Mittwoch, 17. Oktober 2007

معمائی که پاسخ آن در منطق مبارزه طبقاتی و توازن قوای سیاسی ست
در مبارزه سیاسی، همواره خواستن توانستن نیست. مبارزه طبقاتی، منطق و قانونمندی های خاص خود را داراست که آن را به نیروهای درگیر در مبارزه تحمیل می کند. در اینجا بحث برسر خواست افراد، گروه ها و سازمان های سیاسی نیست، بلکه سخن برسر نیروهای اجتماعی درگیر در مبارزه سیاسی ست. نارضایتی گسترده توده مردم از وضع موجود در ایران، واقعیتی چنان آشکار است که حتا گروه هائی از درون طبقه حاکم نیز به آن اذعان دارند. مبارزاتی که لااقل در طول یک دهه اخیر، در اشکالی علنی و مستقیم در جریان بوده است و گاه تا مرحله سنگربندی های خیابانی در شهرهای بزرگ پیش رفته و گاه در شکل شورش های وسیع رخ داده اند، بازتاب این نارضایتی گسترده و این واقعیت اند که اکثریت بزرگ مردم ایران خواستار برافتادن جمهوری اسلامی هستند. اما به رغم تمام مبارزات، بحران های سیاسی جدی که گاه بر زمینه اعتلاء گسترده جنبش های اعتراضی شکل گرفته اند وافزایش نارضایتی عمومی، رژیم حاکم همچنان پا برجاست.
در ظاهر امر،این یک معما جلوه می کند که چگونه ممکن است، مطالباتی که توده مردم برای تحقق آنها مبارزه می کنند، مبرم تر از گذشته شوند، نارضایتی افزون تر گردد، اما از دامنه اعتلاء جنبش کاسته شود و رژِیم هم موقعیت خود را تا اندازه ای مستحکم تر سازد. حتما شنیده اید که اغلب سئوال می شود چرا توده های مردمی که این همه زیر فشارند، نشسته اند و رژیم را سرنگون نمی کنند؟
پاسخ این است که نارضایتی، اعتراض ومبارزه توده ای ، برای سرنگونی یک طبقه، یک رژیم سیاسی، ضروریست، اما این سرنگونی، تنها با نارضایتی و اعتراض، حتا در گسترده ترین شکل آن حاصل نمی شود. نارضایتی می تواند در وسیع ترین شکل ممکن آن وجود داشته باشد، حتا مبارزه ای که بر زمینه این نارضایتی واعتراض علیه نظم موجود شکل گرفته، تا مرحله قیام هم پیش رود، اما طبقه ای که قدرت سیاسی را در دست دارد، سرنگون نشود. آنچه که تعیین کننده است، توازن قوای نیروهای درگیر در این مبارزه است. چرا که در اینجا نیروهائی در برابر یکدیگر صف آرائی کرده اند، که ممکن است در هر لحظه توازن قوا را به نفع خود و به زیان دیگری تغییر دهند. این تغییر توازن قوا بسته به اوضاع می تواند، نتایج سیاسی کوتاه مدت یا بلند مدتی در پی داشته باشد.
در اینجا یک جنگ در جریان است. جنگی به مراتب پیچیده تر از جنگ ارتش های منظم دو دولت متخاصم. در جنگ میان دو دولت متخاصم، نیروهای نظامی، سازمان یافته اند واز نظر کمیت معلوم. هر لحظه می توانند نیروی ذخیره را فرابخوانند. از فرماندهی واحدی تبعیت می کنند. سلاح و مهمات آنها از قبل مشخص است. استراتژی و تاکتیک های آنها تعیین شده است و نیروها به سادگی امکان پیوستن از این اردو به آن اردو را ندارند. با این همه سرانجام نیز توازن قوای طرفین تعیین کننده نتیجه جنگ خواهد بود.
اما در جنگ طبقاتی، جنگ میان دو طبقه، یا دو بلوک طبقاتی، بسیاری از این فاکتورها از قبل مشخص نیست و هر لحظه ممکن است، توازن قوا به نفع یکی از دو طرف تغییر کند. نبرد حتا در اشکال مستقیم درگیری، سال ها ادامه می یابد و طرفین می کوشند در یک جنگ فرسایشی و حملات موضعی توازن را به شکلی قطعی به نفع خود تغییر دهند.
واقعیتی که در ایران با آن روبه رو هستیم، نارضایتی توده ای در گسترده ترین شکل آن به علل اقتصادی و سیاسی ست. طبقه کارگر ایران، که یکی از دو طبقه اصلی جامعه است و به لحاظ کمیت، دربرگیرنده اکثریت جمعیت، ناراضی ترین نیرو علیه نظم موجود در ایران است. این نارضایتی واعتراض صرفا برخاسته از جایگاه طبقاتی آن به عنوان یک طبقه تحت ستم واستثمار جامعه سرمایه داری نیست، بلکه زیر شدید ترین فشار مادی و معیشتی و سیاسی قرار دارد که بسی فراتر از آن چیزی ست که کارگران در اغلب کشورهای جهان به عنوان کارگر با آن رو به رو هستند. تولید و بازتولید نیروی کار، به حسب مکانیسم های نظام سرمایه داری، ایجاب می کند که دستمزد پرداختی به کارگر به آن اندازه باشد که معاش یک خانواده کارگری را در حداقل آن تامین کند. اما پوشیده نیست که امروزه در ایران دستمزدی که به کارگر پرداخت می گردد، حتا جبران کننده نیمی از هزینه هائی که کارگر بتواند، زندگی خود را در همین حداقل تامین نماید نیست.این یعنی اجبار کارگر به فروش نیروی کارش به بهائی کمتر از نیمی از ارزش آن. این یعنی مرگ تدریجی از گرسنگی که لااقل شامل اکثریت کارگران می شود. از نظر سیاسی نیز کارگران ایران در زمره بی حقوق ترین کارگران جهان اند. امروزه در اغلب کشورهای جهان سرمایه داری، آزادی های سیاسی درچارچوب این نظام به رسمیت شناخته شده است. اما در ایران نه فقط این حق از طبقه ای که اکثریت جامعه را تشکیل می دهد، سلب شده است که از آزادی های سیاسی برخوردار باشد، بلکه از این حق نیز محروم شده که خود را در تشکل صنفی اش سازمان دهد و برای بهبود شرایط زندگی اش، متشکل تلاش کند. بدیهی ست که تحت چنین شرایطی باید شدید ترین مخالفت واعتراض را نسبت به نظم موجود داشته باشد و خواهان سرنگونی آن باشد. حقوق بگیرانی نظیر معلمان نیز اکثرا با شرایط مادی ومعیشتی و سیاسی مشابهی رو به رو هستند. آنها نیز عموما زندگی خود را در وضعیت مادی دشواری می گذرانند و به لحاظ سیاسی نیز زیر فشار مداوم قرار دارند.
زنان که نیمی از جمعیت ایران را تشکیل می دهند، اگرچه از نظر اقتصادی و مادی در وضعیت متفاوتی قرار دارند، متعلق به طبقات واقشار مختلف اند و نتیجتا گروه هائی از آنها به طبقات حاکم و مرفه تعلق دارند که خواهان دگرگونی نظم موجود نیستند، اما اکثریت آنها نه فقط به لحاظ تعلق به طبقه کارگر و توده های زحمتکش، بلکه به علت نابرابری، تبعیض و ستمی که زنان در کل با آن رو به رو هستند، نیروی معترض و مخالف نظم موجوداند و خواهان برافکندن آن هستند. اکثریت دانشجویان نیز همانگونه که در عمل و مبارزه خود نشان داده اند، لااقل خواهان برافتادن جمهوری اسلامی و استقرار جامعه ای هستند که در آن آزادی سیاسی مردم به رسمیت شناخته شده باشد. مردمی که در ایران از ستم، تبعیض و نابرابری ملی رنج می برند، نمی توانند با رژیم ستمگر حاکم کنار آیند و بخش دیگری از نیروهای مخالف و معترض جمهوری اسلامی اند و تحقق مطالبات خود را در سرنگونی آن می بینند.
بنابراین روشن است که اکثریت بزرگ مردم ایران، فقط مخالف نیستند، تنها معترض نیستند ، بلکه خواهان سرنگونی جمهوری اسلامی اند. پس چرا سرنگون نمی کنند؟ پاسخ این است که تا این لحظه زورشان نرسیده است. یعنی چه؟ اکثریت بزرگ مردم ایران خواهان برافتادن جمهوری اسلامی هستند، اما نمی توانند آن را سرنگون کنند. یعنی نتوانسته اند توازن قوا را به نفع خود برهم بزنند. زور جمهوری اسلامی بر مردمی که خواهان برانداختن آن هستند چربیده است. نتیجه عملی آن چه بوده است؟ پیشروی جمهوری اسلامی، عقب نشینی توده ها. در مبارزه طبقاتی نمی توان همواره و در یک خط مستقیم شاهد پیشروی طبقه بالنده و مترقی علیه طبقه یا طبقات ارتجاعی بود. عقب نشینی نیز جزئی از مبارزه طبقاتی ست. نمی توان انتظار داشت، مبارزه توده های کارگر و زحمتکش، همواره در عالی ترین اشکال آن ادامه یابد. اگر توده ای که به مبارزه برمی خیزد و حتا به عالی ترین اشکال مبارزه روی می آورد، نتواند توازن قوا را به نحوی دگرگون سازد که طبقه حاکم را سرنگون کند، پس از گذشت مدتی، برای تجدید قوا نیز که شده عقب نشینی می کند. حد این عقب نشینی را نیز باز، همین توازن قوا تعیین می کند. آنچه که در مورد مبارزه نیروهای اجتماعی مترقی و بالنده گفته شد، در مورد طبقه ارتجاعی حاکم نیز صدق می کند.
پس از چند سال کشمکش و درگیری هائی که میان توده مردم ایران و رژیم جمهوری اسلامی از اواسط دهه ۷۰ تا اوائل دهه ۸٠ ادامه داشت، جمهوری اسلامی در طول دو سال گذشته تلاش نمود، با یک تعرض گسترده، این توازن قوا را چنان به نفع خود تغییر دهد که توده های مردم را مجددا برای یک دوره جدید از صحنه مبارزه سیاسی دور کند و موقعیت خود را لااقل برای چند سال دیگر مستحکم سازد. به رغم این که خود را برای یک چنین تعرضی کاملا سازماندهی وآماده کرده بود، اما توازن قوای موجود، چنین اجازه ای را به وی نداد . لذا به رغم تمام فشار و سرکوب، نتوانست به هدف خود دست یابد. پس در اینجا نیز همان منطق حاکم است. رژیم زورش نرسید که هدف خود را عملی سازد، به این علت که توازن قوا چنین اجازه ای را به وی نداد. اکنون که به اوضاع سیاسی جامعه و توازن قوا نگاه می کنیم، می بینیم، درمقایسه با اوائل دهه ۸٠ رژیم پیشروی هائی داشته و جنبش های اجتماعی عقب نشینی هائی را. اما توده های مردم و جنبش های اجتماعی آنها همچنان در صحنه حضور دارند و رژیم قادر نیست از پس آنها برآید و رکود را برجنبش حاکم سازد. این نشان می دهد که عقب نشینی توده ها و تنزل اشکال مبارزاتی آنها، موقتی و برای تجدید قواست وپیشروی رژیم نیز لحظه‌ای و شکننده. در عین حال همین واقعیت نشان می دهد که درگیری های شدید تر و تعرضی تر از جانب توده ها، هنوز در پیش است. درجریان این تعرضات است که توده های کارگر و زحمتکش مردم ایران می توانند توازن قوا رابه نفع خود تغییر دهند وهدف فوری خود را که سرنگونی جمهوری اسلامی وکسب قدرت سیاسی ست عملی سازند.درچنین شرایطی وظیفه هر نیروئی که خواهان تغییر قطعی توازن قوابه نفع نیروی دگرگون سازهست، چه باید باشد؟
اگر توده های مردم ایران در طول چند سال گذشته به رغم مبارزات علنی و مستقیم خود نتوانستند، این توازن قوا را به نفع خود تغییر دهند، از آن رو بود که به شکلی متشکل، متحد و سازمان یافته وارد نبرد نشدند ، بلکه پراکنده و مجزا از یکدیگر به عرصه مبارزه روی آوردند. جنبش های موجود نتوانستند به نحوی پیشروی کنند که بخش غیر فعال و بعضا بی طرف را به صحنه مبارزه علنی بکشانند. از داشتن یک رهبری واحد محروم بودند واز اینجا نتیجه می شود که برای تغییر توازن قوای سیاسی در جریان نبردهای طبقاتی پیش روی، باید برای برانداختن هرچه فوری تر این ضعف ها تلاش کرد. حلقه اصلی و مرکزی در این میان طبقه کارگر است که نیرو و سلاح و مهمات لازم را در اختیار دارد. یعنی اکثریت عظیم جامعه را تشکیل می دهد. اشکال مبارزاتی این طبقه، سلاح قدرتمندی در مبارزه اند. منابع تغذیه دشمن در اختیار این طبقه است که می تواند آن را درخدمت مبارزه قرار دهد، از استعداد و قابلیت سازمان یابی لازم برخوردار است. توان و اتوریته لازم را برای متحد ساختن و رهبری کردن تمام نیروهای تحول طلب داراست. این حقیقت ، امروز بیش از هر زمان دیگر آشکار است که هیچ جنبشی در ایران بدون طبقه کارگر نمی تواند روی پیروزی را به خود ببیند.
از این رو وظیفه ما به عنوان کمونیست، تلاش همه جانبه تر برای تشکل و آگاهی دم افزون طبقه کارگر و وظیفه تمام جنبش ها و نیروهای مترقی و تحول طلب، تلاش برای تحکیم اتحاد با طبقه کارگر است. بدین طریق می توان تناسب قوا را دگرگون ساخت و خواستن را به توانستن تبدیل کرد

Keine Kommentare: