Montag, 9. Februar 2009

وعده‌هائی که اوباما به مردم آمریکا داد
هر پديده‌ای در عالم هستی، پيدايش و تکاملی دارد و سرانجام، زوال و مرگ. هيچ پديده‌ای را يارای گريز از اين قانون جهان شمول نيست
باراک اوباما، رئيس جمهور جديد آمريکا که رسالت خود را حل بحران‌های متعدد نظام سرمايه‌داری اين کشور و جبران شکست‌های پی‌درپی داخلی و بين‌المللی بوش اعلام کرده است، در نطق آغاز زمام‌داری‌اش، لاف و گزاف‌های بی‌شمار تحويل مردم متوهمی داد که در مراسم تحويل قدرت گردآمده بودند. از جمله ادعا کرد که: "ما يک ملت جوان باقی می‌مانيم. ما شکوفاترين و نيرومندترين ملت کره زمين باقی خواهيم ماند". عظمت طلبی نماينده بورژوازی آمريکا به ياوه گوئی انجاميده است. در تمام پديده‌ها و در سراسر کائنات، استثنائی وجود دارد که نه پير می‌شود و نه دچار ضعف و زوال می‌گردد و آن ملت ايالات متحده آمريکاست. ملت، اما پديده‌ای‌ست، تاريخاً شکل گرفته، محصول دوران پيدايش نظام سرمايه‌داری، لذا موجوديتی مجزا از نظام سرمايه‌داری و طبقه سرمايه‌دار که به ملت شکل داده است، نداشته و نخواهد داشت. ملت هم به همان ميزان کهنه شده و پير است که نظام سرمايه‌داری. وقتی که نظام سرمايه‌داری هم اکنون پير و فرتوت برافتد و سوسياليسم در جهان مستقر گردد، مرزهای جغرافيائی که وسيله‌ای برای جدا سازی مردمان کشورهای مختلف و ايجاد دشمنی در ميان آنها توسط طبقه حاکم سرمايه‌دار است برافتد، ملت‌ها نيز برمی‌افتند و جهان بين‌المللی واحدی از انسان‌های دوست، رفيق، هم‌بسته، آزاد و برابر جای ملت‌های جداگانه و متخاصم را خواهد گرفت. به‌رغم ادعای رئيس جمهور آمريکا، تمام نظام اقتصادی ـ اجتماعی و سياسی آمريکا از مدت‌ها پيش به دوران پيری و زوال خود رسيده است. بحران‌هائی که هم اکنون نظام سرمايه‌داری جهان در کل و به ويژه آمريکا با آن روبه‌روست، بيان چيز ديگری جز همين واقعيت نيست
اوباما به‌رغم ادعاهای تبليغاتی‌اش ناگزير است به همين واقعيت اعتراف کند و بگويد: "چالش‌هائی که آمريکا با آن روبه‌روست واقعی‌اند. اين چالش‌ها جدی و شمار آنها زياد است. آنها را نمی‌توان به سادگی و در کوتاه مدت حل کرد". "ما در قلب بحران قرار داريم. ملت ما در جنگ است. عليه شبکه گسترده‌ای از خشونت و نفرت در جنگ به سر می‌برد. اقتصاد ما به شدت ضعيف شده است. بازار مسکن و کار در شرايط بدی است و کسب و کار متوقف شده است. سيستم بهداشتی ما پرهزينه است و ناکامی‌های مدارس ما متعدد است و هر روز شواهد بيشتری به دست می‌آيد که نحوه استفاده ما از انرژی، زمين را تهديد می‌کند". وی نتیجه می‌گیرد: "اين‌ها شاخص‌های بحران‌اند"
مهم‌ترين مسئله‌ای که امروز، امپرياليسم آمريکا با آن روبه‌روست، بحران اقتصادی‌ست. اين بحران که يکی از وخيم‌ترين بحران‌های اقتصادی سرمايه‌داری آمريکاست، نشانه کاملاً روشنی از تضادهای لاينحل اين شيوه توليد و ورشکستگی تام و تمام آن است. آمريکا در دهه ۳٠ قرن بيستم نيز با چنين بحرانی روبه‌رو گرديد و سرانجام، جنگ جهانی دوم بود که راه فراری از اين بحران پديد آورد. اکنون اما، تضادهای شيوه توليد سرمايه‌داری در عرصه جهانی، به درجه‌ای حاد شده‌اند که بحران اقتصادی، تمام جهان سرمايه‌داری را فرا گرفته و مرکز بازار جهانی سرمايه، در آمريکا بيش از همه در معرض اثرات تخريبی اين بحران قرار گرفته است. لااقل در طول يک سال گذشته، طبقه حاکم آمريکا، تلاش‌های فراوانی برای مهار و کنترل اين بحران، نموده است. صدها ميليارد دلار فقط برای جلوگيری از فروپاشی تام و تمام نظام بانکی و اعتباری صرف شده است. اما نه تنها کمترين بهبودی در اوضاع اقتصادی رخ نداده، بلکه رکود و بحران پيوسته عميق‌تر شده است. رئيس جمهور جديد آمريکا، با ادعاهای جديد برای مقابله با اين بحران به صحنه آمده است. وی در سخنرانی خود، گذرا و در لفافه به شکست نئوليبراليسم اقتصادی اشاره می‌کند و می‌گويد: "مسئله‌ای که در برابر ما قرار دارد، اين نيست که آيا بازار خير يا شر است؟ ..... اما اين بحران به ما يادآوری کرد که بدون مراقبت دقيق، بازار می‌تواند از کنترل خارج شود"
"مسئله‌ای که ما امروز با آن مواجهيم اين نيست که دولت ما بزرگ يا کوچک است، بلکه اين است که آيا با موفقيت کار می‌کند، آيا به خانواده‌ها کمک می‌نمايد که با دستمزدی مناسب کاری پيدا کنند؟.... اگر پاسخ آری است، ما به راه‌مان ادامه می‌دهيم. اگر پاسخ منفی است، برنامه‌ها پايان می‌يابند"
اما حالا که روشن شده است پاسخ منفی‌ست، بديل وی چيست؟ احتمالاً کنترل بيشتر در عرصه مالی و اعتباری و سرمايه‌گذاری ۸٠٠ ميليارد دلاری در عرصه خدمات بهداشتی و درمانی، آموزشی و علمی، حمل ونقل و ارتباطات. اما اينها هيچيک مشکل گشای بحران اقتصادی ژرف کنونی نيست. شايد اين مبلغ بتواند مُسکنی باشد برای تعديل نرخ بيکاری و نارضايتی و اعتراض کارگران و زحمتکشان آمريکائی در مدتی کوتاه، ولی بحران به جای خود باقی‌ست. مگر تزريق حدود يک تريليون دلار به نظام مالی و اعتباری آمريکا چه کمکی به حل بحران کرد که اين ديگری بتواند در صورت اجرا، در طول چند سال، راه حلی باشد. معضل نظام سرمايه‌داری و بحران کنونی آن نه کم و زيادی کنترل دولت است و نه کمبود سرمايه. معضل، بن‌بست سرمايه است که نمی‌تواند از درون تضادهائی که خود پديد آورده و رشد داده است، راهی برای خروج از اين بن‌بست پيدا کند. بحران پديده‌ای اتفاقی و نازل شده از آسمان نيست. بحران محصول انباشت تضادهای شيوه توليد سرمايه‌داری تا درجه‌ای‌ست که در شکل انفجاری جهانی رخ داده است. بحرانی که در وسعت و ژرفای کنونی سر برآورده است، آشکارا نشان می‌دهد که رشد نيروهای مولده بيش از آن حدی‌ست که بتواند کمترين سازگاری با مناسبات بيش از حد کهنه توليد سرمايه‌داری داشته باشد. اين مناسبات می‌خواهد آنها را به زنجير بکشد و از حرکت باز دارد، پس بايد مابه‌ازاء آن را در بحرانی ژرف به ابعاد سراسر جهان سرمايه‌داری تحمل کند. بايد با سيری قهقرائی روبه‌رو گردد. بايد همه چيز متوقف گردد. اين بحران، پيام روشنی‌ست مبنی بر اين که خصلت اجتماعی توليد و کار، بيش از آن رشد کرده است که بتواند شکل خصوصی تملک وسائل توليد را تحمل کند. بنابراين اقدامات اوباما ابتدائی‌تر از آنند که بتوانند از پس اين بحران برآيند. عجالتاً رئيس جمهور آمريکا با تمام وعده‌هايش برای بهبود اوضاع اقتصادی، بايد ناظر ژرف‌تر شدن بحران باشد
اما بحران اقتصادی جهان از آنجائی که تا کنون بيشترين عواقب تخريبی خود را در آمريکا داشته و بالنتيجه قدرت اقتصادی اين کشور را تضعيف نموده، علاوه بر عواقب اجتماعی و سياسی داخلی که در پی خواهد داشت، موقعيت بين‌المللی امپرياليسم آمريکا را به شدت، تحت تأثير قرار داده و تضعيف خواهد نمود. چرا که همواره رابطۀ مستقيمی ميان قدرت اقتصادی يک کشور و قدرت سياسی و نظامی بين‌المللی آن وجود دارد. حتا پيش از بحران اقتصادی کنونی، در نتيجه ضعف و زوال روزافزون قدرت اقتصادی آمريکا، موقعيت بين‌المللی و نقش و نفوذ جهانی آن مدام تنزل کرده بود. شکست‌های دولت آمريکا تحت رهبری بوش در خاورميانه، بيان روشنی از همين واقعيت بود. بنابراين طبقه حاکم آمريکا راه ديگری جز تغيير تاکتيک و عقب نشينی از سياست خارجی تعرضیِ شکست خورده دوران بوش در برابر خود نمی‌بيند
رئيس جمهور جديد آمريکا مجری اين سياست است. وی تلاش خواهد کرد که اهداف سياست خارجی امپرياليسم آمريکا را به حسب تغييرات در قدرت جهانی اين کشور و توازن قوای بين‌المللی با تاکتيک‌ها و روش‌های جديد تعقيب کند. آمريکا ديگر نمی‌تواند در حل و فصل مسائل مربوط به نزاع قدرت‌ها بر سر بازارهای جهانی، و بحران‌های جهانی نقشی منحصر به فرد و تعيين کننده داشته باشد. از اين روست که از همکاری با دوستان قديمی سخن می‌گويد و تلاش خواهد کرد در اتحاد و توافق با قدرت‌های اروپائی به اهداف امپرياليستی و سياست خارجی آمريکا جامه عمل پوشد. اما به‌رغم رقابت‌ها و اختلافاتی که بين قدرتهای اروپائی و آمريکا در دوره زمامداری بوش پيش آمد، اين اتحاد، همواره پس از جنگ جهانی دوم ميان آنها وجود داشته است. چيزی که در اين ميان تغيير می‌کند، جايگاه و نقش هر يک در اين اتحاد است. اوباما ناگزير است، به تنزل نقش آمريکا در اين اتحاد و موقعيتی رسماً برابر با رقبای خود تن دهد. بدون اين اتحاد مطلقاً قادر نخواهد بود منافع اقتصادی و سياسی طبقه حاکم آمريکا را در عرصه جهانی تأمين کند. حتا قادر نخواهد بود با گسيل ده‌ها هزار نيروی نظامی به افغانستان که در زمره اولويت‌های سياست بين‌المللی وی اعلام شده است، از پس، اين مسئله کوچک هم برآيد. آنچه در مورد افغانستان صدق می‌کند، به‌مراتب در مورد کل جهان و به‌ويژه منطقه خاورميانه، از جمله اختلافات دولت آمريکا و جمهوری اسلامی ايران، صادق است. رئيس جمهور جديد آمريکا در موقعيتی نيست که بتواند در رابطه‌ای دو جانبه و مستقيم با رژيم جمهوری اسلامی ايران، مسائل مورد اختلاف را حل کند. به‌ويژه که امروز تهديد قدرت نظامی نيز رسمی و غير رسمی از معادله کنار رفته است. لذا تنها می‌تواند به استفاده از ابزارهای فشار اقتصادی و سياسی متکی باشد. کارآئی اين ابزار نيز مشروط به توافق قدرت‌های بزرگ جهانی خواهد بود. اوباما در نطق خود همچنين ادعا کرد که تروريست‌ها را شکست خواهد داد. اين که وی چه چيزی را تروريسم می‌نامد، بماند. آنچه که اکنون به عنوان تروريسم در خاورميانه وجود دارد، شيوه عمل و به اصطلاح مبارزۀ گروه‌های بنيادگرای اسلامی‌ست. اين پديده و رشد آن محصول اوضاع اقتصادی، اجتماعی و سياسی منطقه و سياست‌های بين‌المللی قدرت‌های جهانی‌ست. لذا صرفاً با زور قدرت نظامی نه می‌توان آن را شکست داد و نه نابودش کرد. نابودی آن در گرو تحولات عميق اجتماعی و سياسی در تمام کشورهای منطقه است. چيزی که قدرت‌های امپرياليست جهان مخالف آن هستند. کسی فراموش نخواهد کرد که همين تروريست‌های اسلام‌گرای امروز، ديروز به عنوان مبارزين و مجاهدين مخالف تحولات انقلابی در منطقه و جنگ عليه کمونيسم مورد حمايت همه جانبه قدرت‌های امپرياليست جهان بودند. علاوه بر اين، مسئله‌ای در خاورميانه وجود دارد، به نام مسئله اسرائيل و فلسطين. لاينحل ماندن اين مسئله که البته تمام قدرت‌های جهانی و منطقه‌ای نفع معينی در آن داشته و دارند، يکی از دست‌آويزهای رشد و تغذيه تروريست‌های اسلام‌گرا بوده و هست. بنابراين منابع رشد و تغذيه اسلام‌گرائی و تروريسم آن در منطقه خاورميانه متعدد است. حل اين مسائل نه از عهده آمريکا برمی‌آيد و نه تمام قدرت‌های جهانی. از اين جهت، ادعای اوباما نيز به همان اندازه بوش در شکست تروريست‌ها، ادعائی بی‌پايه و تبليغاتی‌ست
در مجموع بايد گفت، آنچه که در دوره زمامداری اوباما رخ خواهد داد، تغييراتی در روش‌ها و تاکتيک‌های طبقه حاکم آمريکاست. اما اين تغيير تاکتيک هم قادر نخواهد بود، بحران‌های داخلی و بين‌المللی را که امپرياليسم آمريکا با آن روبه‌روست حل کند. تضادهائی که جهان سرمايه‌داری علی‌العموم و سرمايه‌داری آمريکا به‌خصوص، با آن روبه‌رو هستند، بيش از آن حاد شده‌اند که بتوان با اقدامات تاکتيکی مهارشان کرد. راه حل آنها، انقلاب اجتماعی جهانی و سوسياليسم است و بس

Keine Kommentare: