Sonntag, 20. Januar 2008

اهداف و نتایج سفر خاورمیانه ‌ ای بوش
جرج بوش رئیس جمهور آمریکا، پیش از سفر یک هفته ای خود به خاورمیانه، در مصاحبه ای با تلویزیون العربیه، هدف از این سفر را "ترغیب صلح بین اسرائیل و فلسطینیان و مهار بلند پروازی های ایران" اعلام کرد. در واقعیت، اما این سفر تلاشی ست از سوی هیئت حاکمه آمریکا، برای ترمیم شکست های زنجیره وار سیاست خاور میانه ای بوش، که البته با دومسئله مورد اشاره در این مصاحبه، رابطه مستقیم پیدا کرده است.
علت چیست که فیصله دادن به نزاع اسرائیلی- فلسطینی و "بلند پروازی های" جمهوری اسلامی، این همه در سیاست خارجی دولت آمریکا در منطقه خاور میانه اهمیت پیدا کرده اند؟
سرمنشاء این مسئله به اشغال عراق و نتایج حاصل از آن باز می گردد.
امپریالیسم آمریکا در سال ٢٠٠۳، حمله نظامی به عراق را با بلند پروازی های عریض وطویل توسعه طلبانه، تحت عنوان ایجاد یک " خاور میانه بزرگ" آغاز نمود که می بایستی به سلطه انحصاری و بلامنازع امپریالیسم آمریکا درمنطقه وسیعی از شاخ آفریقا تا آسیای مرکزی وجنوب آسیا بیانجامد.
پیروزی درعراق، پس از سرنگونی طالبان افغانستان، اهمیتی تعیین کننده در این استراتژی داشت. اما درعمل، عراق در سیاست تعرضی آمریکا، به یک نقطه عطف و تعیین کننده در شکست این استراتژی تبدیل گردید، که پی آمد آن یک رشته شکست های سیاسی پی درپی بود. بنابراین، وقتی که از شکست آمریکا درعراق صحبت می شود، این شکست صرفا به این خلاصه نمی شود که نتیجه آن پس از گذشت چند سال، یک بن بست سیاسی و نظامی برای آمریکا و بحران، از هم گسیختگی وهرج ومرج عراق است، بلکه نتایج این حمله نظامی درخارج ازعراق، منجر به شکست هائی بزرگتر از خودعراق برای آمریکا گردید.
قبل از هر چیز، اشغال عراق درست، عکس آن چه که بوش می خواست، یا ظاهرا مطرح می کرد، منجر به تضعیف بنیادگرائی اسلامی در منطقه نشد، بلکه آن را تقویت کرد.
درخود عراق، گروهی ار بینادگرایان اسلامی شیعه طرفدار جمهوری اسلامی ایران که درمجلس اعلای اسلامی و حزب الدعوه متشکل بودند، با یاری آمریکا وانگلیس به حاکم بخشی از عراق تبدیل شدند. این اشغال، یک گروه بنیادگرای شیعه ی دیگر به نام ارتش المهدی، طرفدار صدر را پروراند و رشد داد. در سوی دیگر، در میان نیروهای مخالف اشغال، گروه های متعدد بنیادگرای سنی را پدید آورد. فوری ترین نتیجه شکست آمریکا درعراق، سربلند کردن جمهوری اسلامی به عنوان یک قدرت منطقه ای، با اهداف و مقاصد توسعه طلبانه پان اسلامیستی بود. درواقع جمهوری اسلامی ایران شکست های آمریکا درعراق را به یک پیروزی برای خود تبدیل نمود. این شکست کوچکی برای آمریکا نبود. چرا که نتیجه آن نیز تغییر بازهم بیشتر اوضاع سیاسی منطقه به زیان آمریکا بود. قدرت گیری جمهوری اسلامی عواقب وسیع تری را به دنبال داشت. نتیجه بلاواسطه آن، افزایش قدرت حزب الله است که در پی شکست نظامی اسرائیل در لبنان، اکنون به چنان نیروی تاثیر گذاری درمعادلات سیاسی لبنان تبدیل شده است که با فلج کردن سیستم سیاسی این کشور، سهم بیشتری را در قدرت سیاسی طلب می کند. تقویت موضع بنیادگرایان اسلامی فلسطین، تحت رهبری حماس و پیروزی آنها در انتخابات، نتیجه دیگر این تحولات بود. حتا پیروزی امپریالیسم آمریکا در افغانستان نیز در نتیجه شکست های پی در پی منطقه ای وتغییراتی که درتوازن قوای سیاسی پدید آمد، با سربلند کردن مجدد طالبان، تدریجا به یک شکست تبدیل می گردد.
این تحول در اوضاع سیاسی منطقه به زیان آمریکا، تاثیر خود را بر نزدیک ترین متحدان این کشور، در میان دولت های عربی نیز بر جای گذاشت. شیوخ و سلاطین کشورهای عرب منطقه که از موضع گیری انتقاد آمیز سران دولت آمریکا پس از رویداد ١١سپتامبر، ناراضی بودند، اما در آن مقطع جرأت واکنش نداشتند، پس از تحولات عراق، اختلافات شان با آمریکا تشدید شد. با آشکار شدن شکست های آمریکا، تزلزل در صفوف این نزدیک ترین متحدین منطقه ای آمریکا پدیدار گردید. اکنون این نیز به معضلات سیاسی امپریالیسم آمریکا در منطقه افزوده شده که آنها نیز دیگر همچون گذشته مجری بی چون و چرای سیاست های آمریکا نیستند. جمهوری اسلامی در اینجا هم تلاش کرد که از این شکاف به نفع خود بهره برداری کند و موقعیت‌اش را در منطقه باز هم تقویت نماید. این البته کار ساده ای نبود. چرا که این دولت ها هر اختلافی هم که با آمریکا داشته باشند، اساسا از آن رو که موجودیت آنها وابسته به حمایت قدرت های امپریالیست به ویژه آمریکا‌ست، همواره متحد آمریکا بوده و خواهند بود.
به رغم این که جمهوری اسلامی آن قدرت اقتصادی، سیاسی و نظامی را ندارد که بتواند به یک قدرت رقیب جدی برای آمریکا در منطقه تبدیل شود، اما تمایلات توسعه طلبانه پان اسلامیستی اش، به مانعی در مقابل سیاست های توسعه طلبانه آمریکا در منطقه تبدیل شده است. از این جاست که دولت آمریکا نخستین هدف خود را درگیری با جمهوری اسلامی برای به زانو در آوردن آن قرار داده است. اما چگونه و با استفاده از کدام ابزارها؟ ابزار نظامی و توسل به جنگ فعلا کارآئی ندارد. دلائل آن هم روشن است. آمریکا در اوضاع کنونی، توان انجام یک چنین کاری را به تنهائی ندارد. مدتها برای شکل دادن به یک اتحاد بین المللی بر سر این قضیه تلاش نمود. اما حتا با نزدیک ترین متحدین اروپائی اش، نیز نتوانست برسر تحریم های اقتصادی وسیاسی به توافق برسد، تا چه رسد به اتحاد مشترک برای جنگ. درمنطقه خاور میانه نیز به استثنای اسرائیل، نزدیک ترین متحدین آمریکا، مخالفت شان را با یک چنین جنگی ابراز داشتند. علت این مخالفت نیز، هم در میان قدرت های اروپائی وهم در میان کشورهای منطقه خاورمیانه، نه از زاویه جانبداری از جمهوری اسلامی، بلکه ترس از عواقب یک چنین جنگی ست.
جمهوری اسلامی می تواند همچون رژیم صدام در جریان جنگ سرنگون شود، اما نگرانی تمام قدرتهای جهانی ومنطقه ای، حتا خود آمریکا در این است که برانداختن جمهوری اسلامی از طریق جنگ، منجر به وضعیتی بدتر از عراق شود. علت آن هم فقط درمقاومت مردم در برابر اشغال پس از سرنگونی جمهوری اسلامی و ازهم گسیختگی ودرگیری هائی نظیر عراق نیست، فقط گسترش این درگیری ها به کشورهای منطقه هم نیست، بلکه اساسا به علت حدت تضادهایی که دولت مذهبی در ایران به بار آورده ، ممکن است این مداخله نظامی، به تغییر جغرافیای سیاسی تمام منطقه و در گیر شدن تمام کشورهای منطقه با یکدیگر در جریان این تغییرات ،منجر گردد و پای همه قدرت های جهانی را به این درگیری بکشاند. بنابراین روشن است که چرا لااقل در شرایط کنونی، حل تضادها واختلافات آمریکا با جمهوری اسلامی، از طریق جنگ ممکن نیست و حداکثر کاری که دولت آمریکا می تواند انجام دهد، زیر فشار قرار دادن برخی قدرت های بزرگ جهانی و رژیم های منطقه خاور میانه، برای اعمال فشار اقتصادی و انفراد سیاسی جمهوری اسلامی ست. اما پیشبرد این سیاست علاوه بر این که در نتیجه رقابت قدرت های امپریالیست، با مانع جدی رو به روست، در خاورمیانه نیز با موانع دیگری برخورد می کند. یکی از موانع مهم در این میان، که هم عاملی در گسترش نفوذ جمهوری اسلامی درمنطقه به ویژه در میان توده های مذهبی محسوب می گردد و هم مانعی بر سر راه سیاست آمریکا برای متحد ساختن رِژیم های منطقه علیه جمهوری اسلامی، مسئله فلسطین است. از این روست که دولت آمریکا مقابله با گسترش نفوذ جمهوری اسلامی درمنطقه، یا به گفته بوش "مهار بلند پروازی های" آن را با حل نزاع اسرائیل و فلسطین به هم پیوند داده است. سفر خاور میانه ای بوش درچارچوب تحقق این سیاست است. بدون پیشبرد این سیاست، دولت آمریکا نمی تواند حتا اندکی شکست های سیاسی خود را در منطقه ترمیم کند. وی در ملاقات با سران اسرائیل و فلسطین تلاش کرد تا آنها را متقاعد سازد که برسر این مسئله به سازش و توافقق برسند. حتا کوشید تا چنین وانمود نماید که از برخی مواضع فلسطینیان حمایت می کند. درملاقات با سران کشورهای عربی هم تلاش نمود اولا- از آنها اطمینان بگیرد که از طرح سازش سران اسرائیل و فلسطین حمایت کنند، تا به نحوی این نزاع خاتمه یابد. ثانیا- همانگونه که درمصاحبه ها و سخنرانی های خود نیز عنوان نمود، به آنها بگوید که عمده ترین تضاد و درگیری آمریکا درلحظه کنونی با جمهوری اسلامی ست و آنها باید در جریان این نزاع ودرگیری کاملا جانب آمریکا رابگیرند و سیاست های خود را با آمریکا هم آهنگ سازند. بوش درجریان این سفر و برای پیشبرد سیاست های خود، لااقل در کوتاه مدت، شاید بتواند در این عرصه دست آوردی داشته باشد. چرا که رژیم های عربی منطقه، به ویژه شیوخ وسلاطین منطقه خلیج، به لحاظ اقتصادی، سیاسی ونظامی، وابستگی های گسترده ای به امپریالیسم آمریکا دارند وجانبداری همه جانبه آنها از آمریکا می تواند فشار سیاسی واقتصادی زیادی به جمهوری اسلامی وارد آورد. به هیمن علت نیز هست که جمهوری اسلامی برسر این مسئله واکنش شدیدی از خود نشان داد. اما برسر حل مسئله اسرائیل وفلسطین بعید به نظر می رسد که طرفین حتا بتوانند با بده و بستان های جدی، به یک طرح سازش برسند. دلائل متعددی نیز برای این مسئله وجود دارد.
اگر در دوره زمامداری کلینتون که آمریکا در اوج قدرت اش قرار داشت، موقعیت رابین ،نخست وزیر اسرائیل هم مستحکم بود و یاسر عرفات رهبر بلامنازع مردم فلسطین، محسوب می شد، این سازش نتوانست به فرجام برسد، امروز نه آمریکا آن قدرت را دارد که طرفین نزاع، به ویژه اسرائیل را وادار به پذیرش برخی خواست های فلسطینیان سازد ونه اولمرت وعباس از قدرت لازم برای سازش برخوردارند. گذشته از این واقعیت که اسرائیل از اهداف ومقاصد توسعه طلبانه اش دست برنداشته و همواره در تلاش بوده است، مناطق اشغالی فلسطینیان را در تصرف خود نگهدارد، نخست وزیر کنونی اسرائیل از ترس بنیادگرایان یهودی اسرائیل، جرات نخواهد کرد، برای پس دادن مناطق اشغالی به ویژه بیت المقدس شرقی وارد سازش شود. عباس نیز جرات آن را نخواهد داشت که از خواست های مردم فلسطین برسر مسائل اساسی کوتاه بیاید. به ویژه که بنیادگرایان اسلامی حماس، جمهوری اسلامی ایران و دولت عربستان نیز یک پای قضیه هستند. بنابراین، بعید است، برنامه ریزی بوش برای ایجاد سازش میان طرفین اسرائیلی- فلسطینی تا پایان سال میلادی نتیجه ای در پی داشته باشد و از این جنبه بوش نخواهد توانست، سیاست خود راعملی سازد. آن چه که از این سفر درنهایت عاید بوش خواهد شد، بسیج بیشتر دولت های منطقه، علیه جمهوری اسلامی ایران خواهد بود

Keine Kommentare: