Mittwoch, 15. Juli 2009



مختصات دوران کنونی و نياز به يک اعتصاب عمومی سياسی

تحولات سياسی جامعه ايران در طول يک ماه گذشته، نشان دهندۀ عميق‌تر شدن بحران سياسی‌ست که جمهوری
اسلامی با آن روبرو شده است. اين تحولات در همين مدت کوتاه به خوبی نشان می‌دهد که اين بحران، يک بحران سطحی و بی‌ريشۀ برخاسته از خرده اختلافات درونی طبقه حاکم که بتواند با توافق و سازش ميان آنها از ميان برود، يا نيازهای مبرم جامعه از طريق قوانين و نهادهای دولتی موجود و احياناً حک و اصلاح آنها برطرف گردد، در يک کلام، بحرانی قانونی نيست. بلکه بحرانی ريشه‌دار و عميق، برخاسته از تضادها و نيازهای اجتماعی‌ست که حل آنها، درهم شکستن و جاروب کردن تمام قوانين و نهادهای دولتی موجود را می‌طلبد، يعنی بحرانی‌ست با خصلت و مضمون انقلابی. در يک کلام، بحران انقلابیاين بحران انقلابی، نشانۀ آن است که دوران آرامش سياسی، دورانی که توده‌های مردم از زندگی فعال و پرتکاپوی سياسی برکنارند، علاقه‌ای به سياست نشان نمی‌دهند، به وضع موجود تمکين می‌کنند، روحيه تعرضی ندارند و در ابعادی وسيع به مبارزات علنی، مستقيم و انقلابی عليه نظم موجود روی نمی‌آورند، به پايان رسيده است و دوران جديدی در زندگی سياسی مردم، در رفتار و روحيات آنها، در اشکال مبارزاتی‌شان، آغاز شده است. توده‌های مردم به زندگی پرتکاپوی سياسی، به مبارزه‌ای علنی، مستقيم و تعرضی عليه قدرت حاکم روی آورده‌اند، دوران توفان‌های سياسی، تغيير و تحولات سريع، چرخش‌های بزرگ، خلاصه کلام، يک دوران انقلابی جديد آغاز شده است
ساده پنداری بود اگر کسی تصور می‌کرد، فردای انتخابات رياست جمهوری، ميليون‌ها تن از مردم ايران به خيابان‌ها ريخته‌اند و حاضر به جانفشانی‌اند، به اين علت که در انتخابات تقلب رخ داده و نماينده خواست و اراده مردم از صندوق‌های رأی گيری بيرون نيامده است! لااقل اکثريت بزرگ مردم ايران خوب می‌دانستند که در ايران انتخابات به معنای مرسوم آن در همان چارچوب‌های نظام پارلمانی وجود ندارد، تقلب و رأی سازی هم ذاتی انتخابات در جمهوری اسلامی‌ست که همواره وجود داشته است، يک بار هم انتخاب ميان بد و بدتر و برای گروهی ديگر از اين مردم توهم به اصلاح امور و تحقق مطالبات فوری‌شان در چارچوب همين نظام، تجربه شده بود. لذا توهمی هم در اين مورد که موسوی کيست، چه می‌گويد و چه می‌تواند بکند، برای اکثريت مردم وجود نداشت و بنابراين کسی هم حاضر به فدا کردن جان خود در اين راه نبود.آنچه که رخ داد، انفجاری بود ناشی از تضادها و نيازهای مبرم جامعه و توده مردم که بيش از آن حاد شده بودند که بالاخره در جائی خود را نشان ندهد
وقتی که جامعه‌ای آبستن تحولات جديد است، می‌توان اين را فهميد و گفت. اما که اين در کجا، کی و چگونه آعاز می‌گردد، وابسته به لحظه‌ای‌ست که پيشاپيش نمی‌توان پيرامون آن حرفی زد. چرا که هر اتفاقی ولو کوچک در يک چنين شرايطی می‌تواند جرقه‌ای باشد که به حريقی بزرگ تبديل شود. خود اين مسئله که آيا صبح روز ۲۳ خرداد وقتی که در آغاز، گروه کوچکی از دانشجويان و جوانان به اعتراض خيابانی روی آوردند، طرفداران موسوی بودند يا نه، فاقد اهميت است. اما اهميت مسئله در اين است که اين تقلب و نزاع انتخاباتی به همان لحظه‌ای تبديل می‌گردد که از درون آن انفجار خشم و نارضايتی توده‌ای فوران می‌کند و ميليون‌ها انسان را به صحنه مبارزه‌ای وارد می‌نمايد که آغازگر دوران جديدی در زندگی سياسی و مبارزاتی مردمان يک کشور است. مقدمات اين انفجار، پيشاپيش از مدتها پيش با انباشته شدن باروت آن، حادتر شدن روزافزون تضادهائی که راه حلی برای خود نيافته، نياز به تحولی که مدام به تعويق افتاده و تضاد آشتی ناپذير ميان توده مردم با روبنای سياسی و قدرت حاکم را دم به دم تشديد کرد، فراهم شده بود
در طول همين مدت کوتاه يک ماهه، توده‌های مردم ايران به اشکالی از مبارزه روی آورده‌اند که فقط نمونه آنها را در جريان انقلاب شکست خورده پيشين مردم ايران، در سال ۵۷ ديده‌ايم. تظاهرات موضعی و پراکنده ده‌ها هزار نفری، راه‌پيمائی ميليونی، سنگربندی خيابانی، شعارهای شبانه از درون خانه‌ها به منظور تخريب روحيه ستمگران و فرسوده کردن نيروهای سرکوب آن، تداوم اين موج مبارزه، همگی بيانگر همين دوران جديد در زندگی سياسی و مبارزاتی مردم ايران است
اين واقعيت در ارتقاء و تحول شعارهای توده مردم نيز منعکس است. در آغاز، که طرفدار يک جناح از رژيم در تلاش بودند ابتکار عمل و مبارزه مردم را به چارچوب نزاع و رقابت درونی رژيم محدود کنند، شعارها عمدتاً بر سر تقلب در انتخابات ، پس گرفتن رأی بود و الله اکبر. اما مردم برای چيز ديگری به صحنه آمده بودند. شعار پس گرفتن رأی چنان به سرعت ناپديد شد که گوئی اصلاً بحثی بر سر اين مسئله نبوده است. شعار الله اکبر نيز که برای نخستين بار از درون خانه‌های وابستگان به جناحی از حکومت و طرفداران آنها از شمال شهر تهران بلند شد، وقتی که در مرکز تهران به مبارزات انقلابی مردم رسيد، در ميان شعارهای مرگ بر ديکتاتور و مرگ بر جمهوری اسلامی گم شد و تحت‌الشعاع قرار گرفت
آن جناح از هيئت حاکمه که هنوز ماهيت اوضاع سياسی جديد و خصلت مبارزات توده‌های مردم را درنيافته بود، نخست در تلاش بود که از مبارزه مردم به عنوان وسيله‌ای برای گرفتن امتياز و رسيدن به اهداف اقتصادی و سياسی‌اش استفاده کند. اما اين مبارزه در همان روزهای آغازين‌اش بيش از آن پيش رفته و راديکال بود که فرصت استفاده را به آنها بدهد. موسوی خودش گفت: "ما نه در پيش بلکه بدنبال آن راه افتاديم و به آن نرسيديم و تصوری هم نداشتيم که آن راهپيمائی ميليونی رخ دهد و از آن‌رو در آن شرکت کردم که مانع خون‌ريزی شوم." اما جنبش به پيش رفت و مبارزات چنان راديکال شد که آنها ديگر هوس استفاده از آن را کنار نهادند. وقتی که ديدند آخرين تلاش آنها برای فراخواندن مردم به مساجد و تکايا ديگر هيچ پاسخی نگرفت، يک‌سره خود را کنار کشيدند و رسماً از آن تبری جستند
شاخص ديگر اين دوران سياسی جديد، شکاف عميقی‌ست که در درون طبقه حاکم بروز کرده است. حکومت از هر سو شکاف برداشته است، طبقه حاکم آن را می‌بيند، با اين همه نمی‌تواند بر اختلافات درونی و شکاف‌ها غلبه کند. علت چيست؟ علت همانا تضادهای لاينحل جامعه موجود، بحران‌های آن، شکست سياست‌های هيئت حاکمه، نارضایتی و مبارزات توده‌های مردم است که اجازه فائق آمدن طبقه حاکم را بر تضادها، اختلافات و شکاف‌های درونی‌اش نمی‌دهد
جناحی از هيئت حاکمه به رهبری خامنه‌ای بر ادامه سياست‌های گذشته و تشديد اختناق و سرکوب مصّر بوده و هست و اين را تنها راه نجات و بقای جمهوری اسلامی، غلبه بر تضادها و اختلافات درونی طبقه حاکم و کنترل و مهار مبارزات توده‌های مردم می‌داند. اين جناح هر راه ديگری را مترادف نابودی جمهوری اسلامی و دولت دينی می‌داند و آن را رد می‌کند. جناح مقابل که در طول چند سال گذشته بخش قابل ملاحظه‌ای از منافع و سهام اقتصادی و سياسی خود را در برابر جناح ديگر از دست داده و از اين بابت با جناح خامنه‌ای در تضاد قرار گرفته است، ادامه سياست جناح رقيب را نه فقط خطری برای جمهوری اسلامی، بلکه برای تمام سيستم اقتصادی و اجتماعی موجود ارزيابی می‌کند و خواهان تغييرات و اصلاح در پاره‌ای سياست‌ها و حتا در قوانين و نهادهای موجود برای تخفيف تضادها و بحران‌ها و کنترل مبارزات مردم می‌باشد. جناح مقابل اما پاسخ می‌دهد که اين سياست هم در دوره خاتمی با شکست روبرو گرديد و چيزی نمانده بود که همان وقت به نابودی جمهوری اسلامی بيانجامد
اعتلای مبارزات توده‌های مردم به ناگزير از يک سو اين هر دو جناح را به اصرار بر درستی سياست خود و بالنتيجه تشديد تضادها، اختلافات و تقابل بيشتر سوق می‌دهد و از سوی ديگر تشديد بحران در بالا به شکاف‌های بيشتری در صفوف طبقه حاکم می‌انجامد. اين شکاف‌های جديد را در درون هر دو جناح هيئت حاکمه از هم اکنون ميتوان به وضوح ديد. گروهی از جناح خامنه‌ای پوشيده و آشکار به مخالفت با ادامه سياست انعطاف ناپذير برخاسته‌اند. اين اختلاف به ويژه در شکل علنی آن ميان مجلس و دولت آشکار است. حتا در ميان دستگاه روحانيتی که عمدتاً جانبدار اين جناح بود شکاف رخ داده است. برخی از سران اين دستگاه روحانيت، شديداً احساس خطر کرده‌اند و خواهان تعديل سياست‌های اين جناح‌اند
در جناح مقابل نيز همين شکاف ديده می‌شود. گروهی خواهان کنار آمدن با جناح ديگر برای مقابله با بحران سياسی موجودند و گروهی ديگر حتا خواهان تشديد درگيری‌ها تا لااقل خلع سران جناح رقيب از قدرت می‌باشند. اين است وضعيت طبقه حاکم و نمايندگان سياسی آن در لحظه کنونی
اما به رغم تشدید اين اختلافات، تضادها و شکاف‌ها، خصلت سياسی دوران کنونی، تغييرات و جابه‌جائی‌های سياسی سريع را در بالا نيز ايجاب می‌کند. به همان نسبت که مبارزات توده‌ای وسيع‌تر، پردامنه‌تر، اعتلا يافته‌تر می‌شود، طبقه حاکم به ناگزير تاکتيک‌های خود را تغيير خواهد داد. گروهی می‌روند و گروهی ديگر می‌آيند، تاکتيکی به کنار می‌رود، تاکتيک ديگری جای آن را می‌گيرد و تحت شرايطی دو تاکتيک در يکديگر تلفيق می‌شوند، تا شايد بتوانند بحران سياسی را که خصلتی انقلابی دارد مهار کنند.نتيجه اما وابسته است به اين مسئله که جنبش انقلابی تا کجا پيش رفته و به لحاظ سازمان يافتگی، آگاهی و رهبری در چه وضعيتی قرار دارد
همين که در ايران يک بحران انقلابی پديدار گشته، خود گواه روشنی‌ست بر اين که تضادهای موجود به درجه‌ای رسيده‌اند که تحولات مورد نياز جامعه و توده‌های مردم به مسئله‌ای مبرم و تأخير ناپذير تبديل شده است. قدرت حاکم نيز که تجسم سياسی آن جمهوری اسلامی‌ست، به نهايت پوسيدگی خود رسيده است. اما در جائی که انسان‌های زنده دست‌اندرکارند و مبارزه طبقاتی در جريان است، تقدير حاکم نيست. آنچه که ضروری‌ست، می‌تواند به تأخير افتد. طبقه‌ای که رسالت تاريخی دارد، می‌تواند به علت عدم آمادگی لازم حتا برای يک لحظه تاريخی هم که شده شکست بخورد و به عقب نشينی واداشته شود. يک ارتش نيرومند ميتواند در نتيجۀ يک رهبری ضعيف و حتا اشتباهات تاکتيکی از ارتشی ضعيف‌تر شکست بخورد. يک جنبش بی سازمان و بدون رهبری هم ميتواند از پای درآيد. اينها همه واقعيت‌هائی هستند که در جريان مبارزات کنونی توده‌های مردم ايران در اين مرحله جديد بايد به حساب آورده شود
جنبش انقلابی توده‌های مردم ايران در طول همين يک ماه نشان داده است که حتا در نخستين مراحل‌اش که تازه آغاز شده، به قدر کافی راديکال و پرقدرت است. توده‌های مردم آنقدر آمادگی برای بزرگترين نبردها و فداکاريها دارند و در همين مدت کوتاه چنان به سرعت مسئله ترس از قدرت حاکمه و تمام نيروهای سرکوب‌اش را پشت سر گذارده‌اند که بی مهابا به جنگ برمی‌خيزند. با دشمنی سرتاپا مسلح درگير می‌شوند. با هر حادثه و فراخوانی به عرصه مبارزه رو در روی وارد می‌شوند. اما اين جنبش هنوز فاقد رهبری و آنهم رهبری انقلابی‌ست. ناگفته روشن است که هيچ جنبش انقلابی بدون رهبری نمی‌تواند دوام آورد و هيچ جنبش انقلابی بدون رهبری انقلابی نمی‌تواند به پيروزی برسد. اين ضعف عمده جنبش در مرحله کنونی‌ست. اين ضعف هم از آنجا ناشی می‌شود که طبقه کارگر، به عنوان تنها نيروئی که می‌تواند رهبری جنبش را به دست بگيرد و اتوريته‌اش را تمام توده‌های مردم می‌پذيرند، هنوز مستقلاً در اين جنبش وارد نشده است. علت‌اش هم اين است که در نتيجه سال‌ها ديکتاتوری عريان حاکم بر ايران از تشکل و آگاهی لازم برخوردار نيست. اين ضعف البته در روند رشد و اعتلاء مبارزه عمومی که اکنون آغاز شده است، بخشاً برطرف خواهد شد و نهايتاً می‌تواند از اين طريق برطرف گردد که رشد و اعتلاء مبارزات به مرحله‌ای برسد که اعتصاب عمومی در دستور قرار گيرد. تنها اين اعتصاب می‌تواند توده‌های کارگر را در ابعادی ميليونی متشکل سازد و مهر و نشان اين طبقه را بر جنبش و رهبری آن بکوبد. چرا که در هر دوره‌ای و در هر مرحله‌ای از زندگی سياسی و مبارزاتی طبقه کارگر، شکل تشکل اين طبقه منطبق با شکل مبارزاتی آن تغيير خواهد کرد. چنين نيست که در يک دوران انقلابی هم بتوان درجه قدرت، تشکل و آگاهی طبقه کارگر را به حسب متشکل بودن‌اش در سنديکا و يا حزب سياسی‌اش محک زد و ارزيابی کرد و يا بدون در نظر گرفتن مرحله‌ای که بحران انقلابی در آن قرار گرفته است، از طريق شورا. فراموش نکنيم که در انقلاب پيشين هم، هنگامی که دوران انقلابی آغاز گرديد، طبقه کارگر نه تشکل صنفی داشت و نه حزب سياسی. نيازی به ذکر اين نکته هم نيست که طبقه کارگر امروز ايران، طبقه کارگر ۳۰ سال پيش نيست
بنابراين آنچه که ما به عنوان انقلابيون کمونيست، می‌توانيم و بايد انجام دهيم، تلاش هرچه بيشتر برای سوق دادن جنبش و مبارزات به سوی اعتصابات عمومی و به طور خاص اعتصاب عمومی سياسی‌ست. تبليغ و تدارک برای اين اعتصاب، تلاش برای ايجاد کميته‌های اعتصاب و برپائی اعتصابات
نکته‌ای را که در اينجا بايد بر آن تأکيد کرد، اين واقعيت است که اعتصاب عمومی سياسی، مکانيکی برپا نمی‌شود و يک لحظه هم شکل نمی‌گيرد. حقيقتی‌ست که شرايط عينی برای روی آوری طبقه کارگر و تمام توده‌های زحمتکش مردم مخالف نظم موجود به چنين اعتصابی فراهم است. اما اين اعتصاب خود نتيجه و برآمده از يک رشته اعتصابات اقتصادی و سياسی کوچک و بزرگ، اعتصابات تلفيقی به همراه اشکال ديگر مبارزه است. اين اعتصاب عمومی سياسی همانگونه که تجربيات پيشين نشان داده است، می‌تواند هنگامی برپا گردد که مبارزات توده‌ای چنان اعتلا يافته باشند و بحران انقلابی کنونی به درجه‌ای از رشد و رسيدگی خود وارد شود که موقعيت انقلابی شکل گرفته باشد. هنوز ما تا اين مرحله فاصله داريم و نمی‌دانيم که چه زمانی فراخواهد رسيد. در اين فاصله جنبش بايد يکرشته نبردهای تعرضی و تدافعی را پشت سر بگذارد. در يک دوران انقلابی مبارزات بی‌شماری رخ خواهد داد. خصلت سياسی و تعرضی اين مبارزات برجسته است. اما اين برجستگی خصلت تعرضی مبارزه و عمده بودن شکل سياسی جنبش هرگز به اين معنا نيست که همه مبارزات، سياسی خواهند بود، يا همواره در يک خط مستقيم پی درپی به جلو انجام می‌گيرد. بلکه اين مبارزه در يک خط پر انحناء صورت می‌گيرد. موج وار است، گاه در ابعادی وسيع به جلو می‌آيد، سپس عقب می‌نشيند. در يک زمان راهپيمائی و تظاهرات يا اعتصاباتی ميليونی شکل می‌گيرد، اما ممکن است چندين هفته و چند ماه شاهد چيزی جز تعداد کمی مبارزات محدود و اقتصادی نباشيم. اما در شرايطی که به نظر می‌رسد مبارزه در پائين‌ترين سطح خود قرار گرفته است، موج ديگری نيرومندتر از موج قبل فرا می‌رسد. اين نيز از مختصات و قانونمندی‌های مبارزه در يک دوران انقلابی‌ست. توده‌های وسيع مردم نمی‌توانند برای مدتی طولانی هر روز در خيابانها راهپيمائی و تظاهرات کنند، نمی‌توانند يک اعتصاب عمومی نامحدود داشته باشند، مگر آنگاه که نه فقط موقعيت انقلابی، بلکه لحظات قيام و سرنگونی قدرت حاکم فرا رسيده باشد
با مد نظر قرار دادن اين قانونمندی‌های مبارزه در يک دوران انقلابی و جهت تحول آن، وظيفه هر کمونيست و انقلابی آگاه است که برای ارتقاء سطح مبارزه و رسيدن به مرحله اعتصاب عمومی برای حل مسئله رهبری انقلابی جنبش و پيروزی آن تلاش کند

Keine Kommentare: