Donnerstag, 26. März 2009

هراس مرتجعین از انقلاب و مارکسیسم
معمولاً واکنشی که نسبت به پدیده‌های اجتماعی و رویدادهای سیاسی، نشان داده می‌شود، به درجه اهمیت آن‌ها برای طبقات حاکم یا فرودست، بستگی دارد. خواه این واکنش مثبت باشد یا منفی. هر چه این واکنش شدیدتر و ابعاد آن وسیع‌تر باشد، اهمیت‌اش باز هم بیش‌تر است
جای هیچ‌گونه تعجب نیست که طبقات حاکم و پاسدار نظم موجود جهانی، نه فقط مخالف، بلکه دشمن سرسخت انقلاب و مارکسیسم باشند. بدیهی‌ست که این دشمنی را نه تنها در عمل، بلکه نظراً نیز به اشکال مختلف ابراز دارند. اما هنگامی که حساسیت و واکنش طبقات حاکم، از حد معمول فراتر می‌رود، نشانه‌ی جدی و حساس بودن اوضاع است
به نظر می‌رسد که احتمال وقوع یک رخداد بزرگ سیاسی، یک انقلاب در ایران، بیش‌تر و نزدیک‌تر شده است. چنان نزدیک که تمام پاسداران نظم موجود را هراسان کرده است. این هراس را به وضوح می‌توان از اقدامات و تبلیغات گسترده‌ای که علیه انقلاب و مارکسیسم به راه انداخته‌اند، دریافت. جمهوری اسلامی بر دامنه‌ی اقدامات سرکوب‌گرانه خود افزوده است. هر اعتراض توده‌ای را به شدت سرکوب می‌کند. فعالان جنبش‌های اجتماعی را پی در پی دستگیر و به انواع مجازات‌ها محکوم می‌نماید. گرایش چپ و مارکسیست بیش از همه در معرض تعقیب و سرکوب رژیم قرار گرفته است. جمهوری اسلامی حتا گروه‌های قانون‌گرای طرفدار نظام اقتصادی – اجتماعی و سیاسی موجود را که صرفاً انتقاداتی به جنبه‌هایی از سیاست‌های رژیم دارند، با محدودیت‌های متعددی رو به رو ساخته است. این همه ناشی از حساس بودن اوضاع برای رژیم و بیم آن از تحولات سیاسی است که موجودیت آن را به مخاطره می‌اندازد. اپوزیسیون قانونی و نیم قانونی نیز بیم و اضطراب خود را از روند تحول اوضاع پنهان نمی‌کند و در روزنامه‌ها و دیگر ابزارهای تبلیغی خود، پی در پی انقلاب را نفی و مارکسیسم را محکوم می‌کند
اما جبهه ضد انقلاب، بسی گسترده‌تر از پاسداران نظم موجود در خود ایران است. کافی‌ست که چند برنامه رادیویی و تلویزیونی بخش فارسی آمریکا و بی بی سی را دید و شنید و به وضوح دریافت که چه حجمی از برنامه های جهت‌دار آن‌ها در نفی انقلاب در ایران و کینه و دشمنی با مارکسیسم است
بورژوازی نه فقط در ایران، بلکه در تمام کشورهای جهان مخالف انقلاب است، اما خیلی که بخواهد ظریف برخورد کند، آن را زیر پوشش مخالفت با قهر و خشونت نفی می‌کند. این که بورژوازی مخالف انقلاب باشد، کاملاً طبیعی‌ست. چرا که انقلاب از آن‌رو برپا می‌شود که نظم موجود را دگرگون سازد، طبقه حاکم را از اریکه قدرت به زیر بکشد و قدرت را به دست طبقه‌ای جدید بسپارد. بنابراین کاملاً طبیعی و بدیهی‌ست که طبقات حاکم در طول تاریخ همواره مخالف و دشمن انقلاب بوده باشند، و هر تلاش طبقه نوین و مترقی را برای انقلاب محکوم و سرکوب کنند. اما بورژوازی بیهوده می‌گوید که اولاً – مخالف قهر و خشونت است و ثانیاً – انقلاب را مترادف قهر و خشونت معرفی می‌کند. تمام موجودیت بورژوازی از همان نخستین روزی که قدرت را در دست گرفته است، بر قهر و خشونت متکی‌ست و هم اکنون نیز، عریان‌ترین نشانه آن دستگاه عریض و طویل دولتی با یک ماشین نظامی – پلیسی قهر و سرکوب است که ضامن حفظ نظم موجود می‌باشد و روزمره از آن در مبارزه علیه طبقه تحت ستم استفاده می‌کند. حتا تبعیت از قانونی که بورژوازی آن را نشانه به اصطلاح تمدن و مدرنیسم و دوری از خشونت می‌داند، خود اقدامی قهری از سوی طبقه حاکم و دولت آن است. چرا که قهر و زور معادل کار برد تفنگ، توپ و تانک و جنگ و مبارزه مسلحانه نیست. قهر اشکال متعددی به خود می‌گیرد. وقتی که دولت، قانونی را وضع و همه را موظف به اجرای آن می‌سازد، این خود یک اقدام قهری‌ست. بنابراین، ادعای مخالفت با قهر و خشونت از سوی بورژوازی یک ادعای پوچ و بی اساس است. اساس مسئله، مخالفت با انقلاب است
هر کس که کمی با تاریخ آشنایی داشته باشد، می‌داند که طبقه سرمایه‌دار حاکم کنونی جهان، همواره در طول تاریخ وجود نداشته، بلکه پیدایش این طبقه، محصول دوران معینی از تکامل این تاریخ است. بورژوازی به رغم این که از همان آغاز، طبقه‌ای استثمارگر بوده و موجودیت‌اش با استثمار کارگر گره خورده است، اما در مرحله‌ای از این تاریخ، نقشی مترقی و انقلابی داشت و هنگامی که هنوز نظام فئودالی، شیوه تولید مسلط جهان بود، یک طبقه تحت ستم نیز به حساب می‌آمد. اما سوال این است: چگونه این بورژوازی، طبقه حاکم پیشین را از قدرت به زیر کشید و به طبقه حاکم جهان تبدیل گردید ؟ با انقلاب. سراسر قرن‌های به ویژه ۱۸ و ۱۹ سرشار است از قیام‌ها و انقلاباتی که سراسر اروپا و آمریکا را فرا گرفت و در رأس آن‌ها بورژوازی قرار داشت. هر شکست انقلاب نیز، پی‌آمد آن انقلاب و قیام‌های دیگر بود. خونین‌ترین نبردها و درگیری‌های طبقاتی هم درست در کشورهایی نظیر فرانسه و آمریکا رخ داد که تیپیک‌ترین نمونه دمکراسی‌های بورژوایی از کار درآمدند. بورژوازی که در آن ایام نقشی مترقی داشت و منافع‌اش در دگرگونی نظم موجود بود، گاه تا آن‌جا پیش رفت که حتا در قانون اساسی‌اش، قیام را حق مقدس و تخطی‌ناپذیر مردم اعلام کرد
بورژوازی برای تحقق وظایف تاریخی خود راه دیگری جز قیام و انقلاب نداشت. طبقه حاکم کهنه و ارتجاعی فئودال به هیچ قیمتی حاضر به دست برداشتن از قدرت و پذیرش تحولاتی که منافع اقتصادی و سیاسی آن را به مخاطره می‌انداخت نبود. بورژوازی می‌بایستی با یک انقلاب سیاسی و به زیر کشیدن قدرت حاکم با قیام و جنگ داخلی، قدرت سیاسی را به چنگ آورد، موانع فئودالی و قرون وسطایی را از سر راه بردارد و جاروب کند و انقلاب اجتماعی خود را به فرجام برساند. چنین نیز کرد. این جبر تاریخ بود
بورژوازی که خود برآمده از این انقلابات و قیام‌ها بود، همین که به قدرت رسید و دریافت که طبقه جدیدی، طبقه کارگر، او را چون یک سایه، تعقیب می‌کند و در همان مسیر قیام و انقلاب برای سرنگونی او و نظم‌اش گام برمی‌دارد، قانون‌گرا شد و انقلاب و قیام را نفی و تخطئه کرد. پس روشن است که چرا بورژوازی، مثل تمام طبقات مرتجع و زائد تاریخ، باید مخالف انقلاب باشد، در نفی و مذمت آن با هر وسیله ممکن بکوشد و آن را به عنوان شکلی از خشونت و ناسازگار با تمدن و فرهنگ معرفی نماید. اما انقلاب نه پدیده‌ایست که کسی بتواند دستور صدور آن را صادر کند، و نه دستور توقف آن رابدهد. انقلاب، ذاتی تمام پدیده‌های طبیعی و اجتماعی‌ست. انقلاب در ذات هر پدیده‌ای‌ست که حرکت، پیشرفت و تکامل دارد. هیچ پدیده‌ای را در عالم طبیعی و اجتماعی، بدون حرکت درونی که نیروی محرکه آن کنش و واکنش و ستیز عوامل متضاد باشد، نمی‌توان یافت. هیچ حرکتی را که پیوستگی و گسستگی، ذاتی آن نباشد، نمی‌توان پیدا کرد. این گسست‌ها در پیوستگی‌ها، همان جهش‌های ناگهانی، انقلاباتی‌ست که تمام تکامل و پیشرفت عالم طبیعی و اجتماعی بر آن قرار گرفته است. تا جایی که این واقعیت‌ها به حوزه طبیعت ارتباط پیدا می‌کند، دانشمندان رشته‌های مختلف فیزیک، شیمی، زیست‌شناسی و غیره از سال‌ها پیش، آن‌ها را به ما نشان داده‌اند و صحت آن‌ها چنان آشکار و غیر قابل انکار است که اساس کتاب‌های آموزشی علمی دانش‌آموزان را در سراسر جهان تشکیل می‌دهند
اما همین که وارد عرصه اجتماعی می‌شویم، تمام واقعیت عینی و اثبات شده، وارونه شده و به اشکال مختلف نفی می‌گردد. بورژوازی در مرحله کنونی پیشرفت علمی بشریت، البته، نمی‌تواند حرکت، عوامل متضادی که نیروی محرکه این حرکت هستند، پیشرفت و تکامل را مستقیماً نفی کند. (استثنائات را که نمونه آن طبقه حاکم بر ایران است و همه چیز را ساخته و پرداخته دست نامرئی نیرویی غیبی، ازلی و ابدی و تغییرناپذیر در شکل عریان آن می‌داند، کنار می‌گذاریم.) بورژوازی حرکت اجتماعی و تاریخی را می‌پذیرد و متخصصین و محققین آن، آثار بی‌شماری هم پیرامون روند پیشرفت اجتماعی و تاریخی بشریت در جریان این حرکت اجتماعی و تاریخی به رشته تحریر درآورده‌اند. این را هم به شکلی پذیرفته‌اند، گیریم، در گذشته‌ها که بورژوازی نقشی مترقی داشت، صریح‌تر و اکنون ضمنی و پوشیده، که عوامل متضادی هم نیروی محرکه این حرکت بوده اند. اما ستیز عناصر متضاد را نفی می‌کنند و بر وحدت آن‌ها تأکید می‌ورزند. در نهایت نیز تا جایی ستیز و درگیری را می‌پذیرند که نافی وحدت نباشد. از این‌روست که می‌بینیم امروزه در کشورهایی که دمکراسی‌های پارلمانی بورژوایی وجود دارد، مبارزه طبقاتی تا جایی تحمل می‌شود که در چارچوب نظم موجود باشد و بر جنبه وحدت غلبه نکند. اما اگر قرار بود که حرکت صرفاً ماحصل هم‌زیستی و وحدت عناصر مختلف باشد، در آن صورت نیازی به عوامل متضاد برای حرکت اجتماعی نبود و در واقع حرکتی هم وجود نمی‌داشت. بنابراین حرکتی که ظاهراً پذیرفته می‌شود، در عمل نفی می‌گردد. بورژوازی ظاهراً پیشرفت و تکامل را هم در شکل عریان‌اش نفی نمی‌کند. پذیرفته می‌شود که حرکت متضمن پیشرفت است. اما این حرکت صرفاً کمی و پیوسته است، بدون گسست در پیوستگی، بدون جهش و انقلاب، و بدون تغییر این کمیت به کیفیتی جدید. اما اگر قرار بود که حرکت بدین طریق انجام بگیرد، در آن صورت بشریت همواره در یک دایره بسته به سر می‌برد. بدین طریق است که اساسی‌ترین قانون پیشرفت و تکامل اجتماعی نفی می‌گردد، انقلاب محکوم می‌شود و هر تلاش طبقه انقلابی و مترقی کارگر برای برپایی انقلاب، سرکوب می‌گردد. با این همه، باید گفت که قوانین تکامل اجتماعی را طبقات حاکمه و اکنون طبقه سرمایه‌دار تعیین نمی‌کنند وهیچ قدرتی را یارای مقابله با آن‌ها نیست. طبقات حاکم مرتجع، البته می‌توانند با توسل به جبر و قهر، تحولات اجتماعی و تاریخی را برای مدتی به تأخیر اندازند، اما هرگز نتوانسته و نمی‌توانند مانع تحولی که جبر تاریخ است گردند و چرخ تاریخ را متوقف سازند. انقلاب نفی شدنی نیست. انقلاب، جزء لایتجزای هر حرکت، پیشرفت و تکامل اجتماعی و تاریخی بشریت است. انقلاب، پاسخی‌ست به نیازهای مبرم اجتماعی. انقلاب، شیوه و راه حل منطقی تضادهای اجتماعی در مرحله معینی از رشد و تکامل آن‌هاست. انقلاب نقطه عطف گذار از جامعه‌ای کهنه، با مناسبات و نهادهای عقب‌مانده و ارتجاعی به جامعه‌ای نوین و مترقی، با مناسباتی جدید و نهادهایی جدید در سیر تعالی بشریت است. انقلاب در ذات تمام پدیده‌های طبیعی و اجتماعی قرار دارد. لذا بورژوازی چرند می‌گوید که انقلاب یعنی خشونت، یا انقلاب مترادف خشونت و قهر است. انقلاب اجتماعی که نیاز ضروری و جبری هر جامعه بشری، طبقاتی یا بدون طبقات، در مرحله معینی از تکامل آن است، تنها در جایی با قهر انقلابی، توأم می‌گردد که همراه با یک انقلاب سیاسی باشد. این انقلاب سیاسی نیز در جایی پدیدار می‌گردد که طبقه حاکم با چنگ و دندان، از قدرت سیاسی، از منافع اقتصادی و سیاسی خود، از نظمی که دوران تاریخی‌اش سپری شده، دفاع می‌کند، حاضر به کنار رفتن نیست. در برابر تحول و پیشرفت تاریخی بشریت می‌ایستد و به مانعی جدی بر سر راه این تحول تبدیل می‌گردد. در این‌جاست که طبقه جدید و مترقی برای به زیر کشیدن طبقه حاکم مرتجع، به انقلاب سیاسی روی می‌آورد و با جبر و قهر آن را از اریکه قدرت به زیر می‌کشد. این اعمال قهر انقلابی نه فقط مذموم نیست، بلکه ستودنی‌ست. چرا که پیشرفت تاریخی بشریت را تسریع می‌کند. با این انقلاب سیاسی که نقش مامای اجتماعی را بازی می‌کند، جامعه‌ای نوین متولد می‌گردد
در این جا باید به نکته‌ای اشاره کرد که امروزه نیروهای ضد انقلاب می‌خواهند از آن وسیله‌ای برای ترساندن مردم از انقلاب استفاده کنند و آن شکست انقلاب ایران و استقرار رژیم فوق ارتجاعی جمهوری اسلامی‌ست
در جریان هر انقلاب و تحول اجتماعی همواره ممکن است، توازن قوا کاملا به نفع طبقه مترقی و بالنده نباشد و مقاومت طبقه حاکم چنان شدید باشد که انقلاب طبقه جدید را در هم شکند. نمونه انقلابات شکست خورده نیز در تاریخ بشریت بسیار است. خود ما نیز در طول یک قرن گذشته با دو نمونه آن در ایران رو به رو بوده‌ایم. اما این را هم تاریخ مکرر نشان داده است که همان نیازهای اجتماعی، همان نیاز به دگرگونی‌های اجتماعی، بار دیگر طبقه جدید را با قدرتی فزون‌تر به برپایی یک انقلاب سیاسی دیگر سوق داده، تا وقتی که سرانجام طبقه زائد و ارتجاعی از اریکه قدرت به زیر کشیده شده و راه تحول اجتماعی هموار گشته است
انگلس که جمع‌بندی‌های درخشانی از انقلابات ۴۹ – ۱۸۴۸ در آثار خود برای ما به یادگار گذاشته است، در این باره می‌نویسد
"دوران آن خرافاتی که انقلابات را به بدخویی عده‌ای مبلغ نسبت می‌داد، دیر زمانی‌ سپری گشته است. امروز، همه جهانیان می‌دانند که هر تلاطم انقلابی باید بر پایه یک نیاز اجتماعی مبتنی باشد که نهادهای فرتوت مانع از ارضای آن می‌گردند. این نیاز ممکن است هنوز آن چنان مبرم، آن چنان برای همگان ملموس نباشد که یک موفقیت فوری را تضمین کند. ولی هر کوششی برای سرکوب قهری، آن را مرتباً نیرومندتر به جلو خواهد راند تا زمانی که بندهای خود را بگلسد. بنابراین اگر یک بار شکست خوردیم، کاری جز این که دوباره از اول بیاغازیم، نداریم و تنفس احتمالاً بسیار کوتاهی که میان پایان پرده اول و آغاز پرده دوم جنبش به ما ارزانی شده، خوشبختانه به ما فرصت بسیار لازمی را می‌دهد، فرصت بررسی عللی که هم وقوع قیام اخیر و هم شکست آن را اجتناب‌ناپذیر می‌ساخت
در ایران، اما درست در شرایطی که توده‌های کارگر و زحمتکش مردم، دوران تنفس برای جذب و هضم تجربیات شکست انقلاب و علل آن را پشت سر نهاده و برای انقلابی دیگر خیز برداشته‌اند، مرتجعین که دیگر در موقعیتی نیستند که همانند سال‌های نخستین دوران به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی، سلطه ضد انقلاب را به عنوان انقلاب، به توده‌های ناآگاه جا بزنند، به شیوه‌ای دیگر به مقابله با انقلاب برخاسته‌اند. به ویژه گروه‌هایی که زمانی پیروان خط امام نامیده می‌شدند و به عنوان سیاه‌جامگان حزب‌اللهی، پاسدار، کمیته‌چی، عضو دستگاه‌های اطلاعاتی و امنیتی رژیم، در نقش چماق سرکوب و کشتار، وظیفه ضد انقلابی خود را در شکست انقلاب مردم به انجام رساندند، اکنون که بر خود نام اصلاح‌طلب نهاده‌اند، از تریبون‌های متعددی که در اختیار دارند، در هر نوشته و گفتگو، به ویژه در مصاحبه‌های خود با فرستنده‌های رادیویی و تلویزیونی قدرت‌های امپریالیست، مردم را از روی آوری به یک انقلاب دیگر برحذر می‌دارند. آن‌ها گاه فراتر می‌روند و در نقش سخنگو و قیم توده‌های زحمتکش مردم، ادعا می‌کنند که مردم ایران هر چه بخواهند و هر نفرتی که نسبت به رژیم حاکم داشته باشند، یک چیز را نمی‌خواهند و آن انقلاب است. اما همان گونه که پیش از این گفته شد، این ادعاها تنها یک چیز را نشان می‌دهد، احساس خطر، از نزدیک‌تر شدن انقلاب. والا ضرورتی نداشت که تمام بلندگوهای ارتجاع، این همه علیه انقلاب و پند و اندرزهای سفیهانه در مورد راه مسالمت‌آمیز و قانونی، داد سخن بدهند. انقلاب نه به امر کسی آغاز می‌گردد و نه متوقف می‌شود. جامعه ایران نیازمند تحولات اجتماعی و سیاسی رادیکال و ریشه‌ای‌ست. این نیازها ساخته و پرداخته هیچ فرد و گروه خاصی نیست
جامعه ایران با یک رشته تضادهای حاد و لاینحل در عرصه‌های مختلف اقتصادی – اجتماعی و سیاسی رو به روست. بدون حل این تضادها امکان پیشرفت و تحول اجتماعی وجود ندارد. از آن جایی که این تحول با نیازها، اهداف و مطالبات توده‌های کارگر و زحمتکش انطباق دارد، این توده مردم در سال ۱۳۵۷ به انقلابی روی آوردند که طبقه حاکم را به زیر بکشند و راه را بر تحولات مبرم وضروری جامعه بگشایند. اما در واقعیت، آن‌چه که رخ داد، سرنگونی رژیم سلطنتی و دست به دست شدن قدرت سیاسی از یک فراکسیون طبقه حاکم به فراکسیون دیگر بود. طبقه انقلابی کارگر نتوانست قدرت سیاسی را قبضه کند و با دگرگونی مناسبات اجتماعی و سیاسی، تضادهای موجود را حل و به نیازهای تحول اجتماعی پاسخ گوید. انقلاب با شکست روبرو گردید. اما شرایط پیچیده‌ای که انقلاب برای طبقه حاکم پدید آورده بود و او را ناگزیر می‌ساخت که برای مهار این انقلاب، به پیچیده‌ترین روش‌ها متوسل گردد، به قدرت‌گیری روزافزون دستگاه روحانیت در روبنای سیاسی و استقرار یک دولت مذهبی انجامید. در عین حال از آن جایی که یک قیام مسلحانه در ایران رخ داده بود و دیگر به سادگی امکان کنترل اوضاع را جز با توسل به شدیدترین سرکوب و اختناق نداشت، لذا پیروزی ضد انقلاب بر انقلاب، تنها می‌توانست با یک سرکوب وعقب‌گرد شدید، حتا در مقایسه با سال‌های پیش از انقلاب همراه باشد. نتیجتاً تضادهای اجتماعی در عرصه‌های مختلف، بیش از هر زمان دیگر تشدید شد، تا جایی که از مدت‌ها پیش، این تضادها به درجه انفجارآمیزی حاد شده و هر آن امکان وقوع یک انفجار سیاسی وجود دارد. جمهوری اسلامی که هیچ راه حلی حتا برای تخفیف این تضادها ندارد، به تنها حربه خود، تشدید اختناق و سرکوب روزافزون متوسل شده است. با این همه از آن جایی که نیاز اجتماعی به تحول، بیش از آن مبرم است که رژیم حاکم بتواند با تشدید اختناق و سرکوب، توده‌های کارگر و زحمتکشی را که حامل انقلاب‌اند، از سر راه بردارد، مبارزات توده‌ای پیوسته دامنه و وسعت بیش‌تری به خود گرفته، توده‌های بیش‌تری به مبارزه انقلابی و مستقیم با رژیم روی آورده و این مبارزات، اشکال متنوعی برای از پی درآوردن رژیم به خود گرفته است. اکنون نیز وخیم تر شدن اوضاع اقتصادی و کاهش شدید منابع مالی رژیمی که تمام دستگاه بوروکراتیک، نظامی و پلیسی آن، به اتکای درآمدهای هنگفت نفت بنا شده است، موقعیت رژیم را بیش از پیش تضعیف و قدرت مبارزه توده‌ای را برای دگرگونی نظم موجود تقویت کرده است. واقعیت صف‌بندی موجود در جامعه، نشان می‌دهد که در همین لحظه، در یک سو اکثریت فوق‌العاده عظیم مردم جامعه ایران، کارگران و زحمتکشان، زنان، جوانان و روشنفکران قرار گرفته‌اند که خواهان نفی نظم موجودند و در سوی دیگر رژیمی قرار گرفته است که اساساً اتکایش به سرنیزه و نیروهای مسلح است و با تکیه بر همین نیروی سرکوب، می‌خواهد هم‌چنان قدرت را حفظ کند. در چنین شرایطی، مستثنا از این که کسی موافق یا مخالف انقلاب باشد، انقلاب خود در دستور کار قرار گرفته و تمام شرایط عینی برای روی آوری کارگران و زحمتکشان به انقلاب فراهم است. بنابراین مفهوم است که چرا مرتجعین، این همه نگران اند و در هر نوشته و گفتارشان انقلاب را مذمت می‌کنند و مردم را از انقلاب برحذر می‌دارند. آن‌ها، پیشاپیش، افزایش احتمال و قریب‌الوقوع بودن یک رویداد سیاسی بزرگ را لااقل احساس کرده‌اند. این، آن چیزی‌ست که برای مرتجعین فاجعه هست. نفس انقلاب که برای پاسداران نظم موجود یک کابوس وحشتناک و یک فاجعه است، آن‌گاه به هراسی مرگبار تبدیل می‌گردد که نیروی محرکه این انقلاب، طبقه کارگری‌ست که از شکست انقلاب ۱۳۵۷، درس‌های بزرگی آموخته است. این‌جاست که هراس پاسداران نظم سرمایه‌داری از انقلاب، با هراس از انقلاب کارگری و سوسیالیسم درهم می‌آمیز و به سرحد جنونی می‌رسد که مقالات پی در پی علیه مارکسیسم در روزنامه‌ها و برنامه‌های رادیو – تلویزیونی‌شان، بازتاب‌دهنده آن است. آن‌ها به عینه می‌بینند که سوسیالیسم علمی کارل مارکس به سرعت در میان کارگران، دانشجویان، معلمان، زنان، روشنفکران انقلابی محبوبیت یافته و در حال گسترش است. باید هم که چنین باشد. چرا که مارکسیسم بیان نظری جنبش عملی کارگری‌ست که به نحوی علمی و صریح، خواست‌ها، اهداف و آرمان‌ها، وظایف و رسالت این جنبش را فرمول‌بندی کرده است. استراتژی و تاکتیک‌های جامع و صحیحی برای رهایی طبقه کارگر از چنگ استثمار طبقه سرمایه‌دار و جامعه سرمایه‌داری در اختیار این طبقه قرار داده است. مارکسیسم راه حل روشنی برای نجات تمام بشریت ستم‌دیده از شر تمام مصایب و بن‌بست‌هایی که نظام سرمایه‌داری پدید آورده، ارائه می‌دهد. هر گام در مبارزات توده‌ای، صحت تعالیم مارکسیستی را به همگان نشان می‌دهد. بنابراین، مارکسیسم تنها در میان کارگران ایران محبوبیت و نفوذ روزافزونی پیدا نکرده، بلکه برای تمام انسان‌هایی که خواهان رهایی از فجایع نظم سرمایه‌داری و رژیم سیاسی پاسدار آن هستند، محبوبیت روزافزونی یافته و تنها بدیل و پاسخ علمی برای حل معضلات نظم کنونی نه فقط در ایران، بلکه در سراسر جهان است. بحران اقتصادی کنونی جهان سرمایه‌داری، امروزه حتا برخی از صاحب‌نظران بورژوازی را واداشته که به استحکام تحلیل علمی مارکس از نظام سرمایه‌داری، چشم‌اندازها و راه حل‌های عملی وی برای غلبه بر تضادها و بن‌بست‌های این شیوه تولید، اعتراف کنند. مرتجعین پاسدار نظم موجود در ایران، هرگز نمی‌توانند با نوشتن کتاب‌ها، گفتگوهای رادیو- تلویزیونی و درج مقالاتی در روزنامه‌های یومیه خود که در سطح انشای یک کودک دبستانی‌ست، با سوسیالیسم علمی کارل مارکس مقابله کنند و مانع از گرایش روزافزون کارگران و زحمتکشان، دانشجویان و روشنفکران انقلابی به سوسیالیسم گردند. آن‌ها فقط حقارت و هراس‌شان را از مارکسیسم جار می‌زنند
جامعه ایران آبستن انقلابی رادیکال، توسط طبقه‌ای رادیکال است که یک تئوری رادیکال راهنمای عمل آن می‌باشد. بگذار مرتجعین از شنیدن صدای پای این انقلاب بر خود بلرزند. بگذار، آن‌ها هراس‌شان را با حمله به انقلاب و مارکسیسم، صد چندان نشان دهند. نظام سرمایه‌داری و طبقه سرمایه‌دار، همانند تمام نظام‌هایی که در طول تاریخ دوران‌شان سپری گردید و طبقاتی که به طبقات مانع و زائد تاریخی تبدیل شدند، سرنوشت دیگری جز گورستان تاریخ نخواهد داشت. چشم‌انداز روشنی در برابر طبقه بالنده تاریخ و نظم سوسیالیستی نوینی که طبقه کارگر در پی استقرار آن می‌باشد، قرار دارد. پیروزی این طبقه و شکست و نابودی طبقات دشمن آن، هر دو، به یک سان حتمی و قطعی است

Keine Kommentare: