Freitag, 18. Mai 2007


جایگاه طبقاتی و موقعیت سیاسی جنبش‌های اجتماعی بالفعل


جامعه ایران آبستن تحولات سیاسی نوینی ست. توده های زحمتکش مردم به نحو روز افزونی، به مبارزه علنی ومستقیم روی آورده اند. تلاش رژیم، برای کنترل و مهار جنبش های اعتراضی، با شکست رو به رو شده است. تداوم و گسترش مبارزات کارگران، معلمان، دانشجویان و زنان، آشکارترین بیان شکست سیاست های حکومت، در مهار این جنبش هاست. تشدید سرکوب و اختناق و میلیتاریزه کردن سراسر جامعه، با توجیهات و بهانه های رنگارنگ، آخرین حربه هیئت حاکمه و دلیل دیگری بر شکست تمام سیاست های حکومت است. آن چه که در چشم انداز قرار گرفته است، اعتلاء روز افزون جنبش و نبردهای طبقاتی وسیع تر و شدیدتر است. از شورش های تهیدستان در نیمه اول دهه ۷0، که زنگ پایان رکودی ده ساله را در حیات سیاسی جامعه و آغاز مرحله ای نوین درزندگی سیاسی و مبارزاتی توده ها، به صدا در آورد، تا به امروز، شاهد نبردی آشکار و علنی در سراسر جامعه هستیم. افت و خیزهای مبارزه، در این دوران، در برابر سیر بالنده جنبش، چون، لحظاتی زودگذر محو شده اند. جنبش اعتراضی توده ها پیوسته رادیکال تر شده است، شکلی سازمان یافته تر و آگانه تر به خود گرفته و خصلت سیاسی رادیکال آن برجسته تر شده است.
آن چه که اکنون، بالفعل با آن روبه رو هستیم و در عین حال جهت عمومی تحول و تکامل جنبش را به ما نشان می دهد، نتیجه ناگزیر و جبری شرایطی ست که دگرگونی وضع موجود را به مسئله ای حیاتی تبدیل کرده است.
نیروی محرکه تمام جنبش های اجتماعی موجود در ایران، تضادهای حل ناشده ای ست که به درجه انفجار آمیزی تشدید شده اند. راهی برای تعدیل و تخفیف این تضادها با حفظ وضع موجود، باقی نمانده است. همین دلیل هم کافی ست که نشان دهد، چرا سیاست تشدید سرکوب و اختناق کنونی رژیم دیکتاتوری عریان، به جای این که توده مردم را مرعوب و روانه خانه هایشان سازد، به رودرروئی آشکارتر و مبارزه ای گسترده تر انجامیده است.
این تضادها نیز، چنان، اساسی، انبوه و پرشمارند، که شاید بتوان گفت امروز کمتر کشوری را در جهان می توان پیدا کرد که با این همه تضاد درکلیت نظام اقتصادی- اجتماعی و سیاسی اش روبه رو باشد.
ایران، یک کشور سرمایه داریست، مثل تمام کشورهای جهان سرمایه داری، با تضادهای مختص این نظام روبروست. اما سرمایه داری ایران، از این ویژگی برخوردار است که علاوه بر تناقضات ذاتی خود شیوه تولید سرمایه داری، که به بن بست های مداوم و تشدید تضادها می انجامد، روبنای سیاسی که در حقیقت پاسدار و حافظ مناسبات کهنه وارتجاعی ست، خود به عاملی درجهت تشدید تضادها تبدیل شده است. نه صرفا از آن رو که کارکرد هر روبنای سیاسی، به عنوان یک عامل بازدارنده، مانعی بر سر راه حل تضاد نیروهای مولد بالنده و مناسبات کهنه و ارتجاعی ست، بلکه مسئله در اینجا تضادی ست که خود این روبنای سیاسی، از پاره ای جهات، حتا با مناسبات اقتصادی دارد، که پاسدار آنها ست. نتیجتا نه تنها تضادهای اقتصادی- اجتماعی نظام سرمایه داری ایران، به منتها درجه تشدید شده است. بلکه مجموعه ای چند جانبه از مبارزات را به همراه آورده اند.
روشن است در نظامی که بدترین مصائب ممکن را برای طبقه ایران، به بار آورده است، تضادهای طبقاتی می بایستی مدام تشدید شوند و مبارزه طبقه کارگر علیه طبقه سرمایه دار، و نظام سرمایه داری وسعت و حدت بگیرد. در یک کشور سرمایه داری نرمال، یک طبقه درمقابل طبقه حاکم قرار گرفته و خواهان سرنگونی قدرت حاکم است. اما در ایران، نه فقط طبقه کارگر، بلکه توده های وسیعی از مردم، خواهان برافتادن قدرت سیاسی موجود اند.
این از کجا ناشی می شود؟ از تضادهائی که روبنای سیاسی با منافع و خواست های عموم توده های مردم دارد. از تضادهای حل نا شده ای که مدام تشدید شده اند.
نظام حاکم بر ایران سرمایه داریست. اما روبنای شیوه تولیدسرمایه داری، سراسر آغشته به نهادها و موسسات قرون وسطائی ست. دولت مذهبی عریان ترین تجلی آن است. نظام حقوقی موجود، جلوه دیگری ازآن می باشد. استبداد و اختناق هولناکی که نه فقط آزادی های سیاسی و حقوق دمکرایتک، بلکه آزادی های مدنی و فردی را از توده های وسیع مردم سلب کرده است، میلیون ها زن را از ابتدائی ترین حقوق انسانی محروم کرده است و پیروان مذاهب و فرقه های مذهبی دیگر را تحت فشار و حتا اذیت و آزاد و کشتار قرار داده است، با دیکتاتوری نظامی بورژوائی هم، همخوانی ندارد.
بدیهی ست که تحت چنین شرایطی، نه فقط تضاد طبقه کارگر با این روبنای سیاسی، بلکه تضادعموم توده های مردم با آن، باید مدام تشدید شود و این توده، خواهان برافکندن و سرنگونی، قدرت سیاسی حاکم باشد. اگر باز هم قرار باشد به تضادهای خود ویژه در سرمایه داری ایران اشاره کنیم، می توان آن را به وضوح، درتناقضات درونی روبنای حقوقی و سیاسی دید. آن را حتا می توان در کشمکش و درگیری درونی نه فقط طبقه حاکم، بلکه قدرت سیاسی حاکم، دید، که جناحی از آن، گرچه خواهان سرنگونی این قدرت و دگرگونی کل روبنای سیاسی نیست، اما خواهان اصلاحاتی در اجزاء ناهمگون این روبناست. والا چگونه می توان توضیح داد که گروهی از نمایندگان سیاسی طبقه حاکم، غیرقانونی باشند و گروه های درونی خود قدرت حاکم، این همه سال، درحال کشمکش، اختلاف و نزاع باشند.
خلاصه کلام، این که تضادهائی که نظام اقتصادی- اجتماعی وسیاسی ایران با آن روبروست، به آن درجه از حدت و شدت رسیده اند که به ناگزیر می باید از طریق یک انفجار سیاسی، یک انقلاب حل شوند. از آنجائی که تاخیر در حل این تضادها، برقدرت تخریبی این انفجار افزوده است، لذا بدیهی ست که اولا- آن نیروی اجرائی را به عنوان عامل اجرائی زنده دگرگونی به صحنه فراخواند که بدون هرگونه تردید و گذشت، مجری این فرمان اجتماعی و تاریخی باشد. این نیرو، هیچ طبقه و قشری نخواهد بود، مگر طبقه کارگر. ثانیا- نیروهای دیگری که به صحنه فراخوانده شده اند، راه دیگری ندارند، جز آن که مدام رادیکال شوند، یا صحنه را ترک گویند.
این است، دلیل این که چرا جنبش های اجتماعی دیگری که به صحنه آمده اند، نظیر جنبش های دانشجوئی، معلمان، زنان، روز به روز رادیکال شده و باز هم می باید رادیکال تر شوند. چرا عرصه بیش از پیش، بر آن گروه از طبقه حاکم که چیزی جز تعدیل و رفرم در روبنای موجود را نمی خواهد، تنگ تر می شود.
راه میانه بسته شده است. ارتجاع، به قاطع ترین روش برای حفظ نظم موجود متوسل شده است، انقلاب نیز قاطع ترین پاسخ به ارتجاع، برای نفی وضع موجود، خواهد بود. جنبش های اجتماعی غیر کارگری که خصلت دمکراتیک دارند، در این شرایط، تنها زمانی می توانند به خواست های خود برسند که متحد خود را در جنبش کارگری و طبقه کارگر بجویند و به انقلاب روی آورند. تا همین جا نیز نشان داده شده است که جنبش های دانشجوئی ، زنان و معلمان، متحدین سیاسی طبقه کارگر در جریان این تحولات انقلابی خواهند بود.
این اتحاد، البته مطلقا خصلت طبقاتی جنبش های غیر کارگری را تغییر نخواهد داد. تاکید بر این مسئله از آن روست که برخی از گرایشات حتا چپ، یا از روی عدم شناخت و یا با نگرشی سوسیال- رفرمیستی، تلاش می کنند جنبش های دمکراتیک را سوسیالیستی جا بزنند و اتحاد سیاسی پرولتاریا را با جنبش ها و اقشار غیر کارگری، دائمی و غیر مشروط جلوه دهند.
این مسئله باید به طور قطع روشن باشد که از میان تمام جنبش های اجتماعی موجود، تنهاجنبش طبقاتی کارگران است که یگانه نیروی ثابت قدم و استوار درمبارزه تا به پایان است. چرا که اهدافش بسی فراتر از اهداف و مطالبات اقشاری ست که برای تحقق مطالبات خود، حتا طالب سرنگونی قدرت سیاسی حاکم اند و برای آن مبارزه می کنند. طبقه کارگر خواهان برانداختن نظام سرمایه داری و استقرار یک جامعه سوسیالیستی ست. طبقه کارگر، در طول چند سال اخیر، در کوران یک مبارزه علنی مداوم و مستمر که در طول تمام دوران پیدایش سرمایه داری در ایران، بی سابقه است، پیوسته تجربه آموخته ، متشکل تر وآگاه تر شده است. به رغم اینکه هنوز نمی توان ادعا کرد که به اهداف طبقاتی خود کاملا آگاهی یافته و به یک طبقه خود آگاه تبدیل شده است، اما شرایط وجودی این طبقه، آن را به یک طبقه شدیدا ضد سرمایه داری تبدیل کرده است. تشدید مداوم تضادها، این طبقه را بیش از پیش به عمل سیاسی مستقل سوق خواهد داد. رادیکال شدن روز افزون جنبش طبقاتی کارگران در جریان تحولات پیش روی، منتج از تمام شرایط، اقتصادی- اجتماعی و سیاسی ست. سرنوشت تمام تحولات رادیکال و تمام جنبش های مترقی ایران، وابسته به نقشی ست که این طبقه ایفا خواهد نمود. این حقیقت از هم اکنون بیش از همه در درون جنبش دانشجوئی درک شده است. مسیری که جنبش دانشجوئی، از یک جنبش لیبرال – رفرمیست در دوران به قدرت رسیدن خاتمی تا به امروز به عنوان یک جنبش رادیکال انقلابی طی کرده است، از همین واقعیت روشن است که این جنبش، آشکارا، متحد خود را طبقه کارگر اعلام کرده است. تقویت روز افزون گرایش سوسیالیست در درون این جنبش نیز بازتاب رادیکالیسم آن و تاثیر پذیری اش از جنبش طبقاتی کارگران است. این اما بدان معنا نیست که گفته شود، جنبش دانشجوئی، یک جنبش سوسیالیستی ست. نه! فقط یک جنبش، یعنی جنبش طبقاتی کارگران است که جنبشی سوسیالیستی ست. دانشجویان از درون طبقات و اقشارمختلف جامعه برخاسته و روحیات و منافع آنها رابه شکلی بالنسبه آگاهانه بازتاب می دهند. یک چنین جنبشی هر آنچه که رادیکال شود و حتا رهبری آ ن در دست دانشجویان سوسیالیست قرارگیرد، دراین واقعیت تغییری ایجاد نمی کند که یک جنبش دمکراتیک است. اما از آنجائی که در ایران اکثریت بزرگ دانشجویان از درون خانواده های کارگر و زحمتکش برخاسته اند، گرایش این جنبش به رادیکالیسم وجنبش طبقاتی کارگران شدید است. تشدید روز افزون تضاد میان طبقه کارگر و سرمایه دار، و ایضا تشدید تضاد میان توده های وسیع مردم زحمتکش با رژیم سیاسی حاکم، الزاما منجر به تقویت رادیکالیسم در درون جنبش دانشجوئی و به تبع آن تقویت جریان سوسیالیست درجنبش دانشجوئی خواهد شد.
این مسئله به نحوی در مورد جنبش معلمان نیز صادق است. این جنبش نیز در طول سال های اخیر پیوسته رادیکال تر شده است، تا جائی که اکنون درگیر یک مبارزه علنی با رژیم حاکم است. این رادیکالیسم از کجا برمی خیزد؟ از این واقعیت که معلمان مطالباتی اقتصادی وسیاسی دارند که تحقق نایافته باقی مانده است و مبارزه برای تحقق آنها، به درگیری روز افزون آنها با قدرت سیاسی حاکم انجامیده است.
بخش بزرگی از معلمان به لحاظ شرایط مادی زندگی شان در وضعیت وخیمی به سر می برند. حقوقی که دریافت می کنند، جوابگوی نیازهای زندگی آنها نیست. از این رو یکی از مطالبات مهم آنها در لحظه کنونی، افزایش حقوق است. ایا این مبارزه برسر افزایش حقوق به این معناست که معلمان، پرولتر یعنی کارگر مزد بگیر هستند وجنبش انها جنبش سوسیالیستی؟ گرایشات سوسیالیسم تخیلی یا سوسیال- رفرمیست پاسخ می دهند آری! اما این ادعا نه ربطی به واقعیت عینی جنبش معلمان دارد و نه سوسیالیسم علمی کارل مارکس. از دیدگاه سوسیالیسم علمی، پرولتر، تنها به فرد یا گروه اجتماعی بزرگی از افراد جامعه کنونی به عنوان طبقه، اطلاق می شود که کارش مولد است. مولد بودن هم درچارچوب مناسبات سرمایه داری به این معناست که سرمایه ساز است و بر حجم سرمایه می افزاید. یا به قول خود مارکس، پرولتر کسی ست که نیروی کارش با بخش متغیر سرمایه مبادله می شود و دقیقا در همین رابطه است که مولد بودن کار و سرمایه افزائی، خود را نشان می دهد. حال می خواهد که پرولتر صنعتی باشد، کشاورزی یا خدمات. اما اگر این خصلت سرمایه افزائی وجود نداشته باشد، ولو این که انجام این کار برای جامعه مفید هم باشد، نظیر کار معلمان، این کار، در چارچوب مناسبات سرمایه داری ، مولد نیست وانجام دهنده آن هم پرولترمحسوب نمی شود. این ، همان نظریه ای است که در مانیفست به شکلی خلاصه در این عبارت بیان شد که پرولترها کسانی هستند که "تنها زمانی می توانند زندگی کنند که کاری به دست آورند و فقط هنگامی می توانند کاری به دست آورند که کارشان برسرمایه بیافزاید." همین جمله کوتاه و خلاصه است که در کاپیتال و تئوری های ارزش اضافی مارکس به تفصیل مورد بحث قرار می گیرد.(*) معلمان، اما نه حقوق‌شان نتیجه مبادله ای ست با بخش متغیر سرمایه ونه سرمایه را افزون می کنند. از این رو نه می توان به آنها پرولتر اطلاق کرد و نه جنبش آنها در کلیت اش، جنبشی ست سوسیالیستی. حقوق معلمان بخشی از هزینه های تولید و بازتولید ظرفیت کاری ست . بورژوازی می کوشد، تاجائی که ممکن است ، این هزینه ها را کاهش دهد. این کاهش هزینه ها می تواند به منازعه برسر افزایش حقوق، توسط معلمان هم بیانجامد. اما معلمان که درچارچوب سازماندهی نظام سرمایه داری وابسته به دستکاهی هستند که نه فقط وظیفه پرورش ظرفیت کاری را بر عهده دارد، بلکه تربیت وآموزش متخصصین و کارشناسان بورژوازی را در سطوح مختلف عهده دار است، در سلسله مراتب دستگاه آموزشی از موقعیت مادی و مرتبت اجتماعی واحدی برخوردار نیستند. علاوه بر این در سیستم تقسیم کار اجتماعی با کارفکری سر و کاردارند. از همین رو بخشی از معلمان که عموما از سطوح پائین معلمان تشکیل می شوند، می توانند بنا به منشاء طبقاتی ، تماس نزدیک تر با طبقه کارگر و آگاهی هایی که کسب کرده اند، سوسیالیست شوند و از آرمان ها واهداف طبقاتی کارگران دفاع کنند، اما این نه به آن معناست که معلمان پرولترند ونه جنبش عمومی معلمان،سوسیالیستی. جنبش معلمان، یک جنبش دمکراتیک است. این جنبش، به رغم گرایشات طبقاتی و فکری مختلف، درکلیت خود اکنون متحد طبقه کارگر است و تحقق مطالبات آنها با سرنگونی جمهوری اسلامی گره خورده است. این واقعیتی ست که نه فقط اکثریت بزرگ معلمان، تحت حاکمیت جمهوری اسلامی با وضعیت مادی ومعیشتی دشواری روبروهستند، بلکه از آن جائی که با کار فکری سر وکاردارند، از استبداد واختناق به شدت رنج می برند. از این رو، تضاد آنها با رژیم جمهوری اسلامی مدام تشدید شده است. مقابله سرکوبگرانه رژیم با معلمان، خود به عامل دیگری برای رادیکالیزه شدن جنبش آنهاتبدیل شده است. رادیکال تر شدن بازهم بیشتر این جنبش، روند تحول آتی آن است. از این روست که اتحاد این جنبش با جنبش طبقاتی کارگران در مسیر تحولات آتی تقویت خواهد شد.
یکی دیگراز جنبش های اجتماعی بالفعل در ایران، جنبش زنان است. به رغم این که نیمی از جمعیت کشور را زنان تشکیل می دهند و با وجود ستم وحشتناکی که زنان با آن روبرو هستند، این جنبش هنوز جوان و محدود است و مراحل اولیه تکامل خود را پشت سر می گذارد. دلائل متعددی هم برای این مسئله می توان ذکر کرد. زنان، نه یک طبقه اند ونه یک قشر، نه به عنوان زن جایگاه معینی در سیستم تولید اجتماعی دارند، نه رابطه مختص و ویژه خودشان با وسائل تولید و نه در سیستم تقسیم کار اجتماعی، با کارمعینی مختص خودشان سروکار دارند. بلکه زنان جزئی لاینفک از طبقات واقشار اجتماعی هستند، که منافع شان به حسب طبقه وقشری که در آن جای دارند، درتضاد با یکدیگر قرار دارد. بنابراین، گردآمدن آنها در یک جنبش زنان در ابعادی توده ای، برای تحقق مثلا نابرابری حقوق اجتماعی وسیاسی زن و مرد، بسیار دشوار است واصولا در شرایط دیکتاتوری عریان تقریبا امری محال. گذشته از این، اگر به جنبش های دیگر نظیر جنبش کارگران، معلمان و دانشجویان نگاه کنیم، می بینیم که این شرایط برای آنها وجود داشته و دارد که لااقل به حسب محل کار و حرفه شان، درمحدوده ای خود را متشکل و به جنبش شان شکل دهند. زنان از این امکان محروم بوده وهستند. به جنبه دیگری نیز باید اشاره کرد که موضوع اصلی بحث دراین جاست.
اصولا ، ما تا جائی می توانیم از یک جنبش سخن بگوئیم که اهداف و مطالبات کمابیش مشخص دارد، مبارزه مختص خودش را برای تحقق آنها پیش می برد و در محدوده ای سازماندهی و رهبری رسمی وغیر رسمی خود را دارا است. در واقع ما در ایران، با چنین جنبشی روبه رو هستیم، اما فوق العاده محدود، تا جائی که بیشتر مختص زنان آگاه تر طبقات واقشار مختلف جامعه است و از این روفاقد پایگاه توده ای . این ضعف البته بخشا به جوان بودن این جنبش مربوط می شود، اما همین جوان بودن عوارض دیگری هم داشته که مانع از رشد این جنبش شده است.
همان گونه که اشاره شد، ما وقتی که از یک جنبش سخن می گوئیم، از واقعیتی مشخص و موجود حرف می زنیم و نه از آن چه که اکنون وجود ندارد ولو این که در آینده ممکن است وجود پیدا کند. آن چه ما اکنون به نام جنبش زنان به صورت بالفعل با آن رو به رو هستیم، به رغم این که گرایشات مختلفی در درون آن وجود دارند، اما این جنبش تا همین لحظه نیز تحت رهبری و سازماندهی زنان وابسته به طبقات واقشار مرفه جامعه است، یا لااقل می توان گفت، آنها دست بالا را در این جنبش دارند.
روشن است که این گرایش اصولا نمی تواند، توده وسیع زنان را که همانا زنان کارگر و زحمتکش هستند، به این جنبش جلب کند. چرا که اولا- برنامه مشخصی برای جلب توده زنان زحمتکش ندارد و ثانیا- حتا بر سرمطالبات حقوقی مربوط به زنان، نه فقط ناپیگیر است، بلکه تحقق آنها را از این طریق موکول به محال می سازد که وعده تحقق آنها را در نظامی می دهد که زنان را آشکارا و بی پروا از ابتدائی ترین حقوق انسانی محروم کرده است. بنابراین توده های زحمتکش زنان، دلیلی برای حضور در چنین جنبشی نمی بینند. از این روجنبش موجود زنان که جنبشی لیبرال- رفرمیست است نمی تواند، تبدیل به یک جنبش توده ای شود. اما شرایط عمومی جنبش در ایران، تشدید تضادها و رادیکال شدن روز افزون دیگر جنبش های اجتماعی، فرورفتن رژیم در یک بحران سیاسی، در حال برچیدن این مانع و گذار جنبش زنان از مرحله یک جنبش فمینیستی لیبرال- رفرمیست به یک جنبش رادیکال وانقلابی ست. اوضاع سیاسی کنونی و تشدید سرکوب واختناق رژیم که همراه با بی اعتبار سازی وعده های زنان بورژوا- رفرمیست برای بهبود وضع زنان از طریق اصلاح در قوانین موجود بوده است، زمینه رابرای به حاشیه راندن جریان رفرمیست در درون جنبش زنان و رشد و پیشروی گرایش رادیکال فراهم کرده است. اکنون زمان آن فرا رسیده است که زنان سوسیالیست و چپ، از میان کارگران، دانشجویان و معلمان، ابتکار را برای سازماندهی و رهبری جنبش زنان، به عنوان یکی از متحدین طبقه کارگر در دست بگیرند. البته نباید فراموش کرد که این مرحله گذار، هرچند کوتاه مدت، با افتی موقت درجنبش زنان همراه خواهد بود. اما به هر حال این انتقال در حال انجام گرفتن است. جنبش زنان همانند تمام جنبش های اجتماعی دیگر باید رادیکال شود و رادیکال خواهد شد. راه دیگری در برابر این جنبش وجود ندارد. تنها آن نیروئی می تواند در آینده رهبری این جنبش را در دست داشته باشد که لااقل، در سرلوحه برنامه اش، برابری بی قید و شرط حقوق اجتماعی و سیاسی زن و مرد قرار داشته باشد. این نیروکسی جز گرایش سوسیالیست درون جنبش زنان نخواهد بود.
از آنچه که تاکنون گفته شد، چنین نتیجه می شود که در جریان تحولات پیش روی، جنبش های دانشجوئی، معلمان و زنان، به عنوان جنبش های متحد طبقه کارگر در مرحله کنونی، همچون خود جنبش طبقه کارگر با اعتلاء و رادیکالیسم روز افزونی رو به رو خواهند بود. تضادهای موجود درجامعه ایران ، به آن مرحله از رشد خود رسیده اند ، که سیاست تشدید سرکوب و اختناق رژیم را بی اثر سازند و خود این سیاست را به عاملی برای رشد و اعتلاء مبارزات تبدیل کنند.

*- رجوع شود به نشریه کار- مقاله سیر قهقرائی در جنبش سوسیالیستی ایران شماره های ٢۶۷ و ٢۶۸ سال ١٣۷٢


Keine Kommentare: