات‌های سازمان، در جریان این مبارزه به اسارت رژیم درآمدند، لااقل ده‌ها تظاهرات از سوی دانشجویان دانشگاه‌ها در حمایت و پشتیبانی از سازمان و مبارزات آن صورت گرفت و گرایش به سازمان در صفوف کارگران مدام افزایش ‌یافت. دستگاه رسوای جاسوسی و کشتار جمهوری اسلامی، براین مبارزه نام " کانگستریسم" می‌نهد و بر این پندار است که با این اراجیف می‌تواند، به هدف خود برسد و یک دوران از مبارزات درخشنده جنبش کمونیستی را به خیال خودش بی‌اعتبار سازد
وزارت اطلاعات اما، در این تلاش نافرجام خود، می‌خواهد راه حلی نیز برای نجات رژیم جمهوری اسلامی از معضلی که امروز با آن روبروست، دست و پا کند. جمهوری اسلامی هزاران تن از کمونیست‌های ایران را به قتل رساند. با این وجود بار دیگر می‌بیند که کمونیست‌ها از همه جا سر بلند کرده‌اند. در پیشاپیش جنبش کارگری، کمونیست‌ها قرار گرفته‌اند. در دانشگاه‌ها کمونیست‌ها مایه افتخار و سربلندی جنبش دانشجویی هستند. در هر کجا که جنبشی رادیکال پا می‌گیرد، در آن جا کمونیست‌ها حضور دارند. اما مسئله به همین جا ختم نمی‌شود. نسل نوین کمونیست‌های ایران، همچون چریک‌های فدائی به جوهر انقلابی مارکسیسم، به انقلاب اجتماعی، سرنگونی قهرآمیز طبقه حاکم و دیکتاتوری پرولتاریا، باور دارد. بنابراین مفهوم است که چرا وزارت اطلاعات در نوشته خود علیه سازمان ما، تلاش کرده است، حزب توده را داور صحت و سقم مارکسیسم و سوسیالیسم قرار دهد. اما تلاش وزارت اطلاعات در این عرصه نیز عبث و بی‌فرجام خواهد بود. سوسیالیسم حزب توده که تئوریسین سرشناس آن احسان طبری در نوشته‌های متعددش آن را بی کم و کاست با اسلام ناب محمدی یکی می‌دانست، رسواتر از آن است که کسی پیدا شود و آن را به عنوان سوسیالیسم بپذیرد. حزب توده، نه از آن هنگام که پس از اتحادش با ارتجاع مذهبی به چنان لاشه متعفنی تبدیل شده که بوی تعفن‌اش چنان زننده است که به کسی حتا اجازه نزدیک شدن به آن را نمی‌دهد، بلکه در سراسر دوران موجودیت‌اش، حتا برای یک لحظه نیز حزبی مارکسیست و سوسیالیست نبوده است تا کسی از آن چیزی بیاموزد
وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی در نوشته خود تلاش کرده است که با رد مبارزات سازمان ما، اثبات کند، مبارزه قهرآمیز علیه طبقه حاکم و برای برانداختن نظم موجود بی‌فایده است
سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران، از آغاز موجودیت‌اش، این سنت مبارزاتی را در ایران مستحکم ساخت که تحت هر شرایطی باید علیه ستم‌گران جنگید، هیچ گاه نباید در مقابل مرتجعین سر تسلیم فرود آورد و آرام گرفت و سر انجام این که مرتجعین را تنها با قهر انقلابی می‌توان از اریکه قدرت به زیر کشید. سازمان، البته اشتباهات متعددی در عرصه نظری وعملی و کاربرد تاکتیک مسلحانه نیز داشت که در مقاطع مختلف حیات سازمان، مورد بازبینی و نقد قرار گرفت. اما این اشتباهات ربطی به ادعاهای وزارت اطلاعات در نفی مبارزه قهرآمیز ندارد. لازم نبود که سال‌ها بعد وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی، به خود زحمت دهد و در نفی ترور یاوه‌سرایی کند. نه بیژن جزنی و نه لنین که وزارت اطلاعات سعی کرده به آن‌ها استناد کند، و نه هیچ مارکسیست دیگری پیدا نشده که ترور را نفی کند. آن چه که آن‌ها مردود اعلام کرده‌اند تروریسم یا ترور سیستم شده‌ای است که تروریست‌ها از طریق آن می‌خواهند یک حکومت را سرنگون کنند. بحث رفیق جزنی یا رفقای دیگر در انتقاد به تاکتیک‌های سازمان، نقش و اهمیت هریک از مبارزات سیاسی و نظامی و تقدم هر یک از آن‌ها در هر مرحله‌ای از تکامل جنبش بود. حتا بعدها این نظر رفیق جزنی که مبارزه مسلحانه نقش محوری در مبارزات سازمان دارد، این هم مورد انتقاد قرار گرفت و رد شد. چرا که پس از تثبیت سازمان در سال ۵۳ و روی‌آوری گسترده انقلابیون کمونیست به سوی سازمان، تاکتیک مسلحانه فقط می‌توانست، نقشی فرعی داشته باشد و تمام فعالیت متمرکز در درون کارگران و مبارزه صنفی و سیاسی آن‌ها باشد. اما به رغم تمام اشتباهات یک چیز در مبارزات سازمان آموزنده و زنده بوده و هست. قهر ضد انقلابی را باید با قهر انقلابی سرنگون کرد. طبقات حاکم را جز با سلاح نمی‌توان از اریکه قدرت به زیر کشید. از این‌روست که سازمان ما امروز نیزهم‌چنان بر سرنگونی قهرآمیز جمهوری اسلامی تأکید دارد و بر این حقیقت پای می‌فشارد که جمهوری اسلامی را تنها با قیام مسلحانه توده‌های کارگر و زحمتکش، می‌توان سرنگون کرد و برانداخت. وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی اگر هزاران صفحه نیز در رد مبارزه مسلحانه سیاه کند، ذره‌ای نمی‌تواند در میان انقلابیون کمونیست تردید ایجاد نماید که تنها راه رهایی توده‌های مردم از شر ستم‌گران، قیام مسلحانه است. این درسی‌ست که هر انسان انقلابی و کمونیست از مبارزات سازمان ما و تجربیات توده‌های مردم در جریان سرنگونی رژیم شاه آموخته است
وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی در نگارش کتاب خود، هدف دیگری را نیز دنبال کرده است و آن تلاش برای مخدوش کردن چهره مبارزینی است که به عنوان سمبل مبارزه، ایستادگی و قهرمانی در نبرد علیه مرتجعین ستم‌گر در قلب توده‌های کارگر و زحمتکش جای گرفته‌اند
وزارت اطلاعات که تاریخ را به روش مختص خودش به عنوان یک سازمان جاسوسی، شکنجه و کشتار نوشته است، یکی از منابع مورد استنادش تکه پاره‌های گزین شده‌ای از بازجویی‌های شکنجه‌گران ساواک است که می‌توانسته در خدمت مقاصد‌ش از آن‌ها استفاده کند. اما این، از نمونه رسواترین شیوه‌های سازمان‌های اطلاعاتی رژیم‌های سرمایه‌داری در جعل حقایق است
اولاً، تاریخ‌نویسی وزارت اطلاعات، مبتنی بر بازجویی‌هاست که زیر شکنجه تخت و شلاق، آپولو، سنگ آسیاب و شوک الکتریکی اخذ شده و پشیزی اعتبار ندارد. ثانیاً، این شیوه رسوای مختص وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی‌ست که بریده‌هایی از بازجویی‌ها و اسناد ساواک و شکنجه‌گران آن را به عنوان مدرک و مأخذ علیه سازمان و رفقای ما که به اسارت شکنجه‌گران درآمدند، ذکر کند. بنابراین حتا اگر بی کم و کاست، عین سند باشد، جعل تمام حقیقیتی‌ست که در یک پرونده وجو دارد. با این شیوه رسواست که قهرمانان حماسی نبرد سیاهکل کسانی معرفی می‌شوند که می‌خواهند خود را تسلیم نیروی سرکوب رژیم شاه کنند. در حین مبارزه در می‌روند و دست آخر هم چند سطری دفاع حقوقی. مسعود احمدزاده که سمبل مقاومت در زیر وحشیانه‌ترین شکنجه‌های ساواک بود، علیه او هم باید چیزی گفته شود که دیگر سمبل مقاومت در زیر شکنجه و در مقابل شکنجه‌گران نباشد. بالاخره در ورقه‌های بازجویی وی، شماره تلفنی پیدا می‌شود که پس از تحمل یک هفته شکنجه به بازجو داده شده و ساواک پس از مراجعت به آن جا با خانه تخلیه شده‌ای رو به رو می‌گردد. وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی، اما نتیجه می‌گیرد: اگر لو دادن خیانت است، پس "احمدزاده نیز خود خائن می‌باشد، زیر وی در پنجمین جلسه بازجویی که در تاریخ ۱۰ / ۵ / ۵۰ انجام شد، شماره تلفن منزل چنگیز قبادی را فاش می‌سازد، مأموران از این محل حدود ۴۸ ساعت مراقبت می‌کنند ولی هیچ گونه رفت و آمدی را مشاهده نمی‌کنند." وزارت اطلاعات چه مفتضحانه سمبل مقاومت در زیر شکنجه شکنجه‌گران را افشا کرده است! وزارت اطلاعات حتا برای حفظ ظاهر قضیه هم که شده، اشاره‌ای ولو کوتاه به دادگاه و دفاعیات رفیق مسعود احمدزاده و رفقای دیگری که رژیم شاه را در دادگاه‌های خودش به محاکمه کشیدند و در روزنامه‌های آن روزها هم خبرش منعکس گردید، ندارد. از تاریخ‌نویسان وزارت اطلاعات جز این هم نمی‌توان انتظار داشت. آن‌ها از کثیف‌ترین روش‌ها برای کسب و کار اطلاعاتی و جاسوسی خود استفاده می‌کنند. آن‌ها حرفه‌شان آدم‌کشی در خدمت رژیم ارتجاعی حاکم بر ایران است، لذا به کثیف‌ترین شیوه‌ها متوسل می‌شوند، تا به خیال خودشان سمبل‌های مبارزات توده‌ها را خراب کنند. پس چه جای تعجب است که رفیق حسن نوروزی را که سمبل یک کارگر پیشرو و آگاه است، واجد "عناصر فاشیستی و دژخیمانه و خشونت گانگستری" بنامند. رفیق اعظم روحی آهنگران که مدت‌ها ساواکی‌ها را با قرارهای غیر واقعی سرگرم کرده بود، کسی معرفی کنند که همه اطلاعاتش را به ساواک داده است. همه رفقایی را که دستگیر شدند، چنان تصویر کند که اطلاعات و قرارهایشان را لو داده‌اند و آن‌هایی هم که زنده به چنگ شکنجه‌گران نیافتادند، هر یک با سیلی از اراجیف و اکاذیب متهم شوند. در این میان وزارت اطلاعات کینه نامحدودی نسبت به رفیق حمید اشرف از خود نشان می‌دهد. وزارت اطلاعات برای برانگیختن کثیف‌ترین احساسات ناسیونالیستی، ادعا می‌کند که حمید اشرف از آن رو رضایت داد که خلیج، جایگزین خلیج فارس شود که از لیبی، یمن، جبهه خلق برای آزادی فلسطین، جبهه خلق برای آزادی عمان، کمک مالی و تسهیلاتی دریافت می‌کرد و انترناسیونالیست بودن "بهانه" بود
برغم یاوه سرائی و ادعای مضحک وزارت اطلاعات مسئله کمک، هیچ ارتباطی به موضع سازمان در مورد خلیج نداشت و ندارد. اتفاقاً این یکی از برجسته‌ترین خصلت‌های انترناسیونالیستی سازمان بود که دعوای رژیم‌های مرتجع حاکم بر ایران و کشورهای عربی را بر سر عربی یا فارسی بودن خلیج، مسئله طبقات حاکمه این کشورها اعلام نمود که ربطی به یک سازمان کمونیست انقلابی ندارد. کمونیست‌ها به صدای بلند اعلام کرده‌اند کارگران میهن ندارند. میهن در دست طبقات سرمایه‌دار مرتجع است. کمونیست‌ها برای برچیدن تمام مرزهای جغرافیایی و جهانی که متعلق به همه انسان‌های آزاد و رها شده از قید نظام طبقاتی هستند، مبارزه می‌کنند. لذا هر سازمانی که خود را کمونیست و انترناسیونالیست می‌داند، دعوا بر سر نام شط‌العرب، یا اروند رود، خلیج فارس، یا خلیج عربی را مسئله بورژوازی در ایران و کشورهای عربی می‌داند که ربطی به منافع توده‌های کارگر و زحمتکش ندارد
وزارت اطلاعات آن چه را که در چنته داشته علیه حمید اشرف، این قهرمان ماندگار توده‌ها، به خدمت گرفته است. در جایی هم که دیگر چیزی برای گفتن نداشته است و اسناد و مدارک‌اش ته کشیده است، به یاری همکاران ساواکی خود برمی‌خیزد و می‌کوشد کتشاری را که شکنجه‌گران ساواک در یکی از حملات خود به محل زندگی رفقا به راه انداختند و حتا به کودکان کم سن و سال، ناصر و ارژنگ شایگان شام اسبی نیز رحم نکردند، آن را به حمید اشرف نسبت دهد. اما اگر تاکنون تکه پاره‌هایی از بازجویی‌ها برای پیشبرد اهداف وزارت اطلاعات کفایت نمی‌کرد، استناد تاریخ نویسان وزارت اطلاعات به گفته‌های این و آن بود، اکنون دیگر به همین نیز نیازی نیست. یکسره داستان جعل می‌کند و می‌نویسد
"در همین خانه بود که رفتار هولناکی از حمید اشرف سر زد. او در آخرین لحظات، پیش از فرار، ارژنگ و ناصر شاگان شام‌اسبی را با شلیک گلوله‌هایی به سرشان کشت، تا مبادا زنده گرفتار شوند و از طریق آن دو کودک ۱۲ و ۱۳ ساله، اطلاعاتی به دست ساواک و کمیته مشترک بیفتد. شاید هم آن گونه که بعداً اعتراف کرد، نگران آینده زندگی آنان در واپسین روزهای جنگ و گریز رفقای خود بود." برای وزارت‌خانه شکنجه و کشتاری که تنها در طول کم‌تر از ۲ ماه، هزاران زندانی سیاسی را قتل عام کرد، البته جعلیاتی از این دست عجیب نیست. اما حتا یک آدم به کلی بی‌اطلاع از مسایل سیاسی، وقتی که این جملات را می‌خواند، اوج رسوایی رژیم جمهوری اسلامی و سازمان آدم‌کش آن را می‌بیند. وزارت اطلاعات از کجا چنین چیزی را شنیده است؟ معلوم نیست. حمید اشرف چگونه، کی و کجا "بعداً اعتراف کرد" معلوم نیست و تازه در آخر داستان جعلی وزارت اطلاعات متوجه می‌شنویم که حمید اشرف اعترافی نداشته، چون به ادعای وزارت اطلاعات "شجاعت آن را نداشت که با روایت صادقانه این واقعه در جزوه "پاره‌ای از تجربیات جنگ چریکی در ایران" این جنایت را به نام خود ثبت کند." و بعد هم برای این که جعلیات خود را عین واقعیات نشان دهد، می‌گوید: "امروز وقت آن است که همه کسانی که به نقد گذشته خود پرداخته‌اند و هم چنان حمید اشرف را رفیق کبیر می‌نامند، موضع خود را در این باره روشن سازند."
می‌بینید، تاریخ‌نویسی به شیوه وزارت اطلاعات را؟ دادستانی جعل می‌کند، جنایت شکنجه‌گران ساواک را به حمید اشرف نسبت می‌دهد و بعدهم برای این که جعلیات خود را خیلی جدی و واقعی نشان دهد، "از همه کسانی که به نقد گذشته خود پرداخته‌اند" می‌خواهد "موضع خود را در این باره روشن سازند."
تاریخ‌نویسان وزارت اطلاعات، در نوشته خود از این جعلیات فراوان دارند، اما این، از نمونه رسواترین آن‌هاست
وزارت اطلاعات در پایان کتاب خود داستان پر طول و تفصیلی از نفوذ یکی از عوامل ساواک در یکی از گروه‌های هوادار که ارتباطی هم با سازمان نداشت، نقل می‌کند، و نتیجه می‌گیرد که چیزی نمانده بود، ساواک رهبری سازمان را هم به دست بگیرد. جای شکرش باقی‌ست که وزارت اطلاعات ادعا نکرده است، عوامل ساواک در رهبری سازمان قرار گرفته و یا یکی را به درون سازمان نفوذ داده باشد. اما با این وجود به اشکال مختلف تلاش می‌کند، ضربات سازمان را در سال ۵۴ و ۵۵ به نفوذ ساواک نسبت دهد. این نیز از نمونه جعلیات دیگر وزارت اطلاعات است. ضرباتی که در این سال‌ها به سازمان وارد آمد، نتیجه تغییراتی بود که در شکل سازماندهی و فعالیت‌های کارگری و توده‌ای سازمان پیش آمد. اشکالات در شیوه کار و نحوه سازمان‌دهی باعث گردید که ساواک بتواند از طریق ردگیری‌های تلفنی و تعقیب‌های پلیسی خود، چند خانه را شناسایی کند و رفقایی را که در این خانه‌ها بودند، به قتل برساند. از این بابت هم چیزی عاید وزارت اطلاعات نمی شود
در خاتمه نیز هیچ چیز بهتر از آخرین پاراگراف کتاب، هدف دستگاه امنیتی رژیم و تاریخ‌نویسی به شیوه وزارت اطلاعات را به همگان نشان نمی‌دهد. چرا که در این جا شهود حی و حاضر و ناظر، نه ده‌ها و صدها، بلکه هزاران انسانی هستند که در صبح روز ۲۱ بهمن در مراسم سازمان به مناسبت بزرگداشت سالروز نبرد سیاهکل گرد آمده بودند. همین که خبر رسید نیروهای گارد به همافران حمله کرده‌اند، چندین هزار انسانی که برای شرکت در این مراسم گرد آمده بودند، با شعار "ایران را سراسر سیاهکل می‌کنیم" " به یاری همافران بشتابیم" سیل‌آسا به سمت نیروی هوایی هجوم بردند. در حالی که این جمعیت عظیم تمام مناطق اطراف را به همراه توده‌های مردم سنگربندی کرد و پیشقراول قیام شد، مینی‌بوس‌های طرفدار خمینی، تا شب همان روز در خیابان‌ها فریاد می‌زدند: "امام حکم جهاد نداده است" به خانه‌های خود برگردید. دلیل آن هم روشن بود. چون بهشتی و بازرگان و دیگر سران هیئت حاکمه جدید در حال تحویل گرفتن مسالمت‌آمیز قدرت بودند و قیام قرار و مدارها و محاسبات آنها را بر هم می‌زد. اما قیام آغاز شده بود و هزاران تن از نیروهای سازمان به همراه توده‌های مردم، واحدهای گارد را در هم شکسته و تانک‌های آنها را پیش از آنکه به هدف برسند، با کوکتل به آتش کشیدند . حالا گوش کنید و ببینید وزارت اطلاعات چه می‌گوید
"روز شنبه ۲۱ بهمن، در حالی که زد و خورد بین مردم و همافران از یک سو و افراد گارد شاهنشاهی از سوی دیگر، از نیمه‌های شب گذشته آغاز شده بود و مردم به سرعت مسلح می‌شدند تا آخرین ضربت‌ها را بر رژیم شاهنشاهی وارد آورند و کشور در آستانه تحولی بزرگ قرار گرفته بود، یعنی در هنگامه انقلاب. این بار چریک‌های فدایی خلق در تنهایی مطلق، در کنجی از زمین چمن دانشگاه تهران، در حالی که تمامی درهای ارتباط خود را با مردم قفل زده بودند، شعار می‌داند "ایران را سراسر سیاهکل می‌کنیم."
همین پاراگراف به تنهایی کافی‌ست تا هر کس مستثنا از این که چه کسی و چه نهادی ناشر این کتاب است، در مورد کلیت آن قضاوت کند. این است تاریخ‌نویسی به شیوه وزارت اطلاعات

Montag, 25. August 2008


ایران در هفته‌ای که گذشت
درجه پیشرفت تاریخی بشریت، همواره با میزان تسلط انسان بر طبیعت خارج از خود و رهایی از وابستگی به آن، رابطه‌ای مستقیم دارد. از هنگامی که انسان از اجداد میمون‌نمای خود جدا گردید و رسم تولید را آموخت، کوشیده است با تکیه بر تجربه تولیدی خود، دانش و آگاهی‌اش را بسط دهد، قوانین طبیعت را بشناسد، نیروهای سرکش آن را مهار کند و به خدمت نیازهای خود درآورد و با تغییر آگاهانه‌ی مواد طبیعت، مدام از وابستگی خود به طبیعت بکاهد. گر چه پیشرفت در این عرصه نامحدود خواهد بود، اما تا همین مقطع تاریخی که در آن به سر می‌بریم، رشد نیروهای تولیدی انسان، پیشرفت علم و تکنولوژی و درجه تسلط انسان بر طبیعت خارج از خود، به آن حد رسیده است که این یا آن نیروی طبیعت نتواند سرنوشت زندگی میلیون‌ها و میلیاردها انسان را تعیین کند. اگر جز این است، دیگر ربطی به طبیعت و نیروهای آن ندارد، بلکه به جامعه و نیروهای اجتماعی حاکم بر جامعه بشری ربط پیدا می‌کند. غرض از این مقدمه، پرداختن به معضل آب و برق مردم ایران و توجیهات رسوای هیئت حاکمه است
در پی اعتراضات مکرر مردم به قطع مداوم آب و برق، روز چهارشنبه این هفته، وزیر نیرو، در یک مصاحبه مطبوعاتی حضور یافت تا بالاخره به مردم بگوید که مسبب قطعی برق و آب کیست؟ این خرابی اوضاع تا کی ادامه خواهد یافت؟ و آیا امیدی هست که مردم از این قطع مداوم برق و آب به زودی رهایی یابند؟
وزیر نیرو در این مصاحبه، در نقش دادستان جمهوری اسلامی ظاهر شد و به طرح اتهامات علیه طبیعت پرداخت. طبیعت بی‌زبان متهم شد که مسبب تمام کمبود آب و برق است و موجب فشارهای متعدد به مردم، در گرمای تابستان. وی گفت: آن چه که موجب کمبود آب و برق و قطعی مداوم آن‌ها شده است، کاهش میزان بارش است و دولت نقشی در آن ندارد. این کاهش میزان بارندگی سبب شده است که میزان تولید نیروگاه‌های آبی در سال جاری از سه هزار و ۷۰۰ مگا وات در اردیبهشت ماه به ۱۴۰۰ مگا وات در روزهای اخیر کاهش یابد. هم اکنون دو هفته است که کارون ۳ از چرخه تولید خارج شده، سد کرخه و عباسپور تا نیمه شهریور، به کلی از مدار خارج خواهند شد و در ماه‌های مهر و آبان تنها می‌توانیم از سد دِز برق برداشت کنیم. پس تا این جا بنا به ادعای وزیر نیرو، تمام تقصیر متوجه طبیعت است و باران که به وظیفه خود عمل نکرده و باعث شده که مردم از کمبود آب و برق در تابستان رنج ببرند، دچار خسارات مادی شوند و حتا تعدادی جان خود را از دست بدهند

اما در حالی که وزیر نیرو در نقش دادستان جمهوری اسلامی به طرح اتهامات علیه طبیعت می‌پردازد و آن را محکوم می‌کند، بانک مرکزی نقش وکیل تسخیری طبیعت را بر عهده می‌گیرد و می‌گوید انصاف نیست که همه کاسه کوزه‌ها را بر سر طبیعت خراب کنیم، چرا که بر طبق آمار سال ۸۶، کم‌تر از ۱۵ درصد برق کشور از طریق نیروگاه‌های برق آبی تأمین می‌شده است و علاوه بر این کاهش تولید برق کشور مربوط به امسال و کاهش بارندگی نیست بلکه از سال ۱۳۸۳، نرخ رشد تولید برق مدام کاهش یافته و از ۹ / ۸ درصد، تا سال ۸۶ به ۹ / ۶ درصد رسیده است. وزیر نیرو، اما کوتاه نمی‌آید و حتا به اظهارات وکیل تسخیری هم توجه نمی‌کند. وزیر نیرو، در مورد معضل کمبود آب در شهرها و روستاهای کشور چه می‌گوید و دولت چه اقداماتی انجام داده است؟ وی می‌گوید: "تنها در ۱۴۰ شهر است که مردم با مشکل آب رو به رو هستند و راه حل آن هم صرفه‌جویی در مصرف آب است. بقیه شهرها مشکل عمده‌ای ندارند. در مورد روستاها نیز اقداماتی انجام گرفته، نزدیک به ۷ هزار روستا با تانکر آب‌رسانی شده و روز به روز تعداد این روستاها بیش‌تر می‌شود."
حساب کنید و ببینید که چقدر یک کشور باید عقب‌مانده باشد که آب مورد نیاز روزمره مردم نیز تأمین نباشد و افتخار هیئت حاکمه‌اش این است که به کم‌تر از ۷ هزار روستا با تانکر آب رسانده و چندین هزار روستای دیگر در انتظار رسیدن تانکر آب آشامیدنی به سر می‌برند

طبقه حاکم بر ایران که مسبب تمام عقب‌ماندگی‌ها و بدبختی‌های مردم ایران است، دیواری کوتاه‌تر از طبیعت ندیده است. اگر در زمستان برق و گاز نیست، همه چیز متوقف می‌شود و مردم حتا برای تأمین نان خشک و خالی روزمره‌ی خود دچار مشکل می‌شوند، مقصر طبیعت است و بارش برف و نه کمبود تولید گاز و برق، تأمین امکاناتی که آن‌ها را به هر شهر و روستا برساند، جاده‌ها و خیابان‌های مناسب به همراه امکانات مدرن ذوب کردن و روبیدن برف. اکنون نیز مقصرِ تمامِ کمبودِ آب و برق، باران است. راهی هم برای حل معضل نیست، مگر به انتظار روزی نشستن که طبیعت لطف کند و باران، مردم را نجات دهد. لذا وزیر نیرو در پاسخ این سؤال خبرنگاران که بالاخره کی مردم از این وضع نجات می‌یابند؟ پاسخ می‌دهد: "میزان منابع مخازن رو به کاهش بوده و اول مهر ماه در حداقل قرار می‌گیرد. ما باید در انتظار اولین بارش بنشینیم و منابع اندک در اختیار را، با درایت و منطق مصرف کنیم." این هم راه حل وزیر نیروی جمهوری اسلامی. بله! درست می‌شنوید! "در انتظار اولین بارش بنشینیم."
خوب، اگر طبیعت کم لطفی کرد و بارش، مطابق انتظار نبود، آن گاه رهنمود مقامات جمهوری اسلامی چه خواهد بود؟ لابد از مردم خواهند خواست که در نخستین سال‌های قرن بیست و یکم، خود را به درجه انسان‌های ناآگاه هزاران سال پیش که در چنگال نیروهای طبیعت اسیر و گرفتار بودند، تنزل دهند، شعور و انسانیت خود را تحقیر کنند، دست‌هایشان را به آسمان بلند کنند و با گریه و زاری از نیروی موهوم نامرئی طلب بارش کنند

اما اکنون هر انسانی با کمی آگاهی می‌داند که نیروهای مولده انسانی، علم و تکنولوژی تا آن حد پیشرفت کرده‌اند که دیگر، سرنوشت انسان و نیازهای آن وابسته به کم و زیادی بارش برف و باران و یا تأخیر در نزول آن‌ها نیست. انسان‌ها هم اکنون مسایلی بسیار بزرگ‌تر و پیچیده‌تر از آن‌ها را حل کرده‌اند. اگر در ایران حتا آب و برق مصرفی مورد نیاز روزمره مردم تأمین نیست، علت آن را باید در نظام اجتماعی و سیاسی حاکم بر کشور جستجو کرد. معضلات مردم ایران، البته به کمبود آب و برق خلاصه نمی‌شود. صدها معضل فراتر از این وجود دارد

سی سال تجربه حاکمیت جمهوری اسلامی نشان داده است که توده‌های زحمتکش مردم ایران از شرّ حتا یکی از معضلات موجود رهایی نمی‌یابند، مگر آن که تکلیف خود را با سرمنشأ این معضلات روشن کنند

ایران در هفته‌ای که گذشت
در این هفته دسته‌جات وابسته به رئیس جمهور و رئیس مجمع تشخیص مصلحت، آتش‌بار توپ‌خانه‌ی تبلیغاتی خود را به سوی یکدیگر نشانه رفته بودند و هر یک، دیگری را باعث و بانی خرابی اوضاع اقتصادی، وخامت روزافزون وضعیت معیشتی توده مردم و فقر و فلاکت آن‌ها معرفی می‌کرد

نزاع از آن جا بالا گرفت که هفته پیش رفسنجانی اعلام کرد، در طول سه سال گذشته در قبال شکست‌های دولت، سکوت اختیار کرده، اما از این پس سکوت خود را خواهد شکست

پی‌آمد این موضع‌گیری، سخنرانی‌های پی در پی رفسنجانی به بهانه‌های مختلف بود که در جریان آن، علت شکست‌های رئیس جمهور را در عرصه‌های مختلف اقتصادی – اجتماعی، ناتوانی و سوء مدیریت معرفی نمود. ماجرا در این هفته شدت گرفت و اغلب اعضای کابینه و تعدادی از نمایندگان مجلس به حمله متقابل علیه رئیس مجمع تشخیص مصلحت دست زدند. احمدی‌نژاد هم روز چهارشنبه، در یک گردهم‌آیی، بی آن که نامی از رفسنجانی ببرد، اظهارات وی را بی‌پایه خواند و ادعا کرد، دولت نهم در عرصه‌های مختلف شکوفایی‌های چشم‌گیری داشته و دست آخر هم برای این که حمله رئیس مجمع تشخیص مصلحت رژیم را بی‌اهمیت معرفی کند، گفت: "دولت نهم وقت خود را با پاسخ دادن به موج‌سازی‌های سیاسی تلف نمی‌کند."
موضع‌گیری‌ها ادامه یافت تا جایی که خبرگزاری رسمی کشور، "ایرنا"، ضمن چندین مصاحبه با صاحب‌نظران حکومتی، یک کیفرخواست علیه رفسنجانی تهیه کرد و او را مجری سیاست‌های استعماری معرفی نمود. روزنامه ایران با تیتر "تعدیل اقتصادی، سیاستی استعماری بود" به درج خلاصه‌ای از این مصاحبه‌ها پرداخت. جا دارد که شنوندگان صدای دمکراسی شورایی هم مختصری از این افشاگری‌ها را بشنوند و ببینند که آن‌ها وقتی منافع‌شان ایجاب کند، ابایی ندارند که نقش یکدیگر را به عنوان کارگزاران و مجریان سرمایه بین‌المللی و سیاست‌های آن برملا کنند. در عین حال همین افشاگری‌ها نشان می‌دهد که این نقش منحصر به رفسنجانی و کارگزاران همراه وی نبود، بلکه پس از وی، هیئت حاکمه تحت فرمان خاتمی و اکنون احمدی‌نژاد، عهده‌دار این نقش بوده و هستند

در این مصاحبه‌ها از قول پرویز داوودی، استاد اقتصاد دانشگاه بهشتی گفته شده است، سیاست تعدیل اقتصادی، وارادتی، استعماری و با توصیه صندوق بین‌المللی پول و بانک جهانی بود. سیاست مکمل تعدیل اقتصادی، کوچک‌سازی دولت و واگذاری تصدی‌ها به بخش خصوصی بود. منشأ این سیاست یک تفکر انحرافی است که از بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول منشأ گرفته و منجر به تورم بالا، انباشت بدهی خارجی، ناملایمات اجتماعی و اقتصادی و شکاف طبقاتی گردیده است. اجرای سیاست تعدیل منجر به افزایش قیمت‌ها در ایران شد و قرار بود افزایش قیمت انرژی و کوچک‌سازی دولت عملی شود که به امضای وزیر اقتصاد نرسید، ولی متأسفانه در عمل این سه پیشنهاد در کشور اجرا شد. وی افزود: در تدوین برنامه سوم و چهارم توسعه، همان فکر انحرافی سیاست وارداتی تعدیل دنبال شد و هر سال افزایش قیمت‌ها به اجرا گذاشته شد. این امر، منجر به گسترش فقر و توزیع ناعادلانه ثروت و درآمدها شد. وی ادامه داد و گفت: از حامیان سیاست تعدیل در ایران کدهای مستقیمی در دست است که گفته بودند با توجه به اجرای سیاست تعدیل اقتصادی و شکاف طبقاتی، با اعتراض روبرو می‌شود، بنابراین دستور دادند که کلاهخود و باتوم برای سرکوب مردم وارد شود
آن چه را که شنیدید به نقل از مصاحبه‌ای است که خبرگزاری رسمی جمهوری اسلامی، آن را انجام داده و در روزنامه رسمی دولت، "ایران"، "تعدیل اقتصادی سیاستی استعماری" به چاپ رسیده است. حقایق فراوانی در این مصاحبه است و آشکارا اذعان می‌دارد که سیاست نئولیبرالیسم اقتصادی که از دوره رفسنجانی تحت عنوان سیاست تعدیل اقتصادی به مرحله اجرا درآمد، دیکته شده از سوی نهادهای مالی انحصارات بین‌المللی بوده و در خدمت منافع آن‌ها و طبقه سرمایه‌دار حاکم بر ایران بوده است. این سیاست که با خصوصی‌سازی مؤسسات دولتی، سپردن آن‌ها به سرمایه‌داران بخش خصوصی، آزادسازی قیمت‌ها، افزایش روزافزون بهای کالاها، حذف سوبسیدها، محروم ساختن کارگران از ابتدایی‌ترین حق و حقوق و باز گذاشتن کامل دست سرمایه‌داران در استثمار آن‌ها همراه بوده است، چنان فجایع عظیمی در ایران به بار آورده است که به زیر خط فقر رفتن اکثریت بزرگ جمعیت ایران، تمرکز ثروت و سرمایه‌های عظیم در دست گروهی اندک سرمایه‌دار و ثروتمند، دزدی‌های کلان سران و دست اندرکاران حکومت، فساد همه جانبه دستگاه دولتی، فقر، اعتیاد، فحشا و بیکاری گسترده، تنها گوشه‌هایی از نتایج این سیاست بوده‌اند. اما همان سیاستی که رفسنجانی آغازگر آن بود، خاتمی نیز آن را ادامه داد و اکنون نیز احمدی‌نژاد افتخار می‌کند که بهتر از رفسنجانی و خاتمی این سیاست را پیش برده، خصوصی‌سازی را به ابعاد بی‌سابقه‌ای رسانده، ته‌مانده‌ی سوبسیدها را به میزان زیادی حذف کرده است و اگر رفسنجانی و خاتمی جرأت نکردند، بهای مواد سوختی را افزایش دهند، وی این افزایش را نتیجه‌ی جسارت خود می‌داند. افزایش بهای کالاها و افسار گسیختگی تورم کنونی هم که دیگر بر کسی پوشیده نیست

طرفداران احمدی‌نژاد، با افشاگری‌های خود، فقط این را نشان نداند که رفسنجانی مجری و کارگزار سیاست استعماری، پیش برنده‌ی سیاست‌های امپریالیسم و سرمایه انحصاری بوده است، بلکه از آن جایی که احمدی‌نژاد، سیاستی جز همان سیاست رفسنجانی و ادامه آن نداشته و ندارد، او نیز مجری و کارگزار سرمایه بین‌المللی و پیش برنده‌ی سیاست اقتصادی آن‌ها در ایران است. این افشاگری‌ها ماهیت سیاست‌های ضد انسانی جمهوری اسلامی را در کل، علیه توده‌های کارگر و زحمتکش برملا می‌کند

ایران در هفته‌ای که گذشت
بر طبق اخباری که در این هفته انتشار یافت، وبا در ایران گسترش یافته و از آمار رسماً اعلام شده ۷۰ تا ۸۰ نفر مبتلا به این بیماری، بسیار فراتر رفته است. دستگاه‌های رسمی‌ی دولتی از بیان واقعیت که حداقل می‌تواند دقت و هوشیاری مردم را در ایران زمینه افزایش دهد، خودداری می‌کنند، چرا که می‌دانند گسترش بیماری وبا در این عصر و زمانه، در یک کشور، رسوایی دیگری برای هیئت حاکمه آن کشور است. حداقل مرگ چهار تن را در نتیجه این بیماری تأیید کرده‌اند. اما علت شیوع وبا در ایران چیست؟ اگر این سؤال در مقابل یک آدم عامی و بی‌سواد هم قرار داده شود، قطعاً آن را به زبان خودش، با معضلات بهداشتی در جامعه مرتبط می‌داند. با این همه، جمهوری اسلامی چنین عقیده‌ای ندارد و هر یک از مقامات و مسئولین رژیم تلاش می‌کنند، به کلی این نظر عمومی و علمی مردم را انکار کنند. آن‌ها منشأ این بیماری را هم در خارج از کشور معرفی می‌کنند. حتماً فکر می‌کنید که این یک شوخی است. اما باور کنید که این عین نظر مقامات جمهوری اسلامی است
جمهوری اسلامی علاقه‌ زیادی دارد که منشأ هر مسئله‌ای را به خارج از مرزهای ایران وصل کند. دلیل آن چیست؟ لابد خواهید گفت، فریب افراد ناآگاه و کتمان کردن حقیقت. این، نظری درست است، اما ممکن است گفته شود که چون جمهوری اسلامی منشأ خود را از جای دیگری سوای محدوده‌های مرزی و جغرافیایی ایران می‌داند، خواه کنفرانس گوادولوپ باشد یا اراده‌ی الهی، این نیز عامل دیگری در بسط علاقه‌ی جمهوری اسلامی به نسبت دادن هر مشکلی در داخل ایران به خارج از مرزهای کشور است. این هم البته می‌تواند مؤثر باشد. هر چه هست ریشه و سرمنشأ هر مسئله و معضلی در ایران، بر طبق نظر جمهوری اسلامی، در خارج از مرزهای کشور است
اگر اوضاع اقتصادی وخیم است، منشأ آن در خارج است. اگر تورم وجود دارد، وارد شده از خارج است. اگر کارگران برای تحقق حق و حقوق خود مبارزه می‌کنند، اگر زنان به خاطر برابری حقوق تلاش می‌کنند، یا دانشجویان خواهان تحقق مطالبات خود هستند، منشأ تمام این مطالبات و مبارزات هم از خارج از کشور است. مبارزات سازمان‌های سیاسی هم بلااستثنا هدایت شده از خارج از کشور است. اکنون دیگر، وبا هم به لیست پر طول و تفصیل تمام آن چه که به خارج از مرزها وصل بود، افزوده شده است. مقامات دولتی می‌گویند، بیماری وبا را افغان‌ها از یک سوی مرز و رفت و آمد عرب‌ها در سوی دیگر مرز به داخل ایران منتقل کرده‌اند. پیش از این هم ادعا کرده بودند که از کردستان عراق منتقل شده است. اما در برابر این یاوه‌سرایی‌ها، همه متخصصین و آگاهان مسایل بهداشتی و درمانی که جیره‌خوار حکومت نیستند، می‌گویند، شیوع وبا برخاسته از فقر و نابسامانی وضعیت بهداشتی جامعه، آلودگی آب‌ها و مواد غذایی است. جمهوری اسلامی بیهوده می‌کوشد، علت شیوع وبا را در ایران، همانند ده‌ها مسئله دیگر به خارج از مرزها ربط دهد. ریشه و سرمنشأ مشکل در داخل ایران است. جمهوری اسلامی هر سال میلیاردها دلار از حاصل دسترنج کارگران را به جیب می‌زند، میلیاردها دلار را صرف هزینه‌های دستگاه نظامی – پلیسی و امنیتی سرکوب‌گر خود می‌کند، دیگر چیزی برای هزینه‌های بهداشتی و حفظ سلامت مردم باقی نمی‌ماند. این است علت بروز و گسترش بیماری وبا در ایران، در دنیایی که اکنون در بسیاری از کشورهای جهان نامی هم از آن باقی نمانده است

Donnerstag, 14. August 2008

امپریالیسم و جنگ
۶۳
سال از بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی توسط نیروهای نظامی امپریالیسم آمریکا که به قتل عام ده‌ها هزار تن از مردم ژاپن انجامید، گذشت.
روز ششم اوت ۱۹۴۵، در آخرین روزهای پایانی جنگ جهانی دوم، ترومن، رئیس جمهور آمریکا، فرمان بمباران اتمی هیروشیما و سه روز بعد از آن در نهم اوت، بمباران ناکازاکی را صادر کرد. در نتیجه این بمباران اتمی، تا پایان همان سال ۱۴۰ هزار تن در هیروشیما و ۸۰ هزار تن در ناکازاکی مردند و تا به امروز ده‌ها هزار تن دیگر از مردم این دو شهر، در نتیجه عواقب این بمباران‌ها جان خود را از دست داده و به خیل قربانیان این جنایت وحشتناک پیوسته‌اند.
بمباران اتمی شهرهای ژاپن در شرایطی صورت گرفت که رژیم فاشیستی هیتلر در اروپا در هم کوبیده شده بود و با آغاز حمله ارتش سرخ شوروی به ژاپن، فرمانروایان جنگ‌طلب این کشور نیز در حال تسلیم شدن بودند. لذا ترومن، رئیس جمهوری آمریکا، نه برای شکست و به تسلیم واداشتن ژاپن، بلکه برای مقابله با پیشروی‌های ارتش سرخ و نگران از قدرت‌گیری احزاب کمونیست و چپ در سراسر جهان، استفاده از سلاح مرگبار اتمی را در دستور کار قرار داد.
جنگی را که قدرت‌های امپریالیست جهان به خاطر منافع اقتصادی و سیاسی خود بر افروختند، به کشتار و ویرانی عظیمی انجامید که در جریان آن ۵۰ تا ۷۰ میلیون تن از مردم کشورهای در حال جنگ، جان خود را از دست دادند. اما در این میان، قتل عام مردم غیر نظامی با سلاح اتمی، اوج وحشی‌گری طبقات حاکمه کشورهای سرمایه‌داری بود. این وحشی‌گری نظامی امپریالیسم آمریکا، چنان خشم و انزجار مردم تمام کشورهای جهان را برانگیخت که قدرت‌های امپریالیست جهان، لااقل تا به امروز، دیگر جرأت استفاده از این سلاح را به خود نداده‌اند. با این همه، خطر این سلاح مرگبار کشتار دسته‌جمعی، همواره وجود داشته و دارد. از این‌رو همواره در صدر مطالبات صلح‌طلبانه توده‌های مردم جهان، خلع سلاح هسته‌ای و نابودی تمام بمب‌های اتمی در سراسر جهان بوده است. اما طبقات حاکمه کشورهای سرمایه‌داری، هیچ گاه به این خواست انسانی مردم جهان تن نداده‌اند. تنها، در اواسط نیمه دوم قرن بیستم که جنبش‌های توده‌ای گسترده‌ علیه سلاح هسته‌ای در پیشرفته‌ترین کشورهای سرمایه‌داری شکل گرفت، قدرت‌های امپریالیست، ناگزیر به عقب‌نشینی و محدود ساختن دامنه گسترش آن شدند. از اواخر قرن بیستم که در نتیجه شکست‌ها و عقب‌نشینی‌های طبقه کارگر جهان، توازن قوا، بیش از پیش به نفع بورژوازی جهانی بر هم خورد و ریگانیسم و تاچریسم به سیاست جهانی بورژوازی تبدیل گردید، مرحله جدیدی در گسترش سلاح‌های اتمی و ذخیره‌سازی آن‌ها آغاز گردید.
توجیه قدرت‌های امپریالیست، تا فروپاشی شوروی و بلوک شرق، جنگ سرد و حفظ توازن وحشت بود. اما با پایان دوران جنگ سرد و رقابت دو بلوک شرق و غرب، دیگر هر انسانی با کمی آگاهی می‌داند که تمام این ادعاها پوچ است و جنگ، کشتار و به کارگیری سلاح کشتار دسته‌جمعی، جزیی لاینفک از نظام طبقاتی سرمایه‌داری، به ویژه در بالاترین مرحله تکامل آن، یعنی امپریالیسم است. از این روست که نه تنها در پی پایان دوران جنگ سرد، ذخایر سلاح‌های اتمی کاهش نیافته و نابود نشده‌اند، بلکه مدام بر تعداد کشورهایی که این سلاح را به ذخایر جنگی خود افزوده‌اند، افزوده شده است. دلیل آن هم روشن است. جنگ، ذاتی نظام سرمایه‌داری‌ست و در این مرحله از تکامل سرمایه‌داری به امری ناگزیر تبدیل شده است. سراسر قرن بیستم، این حقیقت را که امپریالیسم، از میلیتاریسم، جنگ و کشتار انسان‌ها جدایی‌ناپذیر است، به وضوح نشان داد، و اکنون در نخستین سال‌های قرن بیست و یکم نه فقط این واقعیت را در منطقه خاورمیانه، بلکه در تمام مناطق جهان به اشکال مختلف می‌بینیم. تمام دولت‌ها و کشورهای ریز و درشت جهان نه برای صلح، آن گونه که از بلند گوهای تبلیغاتی خود ادعا می‌کنند، بلکه برای جنگ آماده می‌شوند.
روشن‌ترین دلیل آن هم در رشد افسار گسیخته میلیتاریسم و افزایش بودجه‌های نظامی تقریباً تمام کشورها در ابعادی حیرت‌آور در طول یک دهه گذشته است.
بر طبق گزارش سالنامه انستیتوی تحقیقات صلح استکهلم، هزینه‌های نظامی کشورهای جهان در فاصله ده سال، از ۱۹۹۸ تا ۲۰۰۷، ۴۵ درصد افزایش یافت و به رقم ۱۳۳۹ میلیارد دلار رسید. این حجم کلان افزایش هزینه نظامی، تمام واقعیت نیست، بلکه بیش‌تر برگرفته از ارقام رسماً اعلام شده از سوی دولت‌هاست. ۸۳ درصد مجموع این هزینه‌ها متعلق به ۱۵ قدرت امپریالیستی برتر جهان سرمایه‌داری‌ست و ۴۵ درصد از مجموع هزینه‌های نظامی جهان را دولت آمریکا به خود اختصاص داده است. در این فاصله، بودجه نظامی دولت آمریکا با یک رشد ۶۵ درصدی، از ۶۰۰ میلیارد دلار در سال ۲۰۰۷ تجاوز نموده و به بالاترین بودجه نظامی آمریکا، پس از جنگ جهانی دوم تبدیل شده است. پس از آمریکا، هزینه‌های نظامی انگلیس، چین، فرانسه، ژاپن، روسیه، هر یک با رشد ۴ تا ۵ درصد قرار گرفته‌اند. روسیه به سرعت در حال افزایش بودجه نظامی خود است و چین در یک دهه گذشته، مخارج نظامی‌اش را به سه برابر افزایش داده است.
در خاورمیانه، بودجه نظامی کشورهای به ویژه نفت‌خیز منطقه ۶۲ درصد افزایش یافته و در جنوب آسیا، این افزایش به ۵۷ درصد رسیده است.
گزارش سالنامه، افزایش هزینه‌های نظامی اروپای غربی را ۶ درصد ذکر کرده که از نظر حجم، رقم بالایی را پس از آمریکا تشکیل می‌دهد.
این رشد میلیتاریسم، افزایش سرسام‌آور هزینه‌های نظامی کشورهای جهان، نمی‌تواند معنای دیگری جز آمادگی جنگی کشورهای جهان سرمایه‌داری داشته باشد. بزرگ‌ترین قدرت‌های جهان سرمایه‌داری، هر چه بیش‌تر خود را مسلح می‌کنند و برای درگیری‌های نظامی آینده آماده می‌شوند. هیچ یک از آن‌ها احساس امنیت نمی‌کنند. هم اکنون روسیه به سرعت در تلاش است که بازارهای سنتی گذشته خود را که اکنون به چنگ آمریکا و اروپا افتاده‌اند، دوباره به دست آورد. این تلاش‌ها که همراه با تقویت روزافزون نیروهای نظامی و گاه درگیری‌های مسلحانه است، از این آماده‌ سازی جنگی خبر می‌دهد. آمریکا که برای حفظ موقعیت جهانی خود و سلطه انحصاری بر مناطق و بازارهای استراتژیک جهان، بودجه‌های نظامی خود را به مقیاسی بی‌سابقه افزایش داده است، هم اکنون با اشغال کشورها در خاورمیانه، در حال عملی ساختن اهداف اقتصادی – سیاسی و نظامی خود است. اروپای غربی که در پی فروپاشی بلوک شرق، تعدادی از کشورهای اروپای شرقی را بلعیده و بازار آن‌ها را به تصرف خود درآورده است، هر آن نگران شعله‌ور شدن آتشی است که اکنون به ویژه در بالکان زیر خاکستر است. چین که از درون رشد ناموزون جهان سرمایه‌داری، به یک قدرت جوان امپریالیست جهان تبدیل می‌شود، از هم اکنون با افزایش هزینه‌های نظامی و سازماندهی یک ارتش مدرن مجهز به پیشرفته‌ترین سلاح‌ها، خود را برای توسعه‌طلبی‌های آینده و درگیری‌های نظامی آماده می‌کند. در شرایطی که پس از پایان جنگ سرد، پدید آمده است، امپریالیسم آمریکا به رغم تمام قدرت اقتصادی و نظامی‌اش، دیگر در موقعیتی نیست که نقش هژمونیک خود را در جهان سرمایه‌داری به راحتی حفظ کند. بنابراین مراکز متعدد قدرت امپریالیستی در حال شکل‌گیری‌ست و همین مسئله به تنش‌ها و درگیری‌های آتی کمک می‌کند. در چنین خلأیی است که حتا برخی از دولت‌های منطقه‌ای نیز با دعاوی قدرت منطقه‌ای ظهور کرده‌اند که نمونه آن جمهوری اسلامی ایران است. اینان اولین اهداف درگیری‌ها در ابعادی کوچک خواهند بود. در نهایت نیز از آن جایی که پشتوانه اقتصادی را برای تبدیل شدن به یک قدرت سیاسی و نظامی را در جنب قدرت‌های بزرگ جهان ندارند، در نهایت ناگزیرند یا تابعیت یکی از مراکز قدرت امپریالیستی را بپذیرند و یا مضمحل شوند.
بنابراین، افزایش حدود ۵۰ درصدی بودجه و مخارج کشورهای جهان، تنها در طول ده سال اخیر، بدون دلیل نیست. بالعکس انعکاسی از واقعیت تضادهای جهان سرمایه‌داری و به ویژه تضاد قدرت‌های امپریالیست جهان ا‌ست. این افزایش هنگفت مخارج نظامی نشان‌دهنده جنگ‌هایی‌ست که آینده بشریت را تهدید می‌کنند. این واقعیت به خوبی نشان می‌دهد که در چارچوب نظام سرمایه‌داری جهانی، بشریت هرگز نمی‌تواند از شر جنگ و فجایع آن رها شود. تمام ادعاهای صلح‌طلبانه سران دولت‌های سرمایه‌داری، جز یک فریب نیست. در پشت حرف‌های قشنگ در مورد صلح، عمل به جنگ قرار گرفته است. چیزی که مدام در گوشه و کنار جهان در واقعیت وجودی‌اش با آن روبرو هستیم و ابعاد آینده آن را نیز افزایش روزافزون هزینه‌های نظامی دولت‌ها به ما نشان می‌دهد.
این افزایش هزینه‌های نظامی در شرایطی است که فقر و گرسنگی، زندگی میلیون‌ها انسان را در سراسر جهان تباه کرده است. گزارش منابع
سازمان ملل حاکی است که ۶ / ۳ میلیارد تن از مردم جهان با درآمدی کم‌تر از ۱ و یا ۲ دلار در روز زندگی می‌کنند. در آمریکا، کشوری که هم اکنون هزینه‌های نظامی‌اش به حدود ۷۰۰ میلیارد دلار رسیده است، متجاوز از ۵۰ میلیون انسان زیر خط فقر به سر می‌برند. همه ساله ده میلیون کودک در نتیجه فقر، گرسنگی و بیماری می‌میرند. صدها هزار تن از مردم کارگر و زحمتکش در سراسر جهان بیکارند. شکاف طبقاتی حتا در پیشرفته‌ترین کشورها ابعادی حیرت‌آور به خود گرفته است. سطح زندگی کارگران جهان مدام در حال تنزل است. سازمان‌های صلح‌طلب و بشر دوست بین‌المللی که درکی از طبقات و ماهیت طبقاتی جامعه سرمایه‌داری ندارند، با استناد به این آمارها، خواهان کاهش هزینه‌های نظامی دولت‌ها و اختصاص این منابع به بهبود شرایط مادی، بهداشتی، آموزشی و درمانی میلیون‌ها انسان فقیر و گرسنه شده‌اند. اما اگر قرار می‌بود، سرمایه‌داران جهان به گفته آن‌ها عمل کنند، دیگر سرمایه‌داری وجود نمی‌داشت. چرا که فقر و گرسنگی، بیکاری، محرومیت میلیون‌ها انسان از ابتدایی‌ترین امکانات زیستی، بهداشتی و آموزشی، شکاف طبقاتی، استثمار، جنگ و نظامی‌گری، توسعه‌طلبی و اشغال‌گری، کشتار انسان‌ها با سلاح‌های ویران‌گر کشتار جمعی، این‌ها همه اجزای لاینفک نظام سرمایه‌‌داری جهانی‌اند. مسئله مخارج هنگفت نظامی و جنگ در عصر کنونی، مسئله‌ای حتا بسیار فراتر از این واقعیت است که بگوییم جنگ و نظامی‌گری در تمام جوامع طبقاتی در طول تاریخ وجود داشته است. سرمایه‌داری عصر کنونی امپریالیسم است و سلطه انحصارات و سرمایه مالی.
به دست آوردن بازار، مسئله حیاتی تمام انحصارات و قدرت‌های امپریالیست جهان است. متجاوز از یک قرن است که تمام بازارهای جهان به تسخیر انحصارات درآمده است. بازار جدیدی برای تسخیر باقی نمانده است. نزاع به عرصه تجدید تقسیم کشیده است. رشد، در نظام سرمایه‌داری ناموزون است. رشته‌های تولیدی جدید، انحصارات قدرتمند جدید و کشورهای قدرتمند جدیدی پدید می‌آیند که سهم خود را در بازار جهانی می‌طلبند. قدرت‌های پیشین را به چالش می‌کشند. هیچ راه حلی هم برای مسئله تجدید تقسیم نیست، جز قدرت و زور، قدرت اقتصادی و پیامد آن قدرت نظامی. لذا درگیری برای کسب بازار، توسعه‌طلبی و هژمونی‌طلبی شدت می‌گیرد. تضاد در مرحله‌ای به جنگ می‌انجامد. جنگ به راه حل ناگزیر تضاد قدرت‌های امپریالیست برای تجدید تقسیم بازارهای جهانی تبدیل می‌گردد. شکل این جنگ به علل مختلف، به ویژه توازن قوا می‌تواند تغییر کند، اما ماهیت آن و ناگزیری آن به جای خود باقی می‌ماند. لذا سرمایه‌داری در مرحله انحصار راه دیگری برای حل تضادها خود، در نهایت جز جنگ ندارد. در این جا آن چه که حاکم است، مسئله حیات سرمایه‌داری جهانی، صدور سرمایه و کالا، سود انحصاری و تلاش برای نجات این نظام از شر بحران‌هاست. این جا دیگر مسئله انسان در میان نیست. انحصارات و قدرت‌های امپریالیست به این مسئله فکر نمی‌کنند که چه تعداد انسان می‌میرند. جنگ چه فجایعی به بار می‌آورد. چقدر انسان گرسنه جان خود را از دست می‌دهند و یا سلاح کشتار جمعی ممکن است چند صد هزار و یا میلیون‌ها انسان را نابود کند. تفاوتی هم نمی‌کند که قرن بیستم باشد با جنگ جهانی اول و دوم و ده‌ها جنگ منطقه‌ای، یا قرن بیست و یکم. به عراق نگاه کنید. مطلقاً برای امپریالیسم آمریکا مسئله نبوده و نیست که نیم میلیون جمعیت عراق کشته می‌شوند، یا یک میلیون. ۴ هزار نظامی آمریکایی به قتل می‌رسند یا ۴۰ هزار. مهم اشغال نظامی عراق و سلطه بلامنازع بر این کشور بود. در این جا از بمب اتم استفاده نشد، اما شهر فلوچه عراق و مردم آن زیر بمب‌های خوشه‌ای و فسفری نابود شدند. صدای آن هم درنیامد و کسی هم به نسل‌کشی ، کشتار جمعی و جنایت علیه بشریت متهم نشد. این ماجرا به اشکال دیگر همه روز در عراق ادامه دارد.
امروزه ظاهراً کسی جرأت نمی‌کند که بگوید فاجعه هیروشیما و ناکازاکی را تکرار خواهد کرد. اما سلاح هسته‌ای را که به خاطر قشنگی‌اش انبار نکرده‌اند. این سلاح مرگبار باز هم می‌تواند میلیون‌ها انسان را به خاطر مقاصد و اهداف اقتصادی و سیاسی طبقه سرمایه‌دار نابود کند. وقتی که خانم کلینتون در پاسخ احمدی‌نژاد به نابودی اسرائیل، از نابودی ایران از صحنه جهان سخن گفت، واکنش عصبی متقابلی از جانب وی نبود. امپریالیسم آمریکا به ویژه از نیمه قرن بیستم تا به امروز نشان داده است که هر گاه منافع‌اش ایجاب کند، از بمب‌هایی پر قدرت‌تر از آن چه که بر سر مردم هیروشیما و ناکازاکی فرو ریخت، نیز استفاده خواهد کرد. از همین روست که به رغم تمام فشار افکار عمومی جهان برای نابودی سلاح‌های هسته‌ای، هیچ گاه کم‌ترین توجهی به آن نکرد، به همراه دیگر قدرت‌های جهانی بر زرادخانه اتمی خود افزود و امروز هم بزرگ‌ترین ماشین جنگی جهان را که هزینه آن نیمی از تمام هزینه‌های نظامی دولت‌های جهان است، در اختیار دارد. نظامی‌گری، جنگ و توسعه‌طلبی مختص آمریکا نیست. ذاتی امپریالیسم به طور کلی و تمام قدرت‌های امپریالیست جهان است. راه حلی هم در چارچوب نظام سرمایه‌داری برای افسار زدن بر این میلیتاریسم و جنگ‌افروزی امپریالیستی نیست. تنها، مبارزه طبقاتی، نفی نظام سرمایه‌داری از طریق یک انقلاب اجتماعی و استقرار سوسیالیسم در مقیاسی جهانی‌ست که می‌تواند بشریت را از شر جنگ، سلاح‌های کشتار جمعی، مخارج هنگفت نظامی‌گری و تمام فجایع جنگ نجات دهد. این وظیفه‌ای‌ست بر دوش طبقه کارگر جهانی که تمام رسالتش نابودی ریشه‌های جنگ از طریق انهدام نظم طبقاتی و برقراری جامعه‌ای در شأن انسان آزاد و آگاه است. کسی نمی‌تواند مخالف جدی جنگ باشد، مگر آن که سوسیالیست باشد و دشمن آشتی‌ناپذیر نظام سرمایه‌داری

Sonntag, 10. August 2008


ایران در هفته‌ای که گذشت
18 مرداد ماه

جمهوری اسلامی که یک دولت مذهبی‌ست، بنا به سرشت متناقض خود، هیچ گاه نتوانسته است خود را از بند
تناقضات، در سیاست داخلی و خارجی رها سازد. این تناقضات، جبراً به بی‌ثباتی سیاسی و بحران‌های داخلی و خارجی انجامیده‌اند
سیاست خارجی جمهوری اسلامی که ادامه‌ی سیاست داخلی و انعکاس آن در عرصه‌ی بین‌المللی و مناسبات با دولت‌ها و نهادهای قدرت جهانی‌ست، در طول تمامِ سه دهه‌ای که از استقرار این دولت می‌گذرد، همواره با تنش و بحران‌های متعدد همراه بوده است

اکنون نیز گر چه به نظر می‌رسد که در پشت پرده‌ی دیپلماسی سری، تلاش‌هایی برای حل و فصل مسایل دیرینه‌ی مورد اختلاف جمهوری اسلامی با مهم‌ترین قدرت‌های جهان سرمایه‌داری در جریان است و مذاکرات به نقطه‌ی حساس و تعیین‌کننده‌ای رسیده است، اما همین تناقضات، بار دیگر فعال شده‌اند
در حالی که طرفین نزاع ابراز امیدواری می‌کردند که اجلاس ژنو، سرآغازی بر حل تدریجی مسایل مورد اختلاف باشد، اما پاسخ جمهوری اسلامی در این هفته به ضرب‌الاجل دو هفته‌ای گروه ۵ به اضافه ۱، نتیجه‌ی تمام مذاکرات و تحرکات سیاسی چند ماه گذشته را در پرده ابهام فرو برد. معاونین وزاری خارجه‌ی ۶ قدرت جهانی، در کنفرانس تلفنی روز چهارشنبه این هفته، پاسخ جمهوری اسلامی را مورد بحث قرار دادند و آن گونه که از موضع‌گیری دولت آمریکا برمی‌آید، چنین به نظر می‌رسد که ادامه‌ی مذاکرات غیر رسمی با بن‌بست روبرو شده و دورِ جدیدی از تحریم‌های اقتصادی و سیاسی در پیش است

اما ببینیم که چرا و چگونه این بن‌بست سیاسی مجدداً پدیدار شد؟
جمهوری اسلامی قاعدتاً می‌داند که ادامه‌ی این نزاع، نه تنها در دراز مدت ممکن نیست، بلکه چنان که از تحولات سیاسی منطقه خاورمیانه برمی‌آید، این احتمال را تقویت می‌کند که توازن قوای منطقه‌ای به زیان‌اش تغییر کند. در چنین شرایطی فشارهای اقتصادی و سیاسی می‌تواند تأثیرات داخلی پر دامنه‌ای داشته باشد. لذا بدیهی است که باید در پی یافتن راه حلی برای اختلافات باشد. اما تناقض جمهوری اسلامی در این است که دولتی مذهبی‌ست، با دعاوی رهبری به اصطلاح جهان اسلام و از این رو سیاست خارجی توسعه‌طلبانه‌ی پان اسلامیست

گر چه، این سیاست، پشتوانه‌ی اقتصادی، سیاسی و نظامی لازم برای رو در رویی با توسعه‌طلبی امپریالیستی به ویژه آمریکا و به دست آوردن نقش سرکردگی سیاسی را در منطقه خاورمیانه ندارد، اما نمی‌تواند به سادگی دست از ادعاهایش بردارد. چرا که در آن صورت بنیان‌های داخلی خود را نیز در هم ریخته است. این تناقض، در درون هیئت حاکمه نیز همواره به اشکال مختلف خود را نشان داده و مانع از آن گردیده است که رژیم بتواند بر بحران‌های داخلی و خارجی خود غلبه کند. ببینید، در همین دو هفته‌ای که از اجلاس ژنو گذشت چگونه این مسئله خود را به صورت یک معضل جدی جمهوری اسلامی بروز داد

همین که اجلاس ژنو پایان گرفت، دو صف‌بندی در درون هیئت حاکمه، بر سر مسئله مذاکرات ژنو و مناسبات با دولت آمریکا شکل گرفت که محور این صف‌بندی‌ها، هیئت دولت و مجلس بودند. احمدی‌نژاد و اعضای کابینه‌اش، مدافع بهبود مناسبات با دولت آمریکا و ادامه مذاکرات ژنو از کار درآمدند و هیئت رئیسه مجلس به عنوان نماینده صف‌بندی مخالف ظاهر شد

احمدی‌نژاد از طریق مصاحبه‌ها و سخنرانی‌هایش مذاکرات ژنو را مثبت ارزیابی کرد و خواهان ادامه آن شد. در عین حال، شیفته‌وار، به تعریف و تمجید از آمریکا و تغییر رفتار آن پرداخت و گفت: "شاهد رفتار جدیدی از سوی دولتمردان آمریکایی هستیم" آن را "تغییر رفتارٍ احترام‌آمیز و عادلانه" نامید و افزود: با شرایط جدیدی روبرو هستیم. در آینده‌ای نزدیک مناسبات بهبود خواهد یافت. هم‌زمان با آن، جناح مخالف، حملات خود را آغاز کرد. باهنر، نایب رئیس مجلس، اظهارات احمدی‌نژاد را فردی خواند و گفت: "این اظهار نظرهای فردی نباید به نحوی بیان شود که زمینه برداشت‌های غلط از آن فراهم شود. به مسئولانی که در تیررس رسانه‌ها هستند، توصیه می‌کنم که با دقت بیش‌تری اظهار نظر کنند و آگاه باشند که رابطه‌ی ایران و آمریکا را نمی‌شود به صورت تک مضرابی بررسی کرد."
لاریجانی رئیس مجلس، اما نه فقط مسئله مناسبات با دولت آمریکا، بلکه مذاکرات ژنو را زیر سؤال برد و در مقابل مذاکرات غیر رسمی، راه حل سومی را پیشنهاد کرد. وی در این سخنرانی، بر سر مسئله‌ی اصلی مورد نزاع با دولت آمریکا متمرکز گردید و با استناد به اظهار نظر یک صاحب‌نظر آمریکایی، نکته اصلی بر سر این نزاع را نه مسئله‌ی هسته‌ای بلکه سرکردگی و قدرت برتر در منطقه معرفی نمود. سرانجام نیز نتیجه گرفت که سیاست انکار جمهوری اسلامی به عنوان یک قدرت منطقه‌ای برتر، راه به جایی نبرده و نخواهد برد

با بالا گرفتن این اختلاف، خامنه‌ای که طراح پشت صحنه‌ی سیاست‌های احمدی‌نژاد است، اما همواره از اظهار نظر رسمی خودداری می‌کند تا ببیند، تناسب قوای درونی جناح‌های هیئت حاکمه چگونه است، بر صحنه ظاهر شد، تا به این اختلاف فعلاً پایان دهد. وی اعلام کرد: "این تصور که عقب‌نشینی و عدول از مواضع و حرف‌های صحیح، باعث تغییر سیاست استکبار خواهد شد، تصوری کاملاً غلط و بی اساس است." لذا پاسخی که در این هفته، دبیر شورای عالی امنیت جمهوری اسلامی به سولانا داد، از یک هفته پیش روشن شده بود. مذاکرات بار دیگر به شکست انجامید و منازعه ادامه یافت. جمهوری اسلامی، مادام که تناقضات ذاتی خود را حل نکرده باشد، نمی‌تواند به تناقضات در سیاست داخلی و خارجی خود پایان دهد و از بحران‌های ناشی از آن رها گردد. آن چه که اکنون باید در انتظار آن بود، تشدید این تضادها و بحران‌هاست


ایران در هفته‌ای که گذشت


در این هفته بانک مرکزی در جدیدترین شماره‌ی فصلنامه آمار اقتصادی، برآوردی از جمعیت زیر خط فقر در ایران ارائه نمود و آن را حداقل ۱۴ میلیون نفر اعلام نمود

این ارزیابی که بر پایه ارقام و آمار غیر واقعی خودِ بانک مرکزی در مورد نرخ تورم و نیز تأمین ۲٣٠٠ کالری حداقل غذای مورد نیاز محاسبه شده است، حاکی‌ست که اگر یک خاتوار ۴ نفره شهری، در هر ماه، درآمدی معادل ۴٠٠ هزار تومان داشته باشد، دیگر زیر خط فقر قرار ندارد

وقتی که یک خانوار ۴ نفره کارگری، این ادعای بانک مرکزی را می‌شنود، قضاوتی جز این نخواهد داشت که سرتاپای این محاسبات جعلی‌ست و ربطی به زندگی واقعی مردم ندارد. بر کسی پوشیده نیست که امروزه در ایران یک خانوار ۴ نفره شهری مطلقاً نمی‌تواند با ۴٠٠ هزار تومان در هر ماه، زندگی خود را در حدِ حداقل بخور و نمیر آن تأمین کند، تا چه رسد به این که از خط فقر نیز خارج شده باشد. عموماً، مردم فقیر شهرها، فاقد مسکن شخصی‌اند، اولاد بیش‌تری دارند، به غذا و پوشاک بیش‌تری نیاز دارند. اگر قرار باشد زندگی آن‌ها در حداقلی تأمین گردد که گرسنه نمانند، لااقل باید درآمدی معادل ۸٠٠ هزار تومان در هر ماه داشته باشند، که نیمی از آن به هزینه‌های مسکن در مجموع، اختصاص می‌یابد و تازه با ماهی ۴٠٠ هزار تومان خورد و خوراک، پوشاک، هزینه‌های آموزشی، درمانی، ایاب و ذهاب و انبوهی از هزینه‌های جنبی روزمره خود را تأمین نمایند. اگر این رقم که به واقعیت زندگی توده‌های مردم ایران نزدیک‌تر است، مبنای محاسبه قرار گیرد، در آن صورت تعداد مردمان زیر خط فقر در ایران از دو برابر رقمی که بانک مرکزی اعلام کرده تجاوز خواهد کرد و حتا به سه برابر خواهد رسید

با اعلام آمارِ مردم زیر خط فقر توسط بانک مرکزی، برخی رسانه‌های وابسته به گروه‌های رقیب دولت نیز، به بحث پیرامون این مسئله پرداختند. اما تمام بحث‌شان این بود که در دو سال نخست دولت نهم، درصد جمعیت زیر خط فقر از ۱۸ درصد به ۱٩ درصد افزایش یافته است. گویا که اولاً، تعداد جمعیت زیرِ خط فقر در ایران همین ۱٩ درصد است. ثانیاً، این روند افزایش جمعیت زیر خط فقر مختص همین دولت است و پیش از این، اوضاع بر منوالی دیگر بوده است. ثالثاً، پنهان داشتن این حقیقت که انباشت فقر در یک قطب جامعه، انباشت سرمایه، ثروت و رفاه در قطب دیگر بوده است

هر کس، هر چه نداند، این را می‌داند که در طول سال گذشته، بر حجم ثروت‌های جامعه صرفاً از طریق فروش نفت و مشتقات آن چنان افزوده شده که به دو برابر افزایش یافته است. برآوردها حاکی‌ست که در ۶ ماهه اول سال جاری نیز، کل درآمدهای ناشی از فروش نفت به اندازه تمام درآمدهای سال گذشته است. این درآمد عظیم، نابود نشده است. پس اگر چیزی از این درآمد عظیم عاید توده‌های زحمتکش مردم نشده و بالعکس، حتا بر طبق آمار و ارقام بانک مرکزی فقر افزایش یافته، این ثروت کلان به کجا سرازیر شده است؟ پاسخ این است که در قطب دیگرِ جامعه، در دست سرمایه‌داران و ثروتمندان و تمام تاراج‌گران وابسته به حکومت اسلامی

منتقدین دولت، بر این واقعیت سرپوش گذاشتند که انباشت فقر در یک قطب جامعه، همراه با انباشت ثروت در قطب دیگر جامعه بوده است. این ماجرایی است که ما نه فقط امروز، بلکه از سال‌ها پیش با آن رو به رو هستیم. وضعیت کارگران ایران در طول تمام این سال‌ها پیوسته وخیم‌تر شده است. فقر آن‌ها در آن واحد مطلق و نسبی‌ست. یعنی نه فقط سهمی که نصیب توده‌های کارگر و زحمتکش از ثروت‌های جامعه می‌شود، مدام کاهش یافته و بر سهم ثروتمندان افزوده شده، بلکه سال به سال وضعیت مادی و معیشتی آن‌ها وخیم‌تر و وخیم‌تر شده است، یعنی مطلقاً فقیرتر شده‌اند. این هم مختص دوره احمدی‌نژاد نیست، در دوره‌های خاتمی، رفسنجانی، خمینی و غیره نیز وضع بر همین منوال بوده است. راهی هم برای رهایی توده‌های کارگر و زحمتکش از این اوضاع، در چارچوب نظم اقتصادی - اجتماعی و سیاسی موجود نیست. وضع موجود بهبود نخواهد یافت، تا زمانی که کارگران و زحمتکشان اراده کنند و سرنوشت خود را در دست بگیرند. تا آن زمان فرا برسد، انباشت فقر و ثروت در دو قطب جامعه، قانون جبری جامعه خواهد بود

ایران در هفته‌ای که گذشت


جنگ ادامه سیاست است، به طریقی دیگر و با وسایلی دیگر. وقتی که دولت‌ها برای رسیدن به اهداف سیاسی خود در مناسبات بین‌المللی نتوانند به این اهداف از طریق راه حل‌های سیاسی - دیپلماتیک دست یابند، تحت شرایط معینی برای حصول به این اهداف جنگ را در دستور کار قرار می‌دهند. اما جنگ‌ها به یک لحظه آغاز نمی‌شوند، طبقات حاکمه کشورها برای آغاز هر جنگی، تلاش می‌کنند، افکار عمومی را به نفع جنگ، لااقل در کشور خود، تحت تأثیر قرار دهند و به اصطلاح برای آغاز جنگ، زمینه‌سازی کنند. این واقعیت را هم اکنون به وضوح می‌توان در مناسبات جمهوری اسلامی و دولت آمریکا نیز دید. در بطن این زمینه‌سازی‌ها، همواره، تهدیدات متقابل و جنگ روانی، بخشی از تاکتیک‌های طرفین علیه یکدیگر است
در این هفته، که بار دیگر، راه حل مذاکره بر سر مناقشه‌ی هسته‌ای جمهوری اسلامی به بن‌بست رسید، تبلیغات جنگی مجدداً آغاز گردید. سپاه پاسداران از آزمایش موشک جدیدی برای انهدام ناوها و شناورهای دشمن خبر داد و فرمانده سپاه اعلام کرد که واحدهای تحت امر وی این توان را کسب کرده‌اند تا در نخستین دقایق حمله احتمالی، اهداف دشمن را مورد هدف و انهدام قرار دهند

وی در مصاحبه خود، بر سه نکته تأکید کرد: نخست این که وی پذیرفت که آن چه احتمال وقوع آن در شرایط کنونی وجود دارد، یک حمله ضربتی و برق‌آساست و نه جنگی دراز مدت. وی گفت: "اگر تهدیدی اتفاق بیافتد و آن تهدید موشکی باشد، ما معتقدیم که زمان جنگ محدود خواهد بود و دشمن به دنبال آن خواهد بود که در کوتاه‌ترین محدوده زمانی به خاک ما حمله کند." تا این جا، ارزیابی این فرمانده سپاه پاسداران مبتنی بر واقعیت‌های عینی‌ست. وی در ادامه صحبت خود، اما می‌افزاید: "ولی ما به دنبال طولانی‌تر کردن زمان جنگ احتمالی خواهیم رفت تا از توان موشکی و غیر موشکی‌مان برای نابودی اهداف دشمن استفاده کنیم." آیا در توان جمهوری اسلامی است که بخواهد "دنبال طولانی‌تر کردن زمان جنگ احتمالی" باشد و یا اساساً نفع‌اش در این است؟ پاسخ منفی‌ست. چرا که نه بنیه اقتصادی و نظامی یک جنگ طولانی مدت را دارد و نه این که نفعی از این طولانی شدن جنگ عایدش خواهد شد. چون گسترش جنگ، معنای دیگری جز شکست و نابودی برای جمهوری اسلامی نخواهد داشت. بنابراین ادعای فرمانده سپاه پاسداران در این مورد کاملاً توخالی است. در شرایط کنونی نه جمهوری اسلامی و نه دولت آمریکا توان درگیر شدن در یک جنگ طولانی را ندارند. لذا نکته سومی که فرمانده سپاه پاسداران بر آن تأکید می‌کند، بستن تنگه هرمز است که این مسئله نیز پیش از آن که به جنگ ارتباط داشته باشد، به تحریم نفتی جمهوری اسلامی ارتباط پیدا می‌کند. فرمانده سپاه در حقیقت، در این جا می‌خواهد بگوید که اگر قرار باشد روزی درآمد جمهوری اسلامی از نفت قطع شود، در آن صورت مانع از صدور نفت کشورهای حاشیه خلیج خواهد شد
اما بر خلاف تهدیدهای متقابل جمهوری اسلامی و دولت آمریکا، کارگران و زحمتکشان مردم ایران و آمریکا مخالف جنگ‌اند و می‌دانند که هیچ نفعی در جنگ ندارند. این طبقات حاکمه دو کشورند که به خاطر تحقق اهداف و مقاصد توسعه‌طلبانه و جاه‌طلبانه‌ی خود بر طلب جنگ می‌کوبند


ایران در هفته‌ای که گذشت


در طول دو هفته اخیر، لااقل ٣۵ نفر در ایران اعدام شده‌اند. در این هفته خبر اعدام یک روزنامه‌نگار و دبیر انجمن "صدای عدالت"، یعقوب میرنهاد، به همراه فرد دیگری به نام "عبدالناصر طاهری صدر" در بلوچستان انتشار یافت. دستگاه قضایی جمهوری اسلامی، اتهام این افراد را محاربه، اِفسادِ فی‌الارض و همکاری با گروه جندالله در بلوچستان اعلام نمود. هم اکنون تعداد دیگری از فعالین کرد، از جمله یک آموزگار به نام فرزاد کمانگر، هیوا بوتیمار، علی حیدریان، فرهاد وکیلی و اَنوَر حسین پانوهی، نیز با اتهامات مشابه نظیر محاربه و غیره به اعدام محکوم شده‌اند

اعدام‌های گسترده و وحشیانه دو هفته اخیر و صدور احکام پیاپی اعدام، سه دهه پس از استقرار جمهوری اسلامی در ایران، از نظر سیاسی و اجتماعی مقدم بر هر چیز نشان از ورشکستگی جمهوری اسلامی و ناتوانی آن در حل بحران‌های سیاسی و اجتماعی دارد که این رژیم با آن‌ها روبروست

توده‌های مردم ایران مطالبات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی دارند. جمهوری اسلامی که یک رژیم استبدادی مذهبی است، نمی‌تواند به کوچک‌ترین این مطالبات پاسخ گوید. لذا همواره برای مقابله با مردمی که خواهان تحقق این مطالبات هستند، به تشدید اختناق، سرکوب و کشتار روی آورده است. اما هیچ یک از این وحشی‌گری‌ها نتوانسته و نمی‌تواند مردم را از تلاش برای تحقق خواست‌هایشان بازدارد. جمهوری اسلامی در طول دهه ۶٠، ده‌ها هزار تن از اعضا، فعالین و هواداران سازمان‌های سیاسی را اعدام کرد. حتا زندانیان سیاسی را یک جا قتل عام نمود، تا شاید برای همیشه از شر مخالفین و مبارزه سیاسی توده مردم رها گردد، اما به جای چند ده هزار مخالفی که قتل عام شدند، امروزه میلیون‌ها تن در ایران مخالف‌اند و برای تحقق مطالبات‌شان مبارزه می‌کنند. اکنون نیز اعدام فعالین سیاسی و اجتماعی نه فقط قادر نیست، مشکل رژیم را حل کند، بلکه بالعکس مخالفت و اعتراض را تشدید خواهد کرد. رژیم، با این اعدام‌ها، فقط ورشکستگی سیاسی خود را جار می‌زند

اما این ورشکستگی صرفاً در عرصه سیاسی نیست. بحران‌های اجتماعی مختلف در جامعه ایران و از جمله معضلات بی‌شمار اجتماعی نیز وجه دیگری از این ورشکستگی‌ است. جمهوری اسلامی، به فقر، گرسنگی، اعتیاد، بیکاری، فحشا، ناامنی اجتماعی ابعادی حیرت‌آور داده است، اما تلاش می‌کند با اعدام گروهی از مردم، با اتهاماتی نظیر قاچاق مواد مخدر، تجاوز به عنف، سرقت و امثالهم بر علت اصلی معضلات اجتماعی سرپوش بگذارد. این جامعه و دولت‌اند که میلیون‌ها انسان را به اعتیاد سوق داده‌اند و توأم به آن بازار پر رونقی برای قاچاق مواد مخدر ایجاد کرده‌اند. این، جامعه و دولت‌اند که با گسترش فقر، گرسنگی و بیکاری، فحشا، ولگردی و ناامنی اجتماعی را به بار آورده‌اند. این، دولت و جامعه‌اند که با ایجاد هزار و یک مانع و محدودیت بر سر راه جوانان، مروج و مشوق تجاوز به عنف، آزار و کشتار زنان شده‌اند. اعدام‌های اخیر، تلاشی است از سوی رژیم برای سرپوش گذاشتن بر این واقعیت‌ها. اما اکنون دیگر لااقل اکثریت توده‌های مردم، حقیقت را می‌دانند و رژیم با این اعدام‌ها، صرفاً ورشکستگی خود را به همگان نشان می‌دهد

Freitag, 1. August 2008

بن‌بست حکومت اسلامی، و تابوشکنی مذاکره با شیطان بزرگ
حضور معاون وزیر خارجه‌ی آمریکا در مذاکرات گروه پنج به اضافه‌یک بر سر پرونده‌ی هسته‌ای ایران، آغازگر مرحله‌ی تازه‌ای درمناسبات حکومت اسلامی با دولت آمریکاست
گرچه حاکمیت خمینی و حکومت اسلامی او نتیجه‌ی توافق سران آمریکا و سایر قدرت‌های بزرگ امپریالیستی در گوادولوپ بود، اما همان عواملی که سبب شد خمینی به آلترناتیو دول بزرگ سرمایه‌داری جهان در جریان قیام مردم علیه رژیم شاه تبدیل شود، به او دیکته می‌کرد که تا حد توان از توهمات مذهبی توده‌ی مردم بهره گیرد. او با عوامفریبی، حکومت موعود خود را تافته‌ای جدابافته از حکومت شاه و سایر حکومت‌های بورژوایی منطقه معرفی کرد که نه پاسدار نظام سرمایه‌داری، که مدافع محرومان و "مستضعفان" است و تا نابودی "شیطان بزرگ" از پای نخواهد نشست
آنان که در گوادولوپ برای مردم ایران دولت تعیین کرده بودند، از نتیجه‌ی کار رضایت داشتند. حضور دولت شوروی در همسایگی ایران، و جنبه‌های بارز ضد سرمایه‌داری مطالباتی که در جریان مبارزات منجر به سرنگونی رژیم شاه مطرح می‌شد، رشد گرایشات چپ و کمونیستی در ایران و منطقه‌ی خاورمیانه را به کابوس سرمایه‌داری جهانی تبدیل کرده بود. بنابراین، خمینی می‌توانست بهترین آلترناتیو نظام سرمایه‌داری جهانی باشد که از ناآگاهی توده‌های مردم بهره بگیرد و تحت پوشش شعارهای ضدآمریکایی، و با قلع و قمع جریانات چپ جلوی نفوذ ایده‌های سوسیالیستی را سد نماید. به این ترتیب، دشمنی حکومت اسلامی با مظاهر زندگی غربی، دشمنی آشتی‌ناپذیر با قدرت‌های بزرگ غربی و در راس آن‌ها آمریکا معرفی شد
گرچه شعارهای عوامفریبانه‌ی حکومت اسلامی علیه آمریکا به ابزاری برای منحرف ساختن اذهان توده‌های مردم ایران از ماهیت واقعی حکومت بود و بعدها در سطح منطقه به ابزاری برای بسیج توده‌های ناآگاه در برخی کشورها تبدیل شد، اما از جانب دیگر، حکومت اسلامی به گروگان شعارهای عوامفریبانه‌ی خود درٱمد. اقتصاد ایران جزئی از اقتصاد جهانی سرمایه‌داری است و حکومت پاسدار این مناسبات نمی‌تواند بدون داد و دهش با کشورهای پیشرفته‌ی سرمایه‌داری و در راس آن‌ها آمریکا به حیات خود ادامه دهد. مناسبات دیپلماتیک، کلید مناسبات در سایر زمینه‌هاست اما حکومت اسلامی برای حفظ وجهه‌ی کاذب خود نزد توده‌های ناآگاه، قادر نبود با "شیطان بزرگ" مناسبات دیپلماتیک برقرار کند. از این رو، طی سی سال گذشته مناسبات و بده و بستان‌های سیاسی با دولت آمریکا نیز با ریاکاری، مخفیانه و در پس پرده‌ای از شعارهای عوامفریبانه انجام گرفته است. از همین روست، که توافقاتی که برای اعلام آتش‌بس در جنگ هشت ساله با عراق، میان دولت آمریکا و حکومت اسلامی صورت گرفت، سال‌ها مخفی نگهداشته شد و مدت‌ها پس از سفر مک‌فارلین به ایران،‌وقتی نشریات خارجی از این سفر پرده برمی‌دارند، حکومت اسلامی آن را انکار می‌کند و هاشمی رفسنجانی، اداره کننده ی مذاکرات، شیادانه تلاش می‌کند چنین القا کند که مک‌فارلین بدون هماهنگی با مقامات حکومت اسلامی به یکباره با انجیلی در دست به ایران آمده، ولی در ایران کسی حاضر به گفتگو با او نشده است
حکومت اسلامی در طی سال‌های گذشته، با تغییر اوضاع منطقه که ناشی از لشگرکشی آمریکا و متحدانش به افغانستان و عراق است، در عین حال که بیشترین همکاری را با آمریکا داشته، تلاش کرده است از هرج و مرج ایجاد شده در عراق و افغانستان به نفع خود بهره بگیرد و نفوذ خود در این کشورها را افزایش دهد. رسوایی سیاست اشغالگرانه‌ی آمریکا در عراق و افغانستان زمینه‌ساز گسترش نفوذ جمهوری اسلامی در این منطقه بود
حکومتی که درشرایط مشخصی در راستای منافع سرمایه‌داری جهانی به روی کار آورده شد، در اوضاع سیاسی دیگری به عاملی مزاحم و به مانعی در راه اجرای سیاست‌های آمریکا در منطقه تبدیل شده است. اکنون آمریکا و متحدان اروپایی آن، مهار حکومت اسلامی را پیش‌شرط غلبه بر اوضاع بحرانی خاورمیانه می‌دانند. از این رو، جدال بر سر پرونده‌ی هسته‌ای ایران در اساس جدالی است برسر محدوده‌ی نفوذ و قدرت حکومت اسلامی در خاورمیانه
اعمال فشاردولت‌های غربی به رهبری آمریکا بر جمهوری اسلامی، قطعنامه‌های شورای امنیت و تحریم‌هایی که تاکنون در دستور کار قرار گرفته و در صورت عدم توافق طرفین، بر شدت آن‌ها افزوده خواهد شد، حکومت اسلامی را در وضعیت خطیری قرار داده است. گسترش جنبش‌های اجتماعی در ایران، وخامت اوضاع اقتصادی و چشم‌انداز تحریم‌های سیاسی و اقتصادی گسترده‌تر، جمهوری اسلامی را در وضعیتی قرار داده است که هراسان از سرانجام کار، ناگزیر است به نحوی با آمریکا کنار بیاید. از این روست که سی سال بازی موش و گربه میان دولت آمریکا و حکومت اسلامی بر سر برقراری مناسبات سیاسی، به یکباره جهت دیگری به خود گرفت. حال، از محاسن مذاکره سخن گفته می‌شود و این بار، بر خلاف گذشته، فرمان انجام مذاکرات، بطور مستقیم از "بیت رهبری" صادر شد. خط قرمز حکومت اسلامی، به عبارت دیگر شرط اصلی که خامنه‌ای برای انجام مذاکره با ایران تعیین کرده، این است که آمریکا خیال براندازی حکومت را نداشته باشد. این خواست خامنه‌ای چند روز پس از سخنرانی او، به زبان صریح توسط اطرافیانش در مصاحبه با نشریات خارجی بطور مشروح بیان شد
دولت آمریکا نیز در موقعیت کنونی راهی جز کنار آمدن با جمهوری اسلامی ندارد. گردابی که در عراق و افغانستان به دست آمریکا و ناتو ایجاد شده، عجالتا ایجاد کنندگانش را در خود فرومی‌کشد. هرچند که دولت آمریکا بارها اعلام کرده در صورت لزوم با حمله ی نظامی به ایران، حکومت اسلامی را واخواهد داشت دست از ادامه‌ی غنی‌سازی اورانیوم بردارد اما حمله‌ی نظامی به ایران تنها می‌تواند اوضاع خاورمیانه را از این که هست، پیچیده‌تر کند. این امری است که دولت آمریکا نیز به آن واقف است
شرکت معاون وزارت خارجه‌ی آمریکا در مذاکرات ژنو، نقطه‌ی آغاز این راه و برآیند موقعیت جمهوری اسلامی و آمریکا در لحظه‌ی کنونی است. هر دو طرف در این شرایط تلاش خواهند کرد امتیاز کمتری بدهند. هر دو طرف، تلاش می‌کنند از انتخابات ریاست جمهوری آمریکا به نفع خود بهره‌برداری کنند. جمهوری اسلامی با این چشم‌انداز که باز هم زمان بیشتری بخرد و توافق قطعی را به پس از برگزاری انتخابات ریاست جمهوری آمریکا موکول کند، و دولت بوش با این چشم‌انداز که از پیشنهاد مذاکره با حکومت اسلامی در سطح داخلی به نفع خود بهره بگیرد؛ از یکسو دمکرات‌ها را، که شعارشان در مقابل گرایش بوش به استفاده از ابزار نظامی، مذاکره‌ی بدون قید وشرط است، خلع سلاح کند و در صورت گردن ننهادن حکومت اسلامی به خواست آمریکا، و در صورتی که دمکرات‌ها انتخابات ریاست جمهوری را از آن خود کنند، دست آن‌ها را در پوست گردو بگذارد. در این صورت، حتا اگر اوباما به ریاست جمهوری برسد، در عمل ناگزیر خواهد شد از شعارهای فعلی‌اش عقب‌نشینی کرده وسیاست استفاده از عملیات نظامی را در دستور کار قرار دهد
جمهوری اسلامی در موقعیت کنونی، راهی جز برقراری مناسبات دیپلماتیک با آمریکا ندارد. نشست ژنو می‌تواند نقطه‌ی آغاز روند برقراری روابط دیپلماتیک با دولت آمریکا باشد. با این همه هنوز اختلافات حل نا شده متعددی وجود دارد که باید حل گردند

٢٩ تن در زندان به دار آویخته شدند



سحرگاه امروز، یکشنبه ششم مرداد، ٢٩ تن در زندان اوین به دار آویخته شدند. اطلاعیه‌ی دادسرای عمومی تهران در این رابطه حاکی است که حکم اعدام این افراد در چارچوب طرح "امنیت اجتماعی" صادر شده است. بر اساس این اطلاعیه، افراد مذکور به جرم‌ غارت و دزدی، استعمال مشروبات الکلی، نگهداری سلاح‌، خرید و فروش مواد مخدر و شرکت در نزاع و ایراد ضرب و جرح عمدی دستگیر و به عنوان مخل نظم عمومی به اعدام محکوم شده‌اند
اعدام ٢٩ تن در یک روز، نشان از بربریت و وحشیگری حکومت اسلامی دارد که جز پیگرد و دستگیری، و شکنجه و اعدام زبان دیگری نمی‌شناسد. به فرض این که اتهامات وارد شده به اعدام‌شدگان درست باشد، چه کسی جز حکومت اسلامی و نظام سرمایه‌داری مسبب مصائب اجتماعی هستند؟
حکومت اسلامی مسبب گسترش فقر، گرسنگی و مصائب اجتماعی است که امروز توده‌های مردم ایران با آن دست به گریبانند. گسترش جرائم اجتماعی نتیجه‌ی مستقیم سیاست‌های ارتجاعی حکومت اسلامی است و اعدام کسانی که قربانی نظام اجتماعی و اقتصادی حاکم‌اند، تاکید مجددی بر این واقعیت است که سرکوب و ددمنشی حکومت اسلامی مرزی نمی‌شناسد
سازمان فدائیان‌(اقلیت) صدور احکام اعدام و اجرای آن را شدیدا محکوم می‌کند. تنها با تشدید مبارزه علیه حکومت اسلامی و سرنگونی این رژیم می‌توان به مصائب اجتماعی و سرکوب و کشتار پایان داد


سرنگون باد رژیم جمهوری اسلامی – برقرار باد حکومت شورائی
زنده باد آزادی – زنده باد سوسیالیسم
سازمان فدائیان‌(اقلیت)
۶ مرداد ١٣٨۷
کار – نان – آزادی- حکومت شورایی

نشانی ما روی اینترنت: www.fadaian-minority.org
آدرس الکترونیکی ما: info@fadaian-minority.org